معاد

برخی از علائم و نشانه ها، قبل از وقوع قیامت: 9

1)متلاشی شده کوه ها:

مرحلۀ اول: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ . . .(مزمل-14)

روز كه زمين و كوه‏ها بشدت مضطرب و لرزان ميشوند ...

 

مرحلۀ دوم: حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الجِْبَالُ ( حاقه-14)

و زمين و كوه‏ها از جاهاى خود كنده میشوند .

 

مرحلۀ سوم:  وتَسِيرُ الْجِبَالُ سَيرًْا(طور-10)

و كوهها بسير و حركت آيند بسير عجيب و بديعى (يعنى از جاى‏خود حركت كنند و مانند پنبه حلّاجى شده هبا و هدر گردند و زمين مستوى شود).

 

مرحلۀ چهارم: ُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً(14)

و يكباره بيكديگر برخورده و خرد و ريز شده (كوهى باقى نماند و زمين يكسره مستوى و يكسان شود).

 

مرحلۀ پنجم:  وَ كاَنَتِ الجِْبَالُ كَثِيبًا مَّهِيلاً(مزمل-14)

و كوه‏ها (با همه صلابت و سختى كه آنها راست) خورد شده بصورت ريگ و شن در آيد.

 

مرحلۀ  ششم: وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا ( واقعه-5)

               فَكاَنَتْ هَبَاءً مُّنبَثًّا(واقعه-6)

و كوه‏ها مندك و خورد شود (مانند آرد) خرد شدنى عجيب يا از ريشه كنده و بسير آيد و بزمين پهن شود مانند ريگها پهن شدنى غريب.

و بدين سبب مانند گرد و غبار پراكنده گردد (و بقولى بصورت كافران‏).

 

مرحلۀ   هفتم:وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ(قارعه-5)

و كوه‏ها مانند پشم حلّاجي شده ميباشند (يعنى از جاى خود كنده و بنرمى بحركت در مى‏آيند).

 

مرحلۀ   هشتم:سُيرَِّتِ الجِْبَالُ فَكاَنَتْ سَرَابًا(نبأ-20)

و كوه‏ها از جاهاى خود كنده و بسير و حركت در مى‏آيند و مانند سراب بنظر مى‏رسند (يعنى گمان مى‏كنند كه كوهند و كوه نيستند).

با جاهلان درگیر نشو

🌷با جاهلان درگیر نشو🌷

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الجَْاهِلِينَ(199)
اى پيامبر! اغماض را پيشه كن (كار را بر مردم سخت مگير زيرا «سخت ميگيرد جهان بر مردمان سختگير» و از تقصير مردم تا جائى كه زيان وآسیبی نداشته باشددر گذر) و بكار پسنديده (كه مرضى عقل و شرع است) فرمان بده و از جاهلان (خواه نادانان و خواه سفيهان) روی بگردان (و با آنان ستيزه مكن).

ترجمه و تفسیر مفهومی نهج البلاغه حکمت40

🌺 قسمت اوّل 🌺
قَالَ ( عليه‏السلام  )لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّهٍ اعْتَلَّهَا جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ وَ لَكِنَّهُ يَحُطُ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ اوْرَاقِ وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ.

(فقال عليه السّلام لبعض اصحابه فى علّه اعتلّها): فرموده است آن حضرت به يكى از یارانش درمورد علت مرضى كه به آن مبتلی شده بود
(جعل اللّه ما كان): قرار داده است خداوند آنچه میباشد
(من شكواك): از شکایت تو (ازدرد و رنج بيمارى تو)
 (حطّا لسيّاتك): وسیلۀ نابودی است برای گناهانت(وسیله ای است برای آمرزش گناهانت)
 (فانّ المرض لا اجر فيه) :پس به درستى كه بيمارى اجر و ثوابی در (ابتلاء) به آن وجود ندارد
چرا که بيمارى کاری نیست که بنده انجام داده باشد و یا ترك عملى نیست كهمستوجب پاداش گردد.
امّا اين كه بيمارى، گناهان را از بين مى‏برد به دو جهت است:
 1-  نيروى شهوت و غضب بيمار، كه ريشه تمام گناهان و مفاسد است. شكسته و سست مى‏شود.
2-  اقتضاى بيمارى اين است كه انسان، در آن حال، با توبه و پشيمانى از گناه به طرف پروردگارش باز مى‏گردد و تصميم بر ترك گناهان مى‏گيرد، همان طورى كه خداى تعالى فرموده است: وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً. . .(یونس-12)
«هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى) رسد، ما را (در هر حال) در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، مى‏خواند. . .»
به اين ترتيب آن گناهانى كه در عمق جان، نفوذ نکرده اند، بزودى از بين مى‏روند، و گناهانى كه به صورت مَلَكه در آمده‏اند، بسا كه در طول‏بيمارى، با ادامه پشيمانى و بازگشت به جانب خدا، برطرف مى‏گردند.
(لكنّه يحطّ السّيّئات): و لكن آن( بیماری) نابود میکند گناهان را
 (و يحثها حتّ الاوراق): و فرو میریزدآنها را(گناهان را)مثل ریخته شدن برگ‏ها(ى درختان)‏...

ترجمه و تفسیر مفهمومی قرآن ( آیۀ 98 و 99)



آیۀ98:
مَن كاَنَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَ مَلَئكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبرِْيلَ وَ مِيكَئلَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ.

مَنْ كانَ عَدُوًّا: كسيكه باشد دشمن (کسیکه دشمنی ورزد)
 لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ: برای خدا(با خدا)  و فرشتگانش و با پيامبرانش و با جبرئيل و با ميكائيل
 فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ : پس (چنين فردي، چون ، كافر است) مسلماً خداوند نيز دشمن ميباشد با كافران.

آیۀ 99:

وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ وَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلَّا الْفَاسِقُون.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ: و ( يا رسول الله ) محققاً فرو فرستاديم بر تو
 آياتٍ بَيِّناتٍ:آياتي روشن و واضح
(آياتي عقل پسند و معجزاتی به دور از هرگونه ابهام )
 وَ ما يَكْفُرُ: و انكار نمي كند
 بِها : آنها را
(آن آيات روشن و معجزات را)
إِلاَّ الْفاسِقُونَ : مگر فاسقان
 (مگر خارج شوندگان از جادة عبوديّت و فرمانبرداري خداوند، مگر نافرمانان و سركشان)
 (يارسول الله ، آنهائيكه دست به انكار زده و آيات قرآن و رسالت تو را قبول نمیکنند، به حقانيّت رسالتِ تو آگاه و واقف اند ولي به خاطر اَغراض شخصي و منافعِ مادّي، با تو و آئين تو مخالفت مي ورزند).

 

نبوت

قلمرو دلالت معجزه:

از قرآن كریم چنین برمى‏آید كه مردم از پیامبران خویش كه مدعى نبوت الهى بوده‏اند، نشانه خدایى مى‏طلبیده‏اند و در مواردى كه این درخواست‏برخاسته از حس حقیقت‏جویى آنها بوده، انبیاء علیهم‏السلام به اذن خداوند، معجزه مى‏آورده‏اند.

 قرآن مى‏فرماید: «قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموات والارض یدعوكم لیغفر لكم من ذنوبكم و یؤخركم الى اجل مسمى قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تریدون ان تصدونا عما كان یعبد آباؤنا فاتونا بسلطان مبین‏»(ابراهیم: 10)

 پیامبرانشان گفتند: «مگر درباره خداوند ،پدید آورنده آسمان‏ها و زمین ،تردیدى ست؟ او شما را دعوت مى‏كند تا پاره‏اى از گناهان شما را ببخشد و تا زمان معینى شما را مهلت مى‏دهد. گفتند: شما جز بشرى مثل ما نیستید، مى‏خواهید ما را از آنچه پدرانمان مى‏پرستیدند باز دارید. پس براى ما حجتى بیاورید.

همچنین درباره قوم ثمود آمده است: به حضرت صالح گفتند: «ما انت الا بشر مثلنا فات بآیة ان كنت من الصادقین‏» (شعراء:143) تو هم مثل ما بشرى بیش نیستنى. اگر راست مى‏گویى، نشانه‏اى بیاور. حضرت صالح‏علیه‏السلام برایشان ماده شترى آورد: «قال هذه ناقة الله‏» (شعراء:154) گفت: این ناقه معجزه من است.

 

کلماتی از قرآن که به معجزه ترجمه شده اند:

1)    «آیه‏»:

«و رسولا الى بنی اسرائیل انی قد جئتكم بآیة من ربكم انی اخلق لكم من الطین كهیئة الطیر فانفخ فیه فیكون طیرا باذن الله...»(آل‏عمران:49)

و [او را به عنوان] پیامبرى به سوى بنى‏اسرائیل [ مى‏فرستد كه به آنان بگوید:] من از جانب پروردگارتان برایتان معجزه آورده‏ام كه از گل، مجسمه مرغى مى‏سازم و بر آن مى‏دمم تا به امر خدا، مرغى گردد.

در این آیه شریفه، آقایان محمد مهدى فولادوند، خرمشاهى، كاظم پور جوادى، كاویانپور، الهى قمشه‏اى و سید رضا سراج كلمه «آیه‏» را به «معجزه‏» ترجمه كرده‏اند. دیگران نیز به «نشانه‏» یا «آیت‏» معنا كرده‏اند كه مى‏توان این معنا را از آن استفاده كرد.

 

2)    گاه مفهوم کلمۀ «بینه‏» را به معنای معجزه ترجمه کرده اند:

 «و الى ثمود اخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غیره قد جاءتكم بینة من ربكم هذه ناقة الله لكم آیة...»(اعراف:73) این آیه اشاره دارد به اجابت‏حضرت صالح‏علیه‏السلام نسبت‏به درخواست قومش كه وقتى به آنها گفت: «انى لكم رسول امین‏»(شعراء:143); من براى شما فرستاده‏اى قابل اعتمادم، آنها گفتند: «ما انت الا بشر مثلنا فات بآیة ان كنت من الصادقین‏»(شعراء:154)

 تو جز بشرى مانند ما [بیش] نیستى. اگر راست مى‏گویى معجزه‏اى بیاور. از این دو آیه استفاده مى‏شود كه از حضرت صالح‏علیه‏السلام براى صدق نبوتش معجزه‏اى خواستند و او ناقه (شتر ماده) را آورد.

آقایان مكارم شیرازى، خرمشاهى، پور جوادى، جواهرى، خواجوى و الهى قمشه‏اى، «بینه‏» را در این آیه به «معجزه‏» معنا كرده‏اند.

«بینات‏»، جمع «بینه‏»، كه در آیاتى از جمله مائده:110، فاطر:25 و اسراء:101 آمده است، اشاره به معجزات حضرت عیسى و انبیاى الهى‏علیهم‏السلام دارد كه «بینات‏» را در آیه 110 مائده آقایان دهلوى، سراج، فیض الاسلام، الهى قمشه‏اى، خواجوى، آیتى، مجتبوى و خرمشاهى به «معجزه‏» ترجمه كرده‏اند.

برخى از آیات قرآن اقوامى را مورد مذمت قرار داده و مى‏گوید: با اینكه برایشان «بینات‏» (معجزات) آورده شد، ایمان نیاوردند:

«لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبینات و ما كانوا لیؤمنوا...»(یونس:13)

قطعا نسل‏هاى پیش از شما را هنگامى كه ستم كردند، به هلاكت رساندیم و پیامبرانشان دلایل آشكار برایشان آوردند و بر آن نبودند كه ایمان بیاورند... .

شبیه این تعبیر، در آیه 101 سوره اعراف نیز آمده است. چنین به نظر مى‏رسد كه چون با آمدن معجزه برایشان نبوت انبیاعلیهم‏السلام ثابت‏شد، باید ایمان مى‏آوردند، ولى ایمان نیاوردند و مستحق عذاب الهى شدند.

3 - «برهان‏»:

«اسلك یدك فى جیبك تخرج بیضآء من غیر سوء و اضمم الیك جناحك من الرهب فذانك برهانان من ربك الى فرعون وانهم كانوا قوما فاسقین‏»(قصص:32)

 دست‏خود را در گریبانت‏ببر تا سپید بى‏گزند بیرون آید و [براى رهایى] از این هراس، بازویت را به خویشتن بچسبان. این دو برهان از جانب پروردگار توست كه باید به سوى فرعون و سران [كشور] او [ببرى]; زیرا آن‏ها همواره قومى نافرمانند.

راغب اصفهانى مى‏گوید: «برهان براى بیان حجت است. بنابر این، برهان آن است كه همیشه و به یقین، اقتضاى درستى دارد.»

كلمه «برهان‏» در آیاتى - چون نساء:174 - به معناى «معجزه‏» و در آیات یوسف:24، بقره:111، انبیاء:24، نحل:64 و قصص: 25 به معناى «دلیل قاطع‏» آمده است كه از این كاربرد مى‏توان استفاده كرد كه از نظر قرآن، معجزه دلیلى یقین‏آور است.

در آیه مزبور(قصص:28)، آقایان الهى قمشه‏اى، كاویانپور و مكارم شیرازى، برهان را به «معجزه‏» ترجمه كرده و دیگران به «برهان‏»، «دلیل‏» یا «حجت‏» برگردانده‏اند كه نشان مى‏دهد معجزه در جایى آورده شده است كه دلالت‏یقینى دارد.

 روایات ائمه معصوم‏علیهم‏السلام:

 گفته شد كه معجزه و مشتقات آن به معناى مورد نظر در قرآن نیامده است و دانشمندان به این دلیل كه دیگران از آوردن مثل آن عاجزند، اصطلاح «معجزه‏» را به كار برده‏اند. این كلمه به همین معنا در كلمات و احادیث منقول از امام صادق و ائمه پس از ایشان‏علیهم‏السلام نیز دیده مى‏شود. البته از حضرت پیامبر، حضرت على و ائمه دیگرعلیهم‏السلام مطالبى نقل كرده‏اند كه كلمه «معجزه‏» در آنها آمده و به احتمال زیاد، این لفظ از خود آن بزرگان است.

روایات منقول از ائمه اطهارعلیهم‏السلام نیز همانند قرآن كریم و عقل، دلالت معجزه بر نبوت خاصه را مورد تایید قرار داده است كه به دو روایت اشاره مى‏شود:

ابن‏بصیر مى‏گوید: به امام صادق علیهم‏السلام عرض كردم: چرا خداى عزوجل به پیامبران، اولیاى خود و به شما معجزه داده است؟ حضرت فرمودند: «براى آنكه دلیلى بر صدق آورنده‏اش باشد و معجزه از نشانه‏هاى خداوند است كه جز پیامبران و حجج او آن را در اختیار ندارند تا به این وسیله، راست‏گو از دروغ‏گو شناخته شود.»

( - راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ماده «بده‏»)

در روایتى، امام حسن عسكرى‏علیه‏السلام از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند كه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در احتجاج با مشركان، كه مى‏گفتند: چرا بشر پیامبر شده است، فرمودند: «بله، خداوند بشرى را فرستاده و معجزه نیز در اختیارش قرار داده است، چنان كه انسان‏هاى معمولى، كه از باطن دل‏هایشان خبر دارید، توانایى انجامش را ندارند. به این وسیله، به عجز خودتان در مقابل آنچه آورده‏اند، پى‏مى‏برید.این‏همان‏معجزه‏وشهادت‏خداوندبه‏راستى‏اوست

.( محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ح‏11، ص‏71)

نبوت

تفاوت معجزه، کرامت و سحر:

با توجه به تعریف معجزه، به هر كار خارق العاده اى معجزه اطلاق نمیشود، بلكه كار خارق العاده اى كه:

 1-قابل تعلیم و تعلم نبوده و افراد بشر از آوردن آن عاجز باشند

2- باادعاى نبوت یا امامت همراه باشد معجزه نامیده میشود.

 بنابراین، معجزه مخصوص پیامبران نیست بلکه امامان هم معجزه دارند.

همه اولیاى خاص خدا از قدرت غیبى برخوردارند و مى توانند كارهاى خارق العاده انجام دهند چنان كه قرآن كریم درباره فردى كه از مقربان حضرت سلیمان بود مى فرماید: و كسى كه بهره اى از علم كتاب داشت، گفت: من تخت ملكه سبا را قبل از این كه چشم برهم زنى، نزد تو مى آورم.(نمل- 40)

پس به این كارهاى خارق العاده كه با ادعاى نبوت و امامت همراه نیست، «كرامت» مى گویند.

الف) تفاوت معجزه و كرامت:

معجزه و كرامت تفاوت جوهرى ندارند. بلكه هر دو جزء شئون «ولایت» هستند. «نبوت» و «امامت» دو چهره بیرونى هستند كه درون آنها چیزی بنام«ولایت» قرار دارد و اگر نفس انسانی كامل شود، مى شود «ولى الله» و مى تواند به اذن خدا در نظام هستى، تأثیر تكوینى داشته و کارهای خارق العده انجام دهد.

كارى كه پیامبران با عنوان معجزه انجام مى دهند، اولیاى الهى با عنوان كرامت انجام مى دهند. اعجاز براى اثبات نبوت و امامت صورت مى گیرد، ولى كرامت براى اثبات نبوت و امامت نیست.

اعجاز تنها از پیامبر و امام معصوم صادر مى شود، ولى كرامت، ممكن است از غیر پیامبر و غیرامام معصوم هم صادر شود و منع عقلى هم ندارد.

 اولیاى الهى مى توانند به اذن خدا وند ،كار خارق العاده داشته باشند مثلا اگر یكى از اولیاى الهى مستجاب الدعوه شد، مى تواند به اذن خدا بیماران را شفا دهد و این كار، كرامتى است كه از او صادر میشود.

معجزه شهودى است، ولى سحر حصولى مى باشد; یعنى سحر از راه تعلیم و یادگیرى قابل دسترسى است، ولى معجزه را با تعلیم و تعلّم نمى توان فرا گرفت

ب)فرق معجزه با سحر و جادو:

معجزه با سحر فرق هاى بسیارى دارد كه به برخى از آنها، با توجه به آیات قرآن، اشاره مى گردد:

1. معجزه حق است، ولى سحر باطل میباشد:

(فَلَمَّا جَآءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هَـذَا لَسِحْرٌ مُّبِین * قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَآءَكُمْ أَسِحْرٌ هَـذَا)[یونس 76 و77]

و هنگامى كه حق (معجزه) از نزد ما به سراغ آنها آمد، گفتند: «این سحرى است آشكار!» * موسى گفت: آیا درباره حق (معجزه)، هنگامى كه به سوى شما آمد چنین مى گویید؟ آیا این سحر است؟.

2. سحر بر خلاف معجزه ، پیروزى به همراه نداشته و سبب رستگارى نمى شود:

(وَلاَ یُفْلِحُ السَّـحِرُونَ)[یونس-77]

 در حالى كه ساحران رستگار [و پیروز] نمى شوند.

(وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَـتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)[یونس- 82]

خداوند حق را با كلمات [ معجزات] قاهره اش تحقق مى بخشد، هر چند مجرمان اكراه داشته باشند.

3. سحر، عمل مفسدان است، ولى معجزه عمل انبیاى الهى میباشد.

4. سحر دیر یا زود باطل مى شود، ولى معجزه باطل شدنى نیست:

(مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِـلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ);[یونس- 81] [موسى(علیه السلام) فرمود:] آن چه شما آوردید سحر است، كه خداوند به زودى آن را باطل مى كند، خدا عمل مفسدان را اصلاح نمى كند.

5. معجزه مربوط به عالم غیب است:

(وَ یَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ ءَایَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّه)[یونس- 20]

و مى گویند: چرا معجزه اى از جانب پروردگارش بر او نازل نمى شود؟ بگو: غیب (و معجزات) براى خدا [و به فرمان او] است.

افزون بر این تفاوت ها كه از قرآن كریم استفاده مى شود  دو تفاوت جوهرى میان معجزه و سحر، وجود دارد:

الف) معجزه حقیقتى است كه تأثیر حقیقى دارد و با آن مى توان چوبى را واقعاً مار كرد، ولى سحر، تصرّف در قوّه خیال است و اثرش، خیالى و تخیّلى است یعنى : ساحر، در خیال بیننده اثر مى گذارد و بیننده خیال میکند که مثلاً طنابی به مار تبدیل شده است.

ب) معجزه شهودى است، ولى سحر حصولى مى باشد یعنى: معجزه را با تعلیم و تعلّم نمى توان فرا گرفت ولی سحر از راه تعلیم و یادگیرى قابل دسترسى است.

 [پیام قرآن، ج 7، ص 287ـ292 و تفسیر نمونه، ج 8، ص 356، 364]

نبوت

تعریف معجزه:

معجزه عبارت است از:امر خارق العاده ای که با اراده خدای متعال از شخص مدعی نبوت، ظاهر شود و نشانه صدق ادعای رسالت وی از جانب خداوندمیباشد.

یا: معجزه كارى فوق طاقت‏بشرى است و با عنایت ویژه خداوند، به دست مدعى نبوت، براى اثبات صدق مدعاى خویش انجام مى‏گیرد و مطابق با مدعاى مدعى نبوت و همراه با تحدى است.

این تعریف،مشتمل بر سه مطلب است:

الف-در جهان ، یکسری کارها و پدیده های خارق العاده ای وجود دارند که از راه علل و اسباب عادی و متعارف،حاصل نمی شوند.

ب-برخی از این امور خارق العاده،با اراده الهی و با اذن خاص خدای متعال،بواسطۀپیامبران، ظهور می کنند.

ج- این چنین کارهای خارق العاده ، اگربرای اثبات صدق ادعای پیامبری باشد ، اصطلاحا«معجزه »نامیده می شود.

امور خارق العاده:

برخی از پدیده هایی خارق العاده ای در این جهان،وجود دارند که غالباً از راه عوامل مادی و قوانین علوم مادی و تجربی ،حاصل میشوند بطوریکه میتوان با یکسری  آزمایشهای علمی، به آنها پی بُرد مانند: اکثر قریب به اتفاق پدیده های فیزیکی و شیمیایی و زیستی و روانی.

ولی برخی از پدیده هایی خارق العاده ای نیز وجود دارند که بگونه ای دیگری تحقق می یابند بطوریکه در پیدایش اینگونه پدیده های خارق العاده ، نوع دیگری از عوامل،دخالت دارند مانند: کارهای شگفت انگیزی که مرتاضان،انجام می دهند و متخصصان علوم مختلف،گواهی می دهند که این کارها بر اساس قوانین علوم مادی و تجربی،انجام نمی گیرند.چنین اموری را«خارق العاده »می نامند.

خارق العاده های الهی

امور خارق العاده را می توان به دو بخش کلی،تقسیم کرد:

1) امورخارق العاده ای که هر چند اسباب و علل عادی ندارند،اما اسباب غیر عادی آنها ،کم و بیش در دسترس برخی از انسانها میباشد و می توان با برخی از آموزشها و تمرینهای ویژه و بواسطۀ نیروهای نفسانی و یا شیطانی به آنها دست یافت ، مانند: کارهای مرتاضان و ساحره ها. و معمولا الهی نبودن کار خارق العادۀ  آنها را می توان از راه فساد عقاید و اخلاق صاحبانشان ، تشخیص داد.

2) بخش دیگری از کارهای خارق العاده ای وجود دارند که تحقق آنها مربوط به اذن خاص خداوند است و از دسترس انسانهای عادی خارج بوده و دارای ویژگی اساسی زیر میباشند:

اولاً: قابل تعلیم و تعلّم نیستند،

 ثانیاً: تحت تاثیر نیروی قویتر نگرفته و مغلوب عامل دیگری واقع نمی شود.

ثالثاً: اینگونه کارهای خارق العاده، اختصاص صِرف به پیامبران نداشته و مخصوص بندگان برگزیده خداست بطوریکه  انسانهای گمراه و هوسباز بدان دسترسی ندارند اولیای خدا هم از آنها برخوردار هستند ، اینگونه کارهای خارق العاده، در اصطلاح متکلمین،«معجزه »نامیده نمیشوند بلکه چنین کارهای خارق العاده ای که از غیر پیامبران سر می زند  «کرامت »نامیده میشوند.

 طریقۀ بازشناسی و تشخیص این دو نوع از کار های خارق العاده «ا کار های خارق العاده به اذن خداوندو کار های خارق العادۀ انسانی وغیر الهی »این است که اگر انجام دادن امر خارق العاده ای قابل تعلیم و تعلم باشد یا فاعل دیگری بتواند جلو ایجاد یا ادامه آنرا گرفته و اثرش را خنثی سازد از قبیل خوارق عادت انسانی و غیر الهی است و همچنین ، الهی نبودن کار خارق العادۀ  آنها را می توان از راه فساد عقاید و اخلاق صاحبانشان ، تشخیص داد.

 

ویژگی معجزات انبیاء:

معجزات پیامبران،نشانه صدق ادعای ایشان است و از این روی،هنگامی که امر خارق العاده ای صورت میگیرد زمانی ، بنام «معجزه »نامیده می شود که علاوه بر استناد به اذن خاص الهی،بعنوان دلیلی بر پیامبری پیامبران پدید آید.

و یا با اندکی تعمیم در مفهوم آن،شامل امور خارق العاده ای هم میشود که توسط امامان صورت میگیرند که اصطلاحاً «کرامت »کرامت نامیده میشود.

تهمت :(پیامبری که معجزه نداشت)

پیامبری که معجزه نداشت:

چگونه پیامبرتان را که معجزه‌ای ندارد، پیامبر می شمارید؟

 عده‌ای از مخالفان اسلام به منظور پایین آوردن مقام و منزلت پیامبر عزیزمان، ادعا کرده‌اند که پیامبر اسلام معجزه‌ای جز قرآن نداشت و تنها به وسیله آن مردم را به سوی خود می‌خواند. برخی از آن‌ها پا را فراتر نهاده و بر همین اساس از ریشه، پیامبری حضرت محمد صلّی الله علیه و آله را زیر سوال برده‌اند.

فندر، کشیش معروف آلمانی می‌گوید:

از شرایط نبوت، ظهور معجزه است که محمد دارای آن نبوده است. زیرا در قرآن به صراحت آمده است:

«وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ.»  1

و گفتند: چرا بر او از طرف پروردگارش معجزاتی نازل نمی‌شود؟ بگو: معجزات تنها نزد خداست (و به فرمان او نازل میشود نه به میل دیگران) و من فقط هشدار دهنده‌ای آشکار هستم.

وی به آیات 93 سوره اسراء و 109 سوره انعام نیز استناد کرده است.  2

«مسیو ژرژ دوروی» نیز در کتاب خود عکسی از آن حضرت کشیده که قرآنی در دست دارد و در حال ورق زدن آن است. او در زیر آن عکس، نوشته است: «چون از این بزرگوار معجزه می‌خواستند در پاسخ به آنان می‌گفت: اختیار معجزه در دست من نیست و این نعمت به من عنایت نشده است.» 3

 

پاسخ ‌ها:

در برابر این ادعای بی ریشه، پاسخ‌های فراوانی وجود دارد، که ما به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

پاسخ اول:

پیامبر اکرم، بنابر شواهد قطعی و متواتر تاریخی، به جز قرآن معجزات فراوانی داشته است که برخی تعداد آن را افزون بر چهار هزار معجزه دانسته‌اند .4 معجزاتی نظیر شق القمر، آگاهی از درون دیگران، شفای بیماران که بیان یک یک آن‌ها سخن را به درازا خواهد کشاند.

گروهی از این معجزات، مربوط به پیشگویی‌های پیامبر است که در قرآن نیز به برخی از آن‌ها اشاره شده است. حتی اگر فرض کنیم که قرآن به تنهایی معجزه به حساب نمی‌آید، پیش گویی های قرآن که از زبان پیامبر به مردم ارائه شده، معجزه‌ای محکم و استوار خواهد بود که جای هیچ تردیدی را باقی نمی‌گذارد. نمونه بارز این پیش گویی ها پیروزی امپراطوی بزرگ روم بر حکومت پر قدرت و پهناور ایران است.

در دوران خسروپرویز، جنگی طولانی میان ایرانیان و رومیان در گرفت که 24 سال ادامه یافت. در حدود سال 616میلادی ایرانیان به روم شرقی حمله کردند و آن‌ها را شکست دادند. دولت روم شرقی که گرفتار شکست سختی شده بود تا آستانه انقراض پیش رفت و دولت ایران تمام متصرفات آسیایی او را به همراه مصر تسخیر کرد.

این پیروزی چنان اقتداری به حکومت خسروپرویز بخشید و چنان ضعفی را بر دولت رومیان حاکم کرد که حتی خیال دگرگونی این وضعیت در ذهن احدی نمی‌گنجید. اما در همین شرایط قرآن می‌گوید:

غُلِبَتِ الرُّومُ. فی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ. فی بِضْعِ سِنین ... 5

رومیان مغلوبِ (ایرانیان) شدند. (این شکست) در نزدیک‌ترین سرزمین (رخ داد) ولی آنان بعد از مغلوب شدن، در آینده نزدیکی پیروز خواهند شد. (این پیروزی) در چند سال (آینده خواهد بود) ...

رومیان در سال 622 میلادی به ایران حمله کردند و پس از شکست های پی در پی که به لشکر خسروپرویز وارد ساختند، در سال 628، پیروز نهایی میدان شدند. یعنی درست 12 سال پس از شکست سنگینی که از ایرانیان خورده بودند. شکست رومیان در حدود سال هفتم بعثت و پیروزی آنان در حدود سال ششم یا هفتم هجری بوده است.

اکنون این سؤال مطرح است که آیا یک انسان با علم عادی می‌تواند این چنین قاطعانه از حادثه‌ای به این مهمی خبر دهد؟ حتی اگر فرض کنیم که این جریان از نظر سیاسی قابل پیش بینی باشد که نبود، باید با احتیاط و احتمال بیان می‌شد. اما این آیات چنان با صراحت و قاطعیت است که اگر خلاف آن پیش می‌آمد، بهترین سند برای نبوت پیامبر بود.

«مسیو ژرژ دوروی» نیز در کتاب خود عکسی از آن حضرت کشیده که قرآنی در دست دارد و در حال ورق زدن آن است. او در زیر آن عکس، نوشته است: «چون از این بزرگوار معجزه می‌خواستند در پاسخ به آنان می‌گفت: اختیار معجزه در دست من نیست و این نعمت به من عنایت نشده است.»

پاسخ دوم :

با مراجعه به آیات استناد شده توسط مخالفان در می‌یابیم که این آیات، مربوط به معجزات درخواستی و پیشنهادی است، نه معجزات اثباتی و ابتدایی. بسیاری از کافران با معجزات و قراین فراوانی که از پیامبر دیده بودند، می‌دانستند که او راست می‌گوید. اما با این حال ایمان نیاوردند و به دنبال یافتن حقیقت نبودند. آنها می‌خواستند از یک سو اعجاز قرآن را نادیده بگیرند و از سوی دیگر با بهانه جویی‌های پی در پی، معجزه را به صورت بازیچه‌ای بی ارزش در آورند. گویا در خواست معجزه یکی از سرگرمی‌های آنان شده بود و هر کدامشان پیشنهادی مسخره آمیز را به پیامبر ارائه می‌دادند.

روشن است که پاسخ گویی به چنین درخواست‌هایی، عاقلانه نیست و همان معجزات گذشته برای آن‌ها کافی می‌باشد.

 

پاسخ سوم :

کیفیت معجزه از کمیت آن پر اهمیت‌تر است. به نظر شما درست است که معجزه را مثل هندوانه، کیلویی و مثل تخم مرغ دانه‌ای حساب کنیم؟

بر فرض که پیامبر اسلام تنها یک معجزه داشته باشد که مسلما این طور نبوده، اگر ارزش همین یک معجزه بالاتر از همه معجزات پیامبران گذشته باشد، آیا همین یک معجزه کافی نخواهد بود؟

آیا ارزش یک معجزه جاویدان با معجزه‌های فراوانی که محدود به یک زمان کوتاه هستند، قابل مقایسه است؟

مسلما معجزه بزرگی همچون قرآن که ماهیتا متفاوت با همه معجزات انبیاء گذشته است، برای اثبات پیامبری نبی اکرم، کافی است. معجزه‌ای که پس از 1400 سال هر روز که از عمرش می‌گذرد، بر تازگی آن افزوده می‌شود و محتوای ناب آن پدیدارتر می‌گردد. معجزه‌ای که نه دست تحریف به آن گشوده شده و نه کسی توانسته مثل آن را بیاورد.

با مراجعه به آیات استناد شده توسط مخالفان در می‌یابیم که این آیات، مربوط به معجزات درخواستی و پیشنهادی است، نه معجزات اثباتی و ابتدایی. بسیاری از کافران با معجزات و قراین فراوانی که از پیامبر دیده بودند، می‌دانستند که او راست می‌گوید. اما با این حال ایمان نیاوردند و به دنبال یافتن حقیقت نبودند

پاسخ چهارم :

صاحبان همه ادیان الهی قبول دارند که معجزه کاری است خارق العاده که با «اذن خداوند» در اختیار پیامبران قرار می‌گیرد. بنابراین فرستادن معجزه با اراده و فرمان خداوند صورت می‌پذیرد و هیچ یک از پیامبران خدا، دخالتی در آن ندارند.

آیات مورد استناد مخالفان نیز در صدد بیان همین نکته است که معجزه تنها با اذن خداوند امکان پذیر است و پیامبر، بشری همچون دیگران است و تنها وظیفه پیام رسانی را بر عهده دارد. بنابراین اگر خداوند صلاح بداند اجازه معجزه را صادر می‌کند. اما اگر آن را به صلاح دین و مردم نداند، اجازه آن را به هیچ پیامبری نخواهد داد.

 

پاسخ پنجم :

پیامبران گذشته نیزهمیشه به معجزات پیشنهادی دیگران جامه عمل نپوشانده اند. برای نمونه یکی از درخواست‌های قوم بنی اسرائیل از حضرت موسی این بود که خدا را به ما نشان بده. اما ببینیم خداوند در برابر چنین درخواستی چگونه عمل کرده است. قرآن می‌گوید:

اهل کتاب از تو می‌خواهند که کتاب و نوشته‌ای از آسمان به رایشان فرود آوری. آن‌ها از موسی بزرگ‌تر از آن را خواستند و گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان بده!» پس به سزای این ظلم و ستمشان صاعقه آنان را فراگرفت. 6

 


1- سوره عنکبوت, آیه 50.

2- میزان الحق, ص 227.

3- ر.ک : آیت الله سبحانی, منشور جاوید, ج 7, ص 208.

4- برای اطلاع بیشتر می توانید به کتاب مدینة المعاجز نوشته سید هاشم بحرانی مراجعه کنید.

5- سوره روم, آیه 1 تا 3.

6- سوره نساء, آیه 153.

سید مصطفی بهشتی

گروه اعتقادات تبیان

 

 

تقوی و مشتقات آن در قرآن

1)وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ اعْلَمُواْ أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تحُْشَرُونَ(بقره -203)

از خدا بترسيد و بدانيد كه همگان به پيشگاه وى گرد مى‏آييد.

 

2)وَ اتَّقَى‏ فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ(آل عمران-76)

وکسی که پرهيزكار باشد، بى‏ترديد خداوند، پرهيزكاران را دوست دارد.

 

 3)قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الاَْخِرَةُ خَيرٌْ لِّمَنِ اتَّقَى‏ وَ لَا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً(نساء -77)

 بگو: متاع اين جهانى اندك است و آخرت از آن پرهيزگاران است‏.

 

ِ 4)فَمَنِ اتَّقَى‏ وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِْمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُونَ(اعراف- 35)

پس هر كس از ارتكاب معاصى پرهيز كند و خويشتن را اصلاح نمايد (و بكارهاى شايسته بپردازد) براى آنها نه بيمى خواهد بود و نه اندوهى بر آنها وارد خواهد شد (نه در دنيا ترسى و نه در آخرت غصه‏اى خواهند داشت).

 

5) فَلَا تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى(نجم- 32)

پس خودستايى نكنيد، او پرهيزگاران را بهتر مى‏شناسد!

 

 6)زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَه   ( بقره-212)

زندگى دنيا در نظر كسانى كه كفر ورزيده‏اند (به وسيله شيطان و نفس امّاره) آراسته شده، بطوریکه مؤمنان (تهيدست) را مسخره مى‏كنند، در حالى كه آنها كه تقوی پيشه‏اند در روز قيامت از آنان( از مسخره کنندگان) برتر و بالاترخواهند بود.

درباره اين برترى اقوالی نقل شده است:

1- برترى پرهیزگاران ، در درجات انسانى و لذت بردن از نعمتهای دنيا.

2- برترى پرهیزگاران ، در لذت بردن از نعمت‏هاى آخرت.

3- برترى از نظر محل اقامت و مقام و منزلت در آخرت ، زيرا پرهيزكاران در فردوس برين و بی ایمانان و بی تقوایان ، در دوزخ قرار دارند.

 چنان كه ميفرمايد: «أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا :

(اهل بهشت در آن روز جايگاهشان بهتر خواهد بود).

مفهوم ساده و قابل هضم تقوی:

1- انجام واجبات

2- ترک محرّمات

3- انجام مستحبّات

4- ترک مکروهات.

 

7) لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تحَْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَ رِضْوَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ(آل عمران- 15)

براى افرادى كه پرهيزكارند ،نزد پروردگارشان ، باغ هایی است كه رود ها در سطح آنها جارى است و در آنجا( در باغهای بهشتی) جاودانه خواهند بود و همچنین  همسرانی خواهند داشت ، پاكيزه ، و همچنین خداوند(از آنان) خشنود و راضی خواهد بود ، و خداوند

 بينا وآگاه است به( اوضاع و احوال) بندگان .

8) لَاكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تجَْرِى مِن تحَْتِهَا الْأَنْهَارُ خَلِدِينَ فِيهَا نُزُلًا مِّنْ عِندِ اللَّهِ وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌْ لِّلْأَبْرَارِ(آل عمران-198)

لكن آنانكه از پروردگار خودشان ترسانند (و بعمل كردن طاعات و ترك منهيّات ، تقوى و پرهيزكارى را پيشه و رويّه خود قرار داده‏اند) براى آنها باغها و بستانهائى (در سراى باقى) مهيّاست كه از زير بناها و درختهاى آنجا، نهرهاى آب در جريان است و در آن باغها بطور جاويد و هميشگى دوام خواهند داشت و سفره‏هاى پذيرائى (از انواع خوردنى و آشاميدنى و نعمات بى‏پايان خداوندى) از جانب خدا براى متّقيان آماده است و آنچه از جانب خداست و براى نيكوكاران فراهم آمده است براى آنان بهتر است .

 

9)وَ لَدَارُ الاَْخِرَهِ خَيرٌْ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْاْ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ(یوسف-109)

 و سراى آخرت(و بهشت نعيم )براى كسانيكه تقوى پيشه سازند(کسانیکه از مخالفت و نافرمانى خداى خود بپرهيزند) (از دنيا و لذائذى كه در دنیاست) براى آنها بهتر است پس (با اينهمه ) چرا اين مردم عقل را رهبر خود قرار نميدهند (و بوسيله خرد ، تفكّر نمى‏كنند تا آنچه به آنها گفته ميشود بفهمند و نتيجه كار خود را بدانند و از نادانى و بى‏عقلى به چاه بدبختى و گرداب بيچارگى نيفتند).

چه نسبت چاه سفلى را بنزهتگاه روحانى

چه ماند گلخن تيره بگلشن‏هاى سلطانى

 

 10) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتىِ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ  تجَْرِى مِن تحَْتهَِا الْأَنهَْارُ  أُكُلُهَا دَائمٌ وَ ظِلُّهَا  تِلْكَ عُقْبىَ الَّذِينَ اتَّقَواْ  وَّ عُقْبىَ الْكَافِرِينَ النَّارُ(رعد-35)

 مثل و توصیف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده شده است آن بهشتى است كه از زير درختان و قصرهای آن نهرهاى‏آبها جارى است (كه در همه جا از آنها بهره‏مند هستند و ميوه‏ها و خوردنيهاى بهشت و نعيم آنجا دائمى و هميشگى است (بلا انقطاع و بدون فناء لا مقطوعة و لا ممنوعة و مانند ميوه‏هاى درختهاى دنيا نيست كه بمقتضاى فصول فراهم شود) و سايه آنهم دائمى است‏ «وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا و مانند سايه دنيا نيست كه آفتاب و حرارت آن سايه را برطرف سازد) اينست فرجام و مآل كار كسانى كه پرهيزكارى را پيشه خود ساخته‏اند (و راه رسيدن بآن عاقبت نيكو را يافته‏اند كه تقوى است) و عاقبت كار كافران آتش دوزخ است .

 

 11) وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ مَا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُواْ خَيرًْا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فىِ هَاذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الاَْخِرَةِ خَيرٌْ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ.

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونهََا تجَْرِى مِن تحَْتهَِا الْأَنْهَارُ لهَُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ كَذَالِكَ يجَْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ(نحل 30 و 31)

 (هنگامى كه) به پرهيزگاران گفته مى‏شد: «پروردگار شما چه چيز نازل كرده است؟» مى‏گفتند: «خير (و سعادت)» (آرى،) براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است؛ و سراى آخرت از آن هم بهتر است؛ و چه خوب است سراى پرهيزگاران! (30)

باغهايى از بهشت جاويدان است كه همگى وارد آن مى‏شوند؛ نهرها از زير درختانش مى‏گذرد؛ هر چه بخواهند در آنجا هست؛ خداوند پرهيزگاران را چنين پاداش مى‏دهد! (31)

 

 12)ِانَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم محُّسِنُونَ(نحل-128)

محققا خدا يار و ياور متقيان و نيكوكاران عالم است.

 

13)وَ إِن مِّنكمُ‏ْ إِلَّا وَارِدُهَا كاَنَ عَلىَ‏ رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا(مریم-71)

ثمُ‏َّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا(مریم-72)

 « و هيچ يك از شما (نوع بشر) باقى نماند جز آنكه به دوزخ وارد شود؛ اين حكم حتمى پروردگار توست.

پس از ورود همه در دوزخ، ما افرادى را كه خداترس و باتقوا بوده‏اند نجات خواهيم داد و ستمكاران را فرو گذاريم تا در آن آتش به زانو درافتند».

 

 14)لَاكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ رَبهَّمْ لهَُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تجَْرِى مِن تحَْتهَِا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لَا يخُْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ(زُمر-20)

 « ليكن آنان كه متّقى و خدا ترس شدند براى آنها (در بهشت رضوان و باغ فردوس جاويدان) كاخ و عمارتها بالاى يكديگر بنا شده است كه در جلو آن عمارات نهرهاى آب جارى است. (اين بهشت ابد) وعده خداست كه خدا هرگز وعده خود را خلاف نخواهد كرد.

15)وَ يُنَجِّى اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ بِمَفَازَتِهِمْ لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُونَ(زمر- 61)

 و خدا كسانى را كه پرهيزكارى پيشه كردند، به سبب اعمالى كه مايه رستگارى‏شان بود نجات مى‏دهد، عذاب به آنان نمى‏رسد، و اندوهگين هم نمى‏شوند.

به تعبیری دیگر: خداوند  نجات مى‏بخشد خداوند كسانيرا كه پرهيز از گناهان كرده و از عقاب خدا ترسانند بسبب رستگارى آنها و وصول بمطلوبشان‏ و بآنان سختى و مكروهى نميرسد و (از آنچه از لذّات دنيا بآنها نرسيده و از دست داده‏اند) غمين و اندوهگين نخواهند بود.

 

16)وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ رَبهَُّمْ إِلىَ الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتىَّ إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لهَُمْ خَزَنَتهَُا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَلِدِينَ(زمر-73)

 و كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى‏شوند؛ هنگامى كه به آن مى‏رسند درهاى بهشت گشوده مى‏شود و نگهبانان به آنان مى‏گويند: «سلام بر شما! گوارايتان باد اين نعمتها! داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد!

 17)وَ إِن تُؤْمِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ(آل عمران-179)

پس (اكنون كه اين جهان، بوته آزمايش پاك و ناپاك است،) به خدا و رسولان او ايمان بياوريد! و اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداش بزرگى براى شماخواهد بود. (آل عمران- 179)

 

18)وَ إِن تُحْسِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كاَنَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا(نساء-128)

واگر نيكى كنيد و تقوا داشته باشید، پس بدانيد كه همانا خداوند به آنچه مى‏كنيد آگاه است.

 

َ19)یا أَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يجَْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَ يُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيَِّاتِكمُ‏ْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ( انفال- 29)

 اى مسلمانان! اگرتقوی پیشه کنید و از مخالفت فرمان خدا بترسيد خدا به شما «فرقان» ميدهد (يعنى نورى كه بوسيله آن حق را از باطل جدا سازيد) و بديهاى شما را از شما مى‏زدايد و شما را مى‏آمرزد و خدا صاحب فضل بزرگ است.

 

20)مَن يَتَّقِ وَ يَصْبرِْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(90- یوسف)

 هر كس تقوا پيشه كند، و شكيبايى و استقامت نمايد، (سرانجام پيروز مى‏شود؛) چرا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند!

 21)تقوی و مشتقات آن در قرآن:

وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا(طلاق-4)
و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند كار را بر او آسان مى‏سازد!

وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا(طلاق-5)
و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند گناهانش را مى‏بخشد و پاداش او را بزرگ مى‏دارد!

 

 

 

 

 

 

 

آیات توحیدی

آیات توحیدی:

1-    وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمينَ.( يونس 106)

و جز خدا چيزى را كه نه سودى به تو مى‏رساند و نه زيانى، مخوان، كه اگر چنين كنى از ستمكاران خواهى بود.

( تفسير نمونه    ج‏8    395 ).

مخوان یعنی:

  1. مورد خطاب قرار نده 
  2. مورد طلب ودر خواست قرار نده
  3. صدایش نکن (یا فلان نگو)
  4. به او متوسل و پناهنده نشو
  5. از او حاجت مخواه
  6. عبادت و پرستش نکن

 

2-   وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِن يُرِدْكَ بخَِيرٍْ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيم (یونس 107)

اين جمله، حاليه و تتمه بيان آيه قبل است، و معناى مجموع دو آيه چنين است: به جاى خداى تعالى، حاجت از چيزى مخواه كه نه سودى دارد و نه زيانى، در حالى كه اگر خداى تعالى ضررى به تو برساند هيچ چيز و هيچ كس غير خود او نمى‏تواند آن ضرر را از تو برگرداند و يا بردارد، و اگر چيزى براى تو بخواهد هيچ چيز و هيچ كس غير خود او نمى‏تواند آن خير را از تو برگرداند، پس قاهر و غالب تنها او است، و لا غير. آرى، او است كه به مشيت و اراده‏اش خير به بندگانش مى‏رساند و با اين حال غفور و رحيم نيز هست و گناهان بندگانش را مى‏آمرزد و به آنان رحم مى‏كند. و وقتى اللَّه تعالى متصف به چنين اوصافى است و وقتى غير او از چنين اوصافى تهيدست است همين خود اقتضاء مى‏كند عبادت و دعا را به وى اختصاص دهند

 (ترجمه تفسير الميزان    ج‏10   197).

 

   وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ» و اگر خداوند محنتى از بلا، سختى ، بيمارى وفقر و. . . براى تو بياورد هيچكس جز وى قادر بر رفع آن نيست.‏ (ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏11    376 ).   

وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ» و اگر خيرى براى تو بخواهد از سلامتى جسم ، نعمت ، فراخى در زندگى و امثال آن نيز احدى قدرت جلوگيرى و منع آن را ندارد.

«يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» خير را بهر كه خواهد از بندگان خويش ميرساند و بمقتضاى حكمت و بر طبق مصلحتى كه ميداند بوى عطا ميكند.

«وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» و او در مورد گناهان بندگان خود آمرزنده است و نسبت بدانها مهربان و رحيم است.

(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏11    377 ).   

 

3-وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبين . الشعراء -213

«هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهى بود».

تفسير نمونه    ج‏15    365   

 

4-   القصص : 88 - وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

و معبود ديگرى را با خدا مخوان كه هيچ معبودى جز او نيست، همه چيز جز ذات پاك او فانى مى‏شود، حاكميت از آن اوست و همه به سوى او بازمى‏گردد.

تفسير نمونه    ج‏16    184    

با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان و حوائج خود را از غير او مخواه جز ذات يگانه و بي همتاى او شريكى نيست همه چيز فنا پذير و تباه شدنى است، جز ذات خداوند در جهان آفرينش، قضاء و حكم قطعى و نافذ از آن خداست و سرانجام بسوى او بازگردانده مى‏شويد تا جزاى اعمال خود را ببينيد.

ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏18    246    

 

5-   الجن : 18 وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً.

و اينكه مساجد از آن خدا است، در اين مساجد احدى را با خدا نخوانيد.

 تفسير نمونه    ج‏25    120    

با خدا احدى غير او را مخوانيد، براى اينكه مساجد تنها مال او است‏.

ترجمه تفسير الميزان    ج‏20    76    

تقديرش اين است. و لأنّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا سوى اللَّه. براى اينكه البتّه مسجدها مخصوص خداست. پس در مساجد هيچكس را جز خدا نخوانيد و مقصود اينست. در اماكنى كه براى عبادت و نماز بنا شده احدى را بر وجه شريك كردن در عبادت ياد نكنيد. چنانچه نصارى در معبدهاى خود و مشركين در كعبه ميكنند.

ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏25    386    

 

 (يعنى در مواضعى كه براى عبادت و نماز قرار داده شده است احدى را بصورت شريك ساختن در عبادت در ذكر خود نياوريد چنانكه نصارى در كليساها و مشركين در مكّه مى‏كنند).

تفسیر خسروی:

 

 

6-    قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ‏ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ (انعام-63)

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنهَْا وَ مِن كلُ‏ِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشرِْكُونَ(انعام- 64)

بگو چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا رهايى مى‏بخشد؟ در حالى كه او را آشكارا و در پنهانى مى‏خوانيد (و مى‏گوئيد): اگر از اين (خطرات و ظلمتها) ما را رهايى بخشيدى از شكرگزاران خواهيم بود.

تفسير نمونه    ج‏5    278    

 

بگو خداوند شما را از اينها و از هر مشكل ، غم و اندوه و ناراحتى نجات مى‏بخشد باز هم شما براى او شريك مى‏سازيد! (و راه كفر مى‏پوئيد)

تفسير نمونه    ج‏5    278    

 

گويا مراد از نجات دادن از ظلمات دريا و خشكى، نجات دادن از شدايدى است كه انسان در خلال مسافرتهاى زمينى و دريائيش با آن روبرو مى‏شود، از قبيل سرماى شديد و گرماى طاقت‏فرسا و باران و برف و طوفان و برخورد با راهزنان و امثال آن.

و معلوم است كه اين گرفتارى‏ها اگر در تاريكى شب پيش بيايد، طاقت‏فرساتر خواهد بود، زيرا در تاريكى شب و در ظلمتى كه ابر و باد ايجاد مى‏كند، اضطراب آدمى و حيرت و بيچارگى او بيشتر مى‏شود، و كمتر مى‏تواند راه چاره‏اى به دست آورد، از اين جهت در اين آيه، مساله نجات دادن را مقيد به ظلمات كرده و گر نه اصل معناى آيه، استفهام از اين است كه:

چه كسى شما را در شدايد دست‏گيرى مى‏كند؟.

ترجمه تفسير الميزان    ج‏7    189    

 

تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً"- بطورى كه راغب در مفردات گفته" تضرع" به معناى اظهار ضراعت و درماندگى است‏ «1» به همين جهت در مقابل آن،" خفية" را به كار برده كه معناى پوشيدگى است. بنا بر اين، تضرع در دعا عبارت است از اظهار و علنى ساختن آن، و خفيه در آن عبارت است از اخفا و نهان داشتن آن.

آرى وقتى مصيبتى به انسان مى‏رسد، نخست در خفا و به طور مناجات، نجات خود را از خداوند مى‏طلبد، و آن گاه كه دعاى نهانى اثر نكرد و مصيبت رو به شدت گذاشت و آثار نوميدى و انقطاع از اسباب هم كم كم نمايان شد، آن وقت است كه ديگر ملاحظه اطرافيان خود را نكرده و از اينكه مردم به ذلت و درماندگيش پى مى‏برند، پروا ننموده و علنا گريه و زارى را سر مى‏دهد.

ترجمه تفسير الميزان    ج‏7    190    

 

روى اين حساب معناى آيه اين است كه: خداى تعالى نجات دهنده از هر مصيبت و گرفتارى است، چه زمينى و چه دريايى، چه كوچك و چه بزرگ‏.

 

 7-   يونس : 18 وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ .

تفسير نمونه    ج‏8    249 :   

و غير از خدا چيزهايى را پرستش مى‏كنند كه نه به آنها زيان مى‏رساند و نه سودى به آنان مى‏دهد، و مى‏گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو: آيا خداوند را به چيزى خبر مى‏دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن شريكهايى كه قرار مى‏دهند.

ترجمه تفسير الميزان    ج‏10    40 :  

«عبارت: أََ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ»  حاصلش اين است كه خداى تعالى خودش هيچ اطلاعى از اينكه (چنين اربابى آفريده و زمام امور عالم را بدست چنين مخلوقاتى داده و) چنين شفيعانى به درگاه خود درست كرده ندارد، نه در آسمانها چنين خدايانى سراغ دارد و نه در زمين. پس، اينكه شما از وجود چنين خدايانى خبر مى‏دهيد، در حقيقت به خداى تعالى خبرى مى‏دهيد كه خود او علمى به آن ندارد.

 

8-   النحل : 73 وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطيعُونَ.

تفسير نمونه    ج‏11    322 :   

آنها غير از خدا موجوداتى را مى‏پرستند كه مالك روزى آنها از آسمانها و زمين نيستند و توانايى بر اينكار را ندارند.

تفسير نمونه    ج‏11    322:    

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه" توانايى بر خلق و ايجاد و دسترسى به آنها نيز ندارند" (وَ لا يَسْتَطِيعُونَ‏).

اشاره به اينكه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى‏رفتند كه آنها را در سر نوشت و سود و زيان خود، مؤثر مى‏پنداشتند، در حالى كه مى‏دانيم يكى از مهمترين مسائل زندگى انسان رزق و روزى او است، اعم از ارزاقى كه از آسمان‏نازل مى‏شود (همچون قطرات حياتبخش باران و اشعه زنده كننده آفتاب و مانند آن) و يا آنها كه از زمين مى‏رويد و استخراج مى‏گردد، هيچيك از اينها در اختيار بتها نيست، آنها موجودات بى‏ارزشى هستند كه هيچ اراده‏اى از خود ندارند، و تنها خرافات و تعصبهاى مملو از جهل است كه به آنان نقشى داده است.

در حقيقت جمله" لا يستطيعون" دليلى است براى جمله" لا يملكون" يعنى آنها مالك چيزى از روزيها نيستند به دليل اينكه كمترين قدرتى براى خلقت يا حفظ آنها ندارند.

 

9-   الفرقان : 55 وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهيراً .

تفسير نمونه    ج‏15    121:    

آنها غير از خدا چيزهايى را مى‏پرستند كه نه به آنها سودى مى‏رساند و نه زيانى، و كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) كمك كار يكديگرند.

 

ترجمه تفسير الميزان    ج‏15    317 :   

اين كفار مشرك، خدا را گذاشته چيزى مى‏پرستند كه نه سودى به حالشان دارد و نه در عوض پرستش، خيرى و نه در صورت ترك پرستش، ضررى به ايشان مى‏رساند و كافران همواره در دشمنى با پروردگارشان معاونين شيطان بوده‏اند.

 

10-(نمل -62) أَمَّن يجُِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ

ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏18    131    

(آيا خدايان شما بهتر است) يا آن خدايى كه درمانده را اجابت و بيچارگيش را برطرف مى‏كند؟( اجابت دعاى درمانده اين است كه خواستش را عمل كنند)خدايى كه سختى‏ها و گرفتاريها را بر طرف مى‏سازد. . . )

 

11-(بقره -165) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا يحُِبُّونهَُمْ كَحُبّ‏ِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ(165)

 تفسير نمونه    ج‏1    563  :  

بعضى از مردم معبودهايى غير از خداوند، براى خود انتخاب مى‏كنند، و آنها را همچون خدا دوست مى‏دارند، اما آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهاشان) شديدتر است، و آنها كه ستم كردند (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب خدا را مشاهده كنند خواهند دانست كه تمام قدرت به دست خدا است، و او داراى مجازات شديد است (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى‏هراسند).

ترجمه تفسير الميزان    ج‏1    611 :   

در اينكه تعبير فرمود به: (يحبونهم ايشان را- بتها را- دوست ميدارند)، با اينكه بتها سنگ و چوبند، و بايد مى‏فرمود: (يحبونها- آنها را دوست ميدارند) دلالت هست بر اينكه منظور از انداد تنها بتها نيست، بلكه همه آلهه مشركين است كه يكى از آنها ملائكه و طائفه‏اى ديگر افرادى از بشرند كه مشركين براى همه اين چند طائفه قائل به الوهيت هستند، بلكه از اين هم بالاتر عموميت آيه، شامل هر مطاعى ميشود، چون اطاعت غير خدا و غير كسانى كه خدا امر به اطاعت آنان فرموده، خود شرك است.

 

12-الأعراف : 194 إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ .

تفسير نمونه    ج‏7    56 :   

آنهايى را كه غير از خدا مى‏خوانيد (و پرستش مى‏كنيد) بندگانى همچون خود شما هستند، آنها را بخوانيد و اگر راست مى‏گوئيد بايد به شما پاسخ دهند (و تقاضايتان را بر آورند)(یعنی: نمی توانند خواسته های شمارا بر آورده سازند).

ترجمه تفسير الميزان    ج‏8    492 :   

اين بت‏ها مخلوقند و قدرت بر هيچ كارى ندارند، چون خودشان مثل شما بندگانى هستند، همانطور كه شما مخلوقيد و تدبير امورتان به دست غير است همچنين آن بت‏ها ،دليلش اين است كه اگر شما آنها را بخوانيد دعايتان را مستجاب نمى‏كنند، بخوانيد آنها را اگر راست مى‏گوييد كه بت‏ها علم و قدرت دارند، گر چه مشركين صريحا ادعاى علم و قدرت براى بت‏ها نكرده‏اند، و ليكن ادعاهاى ديگر كرده‏اند كه دلالت مى‏كند بر چنين اعتقادى در ايشان و چطور مستجاب مى‏كنند و حال آنكه دست و پايى كه شما براى آنها تراشيده‏ايد حركت نداشته نه آن از خود قدرتى نشان مى‏دهد و نه اين راه مى‏رود، و نه چشمى كه برايشان درست كرده‏ايد مى‏بيند، و نه گوشى كه براى آنها ساخته‏ايد مى‏شنود، البته اين را هم بايد تذكر دهيم كه در اين آيات به جماد هم اطلاق" عبد" شده است.

 

13-الأعراف : 197 وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ .

تفسير نمونه    ج‏7    59  :  

و كسانى را كه شما جز او مى‏خوانيد نمى‏توانند ياريتان كنند و نه (حتى) خودشان را يارى دهند.

 

ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏10    143 : 

و گويى پيامبر اسلام مى‏گويد:

معبود من مرا يارى مى‏كند و معبود شما نه شما را يارى مى‏كند و نه خود را.

 

14-الحج : 73 يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.

تفسير نمونه    ج‏14    168:    

اى مردم مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى‏خوانيد هرگز نمى‏توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چيزى از آنها بربايد نمى‏توانند آن را باز پس گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان و هم آن معبودان).

 

ترجمه تفسير الميزان    ج‏14    578 :   

معنايش اين است كه اگر فرض شود كه خدايان ايشان بخواهند يك مگس- كه‏ضعيف‏ترين حيوانات است بيافرينند، به هيچ وجه قادر بر آن نيستند، حتى اگر يك پشه چيزى از ايشان را بردارد نمى‏توانند از او بگيرند.

اين وصف حال خدايان دروغين ايشان را در قدرت بر ايجاد و تدبير امور، ممثل مى‏كند كه نه قادر بر خلق مگس هستند و نه قادر بر آسان‏تر از آن، كه عبارت است از پس گرفتن چيزى كه مگس از ايشان ربوده و ضررى كه به ايشان رسانده است، حال چنين خدايانى چگونه مستحق عبادت و دعا مى‏شوند؟.

 

ترجمه تفسير الميزان    ج‏14    578 :  

ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ" مقتضاى مقام اين است كه مراد از" طالب" آلهه باشد كه بت‏پرستان آنها را مى‏خوانند، چون فرض اين است كه مگس چيزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نيز طالب خلقت پشه‏اى باشند و آلهه توانايى چنين كارى را نداشته باشند و نيز" مطلوب" مگس باشد كه مطلوب آلهه است يا براى خلق كردن، و يا پس گرفتن چيزى كه ربوده.

 

 15-فاطر : 13 وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْميرٍ .

تفسير نمونه    ج‏18    211 :   

و كسانى را كه جز او مى‏خوانيد (و مى‏پرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما حاكميت (و مالكيت) ندارند!

ترجمه تفسير الميزان    ج‏17    39  :  

" كلمه" قطمير"- بنا به گفته راغب- به معناى اثر و باقى مانده‏اى است كه از خرما بر هسته خرما مى‏ماند «1»- و بنا به گفته مجمع البيان" قطمير" آن روپوشى است كه روى هسته خرما را پوشيده‏.

درسهایی از عاشورا

1-عاشورا و انسانیت

یکی از ماندگارترین پیام های عاشورا که برای تمام بشریت در طول تاریخ،چه مسلمان و چه غیرمسلمان،آموزنده و زندگی سازاست،این جمله امام(ع) است که فرمودند: «اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید.» امام(ع) در این جمله به این نکته اشاره می کند که انسانیت یک ملاک بسیار ارزشمند است که جدای از هر دین و مسلک که انسان ها از آن پیروی می کنند و مؤمن به خداوند که یا کافر هستند، یک گوهر درونی در وجود تمام آنهاست که به نام انسانیت که اگر هر فرد به آن مراجعه کند، می تواند راه درست و حقیقت را پیدا کند و حق و ناحق را به واسطه همین گوهر درونی تا حدود زیادی تشخیص دهد.

در جای دیگرایشان فرمودند: «دین لغلغه دهان شما نباشد.» یعنی به مسایل دین به صورت ظاهری نگاه نکنید بلکه تلاش کنید تا آن را در زندگی خود متبلور و متجلی کنید. نمود حضور دین در زندگی ایشان،بزرگی روح، عزت و کرامت انسانی، به اسارت نگرفتن روح انسان در دام خواهش ها و وسوسه ها و تسلیم نشدن در برابر آنچه انسانیت و روح انسانی را ذلیل می کند، خواهد بود. به همین دلیل است که امام(ع) می فرماید: «مرگ در مسیر عزت،حیات جاودان است.»

2-عاشورا و امید

امام حسین(ع) در آن شرایط سنگین قبل از شهادتش، خانواده اش را جمع می کند و به ایشان می فرماید: «برای سختی ها و مشکلات آماده باشید و مطمئن باشید که خداوند، شر دشمنان را از شما دور می کند.»
امام(ع) با اینکه می داند چه شرایط سختی در انتظار خانواده اش است آنها را برای چنین مصایبی آماده می کند و به عنوان بزرگ ترین خانواده،اعضای خانواده اش را متوجه رحمت و عنایت خداوند می کند و اینکه همه چیز در اراده خداوند است. این یک پیام خانوادگی دارد برای تمام کسانی که در زندگی با مشکلاتی رو به رو می شوند و به سرعت دچار افت روحیه می شوند یا عنان اختیار از کف می دهند.
امام(ع) در سخت ترین شرایط به خانواده اش روحیه می دهد و زمانی که حضرت زینب(س) بی تابی می کند، امام(ع) دست روی سینه خواهرش می گذارد و می فرماید: «مبادا شیطان صبر و شکیبایی تو را از بین ببرد». اینها همه درس هایی است که ما ازاین واقعه عاشورا می گیریم و می توانیم در زندگی، از آنها استفاده کنیم.

3-عاشورا و عبودیت

یکی از مهم ترین پیام های واقعه عاشورا،بحث توحید است. اینکه تمام سختی ها و مصایب عاشورا به دلیل این بود که امام حسین(ع) فقط تسلیم امر خداوند بوده تا جاهلیت به وجود آمده را از بین ببرد. اگر در جملات آخر امام(ع) قبل از شهادت تأمل کنیم،می بینیم که ایشان می فرمایند: «خداوندا من تسلیم امرتو هستم و به قضای تو رضایت دارم و معبودی جز تو نمی شناسم و پرستش نمی کنم. و فریادرس فریادرسان هستی.»
توجه کنید که در نمازهای یومیه که هر روز می خوانیم می گوییم: «ایاک نعبدوایاک نستعین». چند نفر از ما به این جمله توجه می کنیم؟ در حالی که پیام امام(ع) در آخرین لحظات زندگی اش همین آیه است. این همان چیزی است که به عنوان سلامت معنوی از آن نام می برند. سلامت معنوی یعنی اینکه زندگی ما رنگ خدایی بگیرد و به آزادی معنوی دست پیدا کنیم که از غیرخدا جدا شویم و به توحید فکری و عملی ناب برسیم. متأسفانه افرادی هستند که در زندگی وقتی با یک مشکل رو به رو می شوند اولین چیزی که فراموش می کنند خداست و برای حل مشکل خود دست به دامان این و آن می شوند. پیام عاشورا استقامت، صبر و امید است و اینکه خداوند قادر بر تمام مسایل است. انسانی که به این مراحل برسد و این پیام را در زندگی خود متجلی کند، هیچ گاه در برابر زور و باطل قد خم نمی کند و سازش نمی پذیرد چون به خداوند تکیه دارد و ایمان دارد که حق و حقیقت،نهایتاً پیروز است. به این صورت است که پیام امام حسین(ع) و عاشورا، جهت زندگی انسان ها را تغییر می دهد و اتفاقاً در تحمل سختی های دنیای امروز هم راه گشاست.

4-عاشورا و آزادگی

بحث بسیار مهم دیگری که از پیام های بزرگ پدیده عاشورا است، بحث آزادی افراد در انتخاب و تصمیم گیری است. آنجا که امام(ع) در شب عاشورا تمام یارانش را جمع کرد و به ایشان فرمود: «من تکلیف دارم و این دشمنان با من سروکار دارند و اگر شما هم بمانید،کشته خواهید شد. هیچ تکلیفی بر شما نیست» و چراغ ها را خاموش می کند و می فرماید: «هر کس که می خواهد از همین راه که آمده است، بازگردد.» آیا شما آزادی عمل و اختیاری بیش از این در طول تاریخ سراغ دارید؟ وقتی که امام(ع) می فرماید: «من بیعت خودم را از شما برمی دارم.» یعنی از آنچه که خود ایشان صاحب حق و اختیار است هم کوتاه می آید و از حق خودش نیز می گذرد. فقط به این دلیل که به اصل آزادمنشی و آزادی در تصمیم گیری و تفکر افراد احترام می گذارد. امام(ع) با این کار قصد داشت فقط افرادی را در کنار خود نگه دارد که به اهمیت موضوع و باطن اعمال ایشان آگاهی داشتند و نه از روی جهل و یا اجبار در کنارامام(ع) مانده بودند. به همین دلیل فرمودند: «آن تعداد معدود افرادی که با من هستند، باید از آگاه ترین انسان ها باشند.» افرادی که عقیده کامل داشتند که امام(ع) برای رضای خداوند و اجرای تصمیم الهی دست به این کار زده است نه از روی قدرت طلبی و حرص دنیوی.

5-عاشورا و اتمام حجت

گاهی در مورد برخی از حوادث عاشورا و اعمال و سخنان امام(ع) صحبت هایی می شود که حق مطلب را ادا نمی کند. یکی از آن موارد بردن کودک چند ماهه به نزدیک خیمه گاه دشمن و طلب آب کردن از دشمن برای آن نوزاد است.
شاید در یک نگاه ظاهری و دنیوی همه افراد نیز در شرایط مشابه چنین عملی را انجام دهند و برای نجات فرزند خود از لشکر دشمن تقاضای آب نمایند اما اگر در این مسایل دقیق شویم،متوجه می شویم که امام(ع) با این کار خود حجت را بر جاهلان تمام کرد و به تمام افراد در طول تاریخ نشان داد که چه کسانی در برابر او صف آرایی کرده بودند. این یک حرکت سمبولیک برای آشکار شدن نوع عملکرد و تفکر افرادی بوده که دربرابر امام(ع) صف آرایی کرده بودند. امام حسین(ع) در شدیدترین شرایط طوری رفتار کردند که امروز برای بشریت هیچ نقطه مبهم و تاریکی باقی نماند و ایشان می دانستند که چه گروه جاهل و متحجر و دنیاطلبی در برابرش صف کشیده اند. آنها همان قاسطین، مارقین و ناکثین بودند که در برابر پدر ایشان ایستاده بودند. اگر کمی دقت کنید، می بینید که کسی که سر امام(ع) را از تن جدا می کند از خوارجی بوده که در برابر امام علی (ع) می جنگید. بنابراین امام(ع) به خوبی لشکریان جاهل دشمن را می شناخت و با این عمل خود هویت این جاهلان را برای تمام آیندگان روشن ساخت.

6-عاشورا و کنترل اجتماعی

از دیگر پیام های عاشورا، بحث امر به معروف و نهی از منکر است که امروز در دنیا به عنوان کنترل اجتماعی از آن یاد می شود. از آنجایی که جامعه یک سیستم است و تمام سیستم ها نیاز به نگهداری و کنترل و نظارت دارند، جامعه نیز از این موضوع مستثنا نیست و این بحث کنترل اجتماعی را به وجود می آورد. این کنترل باید بر مبنای علم، منطق و اخلاق باشد که ما در اسلام آن را می بینیم، وقتی به بیانات امام(ع) دقت می کنیم،ایشان می فرمایند: «هدف قیام من قدرت طلبی نیست.» این یک پیام و آموزه مهم برای مدیران و مسؤولان است. امام(ع) از روی ظلم،خشونت و قدرت طلبی قیام نکرد بلکه هدف ایشان نشان دادن راه درست از بیراهه ها به امت جدش رسول خدا(ص) بود. این همان کنترل اجتماعی است که امروزه از آن یاد می شود. با کمی دقت می بینیم که این امر به معروف و نهی از منکر از نهاد خانه و خانواده آغاز می شود. از وقتی که شما به کودک خود سلام کردن می آموزید و به او یاد می دهید که دروغ نگوید،اولین اصول امر به معروف و نهی از منکر را به او آموزش داده اید.

7-عاشورا وشفا بخشی

ویکتور فرانکل در کتاب خود به نام «انسان در جستجوی معنا» به این نکته اشاره دارد که تمام زندگی انسان ها دارای معنا و مفهوم است. انسان باید این معانی را دریابد،بیاموزد و از آنها در جهت رسیدن به پیشرفت و تعالی بهره مند شود. وقتی ما در زندگی انسان های بزرگی همچون امام حسین(ع) فکر کنیم و با آن ارتباط معنایی پیدا کنیم، دیگر صورت ظاهر را رها خواهیم کرد و به آنجایی می رسیم که می توانیم ذره ای از این عظمت و شکوه را دریابیم و روح خویش را به سطوح بزرگ تر ارتقا دهیم. وقتی که شما تصمیم می گیرید با استفاده از آموزه های زندگی این بزرگان به سمت خداوند نزدیک شوید و در جهت این تصمیم گیری تلاش می کنید، به طور قطع عنایات الهی شامل حال شما خواهد شد و شما در تمام امور زندگی خود آثار آن را احساس خواهید کرد.
همان طور که در طول تاریخ پیامبران و اولیای الهی از حضرت آدم(ع) تا دیگر پیامبران معجزات بی شماری را به مردم نشان داده اند،شکی نیست که با برقراری یک ارتباط معنوی قوی با روح بزرگوار امامان(ع) می توان آثار عظیم آن را در زندگی فردی شخصی مشاهده کرد. بسیاری افراد که پیرو ادیان دیگر هستند،وجود دارند که ارادت خاصی نسبت به امام حسین(ع)،حضرت ابوالفضل(ع) و دیگر شهدای واقعه عاشورا دارند،چرا که توانسته اند این ارتباط معنوی را ایجاد کنند، برقراری این گونه ارتباطات نیازمند مسلمان بودن نیست چون امام حسین(ع) محدود به مسلمانان و شیعیان نیست و این همان روح بلند امام(ع) و شهدای واقعه عاشورا است که در تمام تاریخ و انسان ها سایه گسترده است و هر انسانی با توجه به میزان تلاش و ارادت خود می تواند از آن بهره مند شود.

 

فداکاری در راه مکتب

 

فداکاری در راه مکتب

امام حسین علیه السلام با عمل خود به انسان های مؤمن آموخت هنگامی که اساس مکتب با خطر مواجه می شود، باید در راه حفظ آن از هیچ گونه فداکاری دریغ نورزند. امام حسین علیه السلام وقتی دید زمام جامعه اسلامی به دست فردی مثل یزید افتاده است که به صورت علنی احکام الهی را زیر پا می گذارد قیام کرد و مردم را هم برای مبارزه با یزید فرا خواند و در این راه از جان و مال و فرزندان و یارانش گذشت و اجازه نداد که مرد فاسقی چون یزید احکام الهی را پایمال سازد و فرمود: «ای شمشیرها، اگر دین محمّد صلی الله علیه و آله وسلم جز با قتل من حفظ نمی شود، مرا در بر گیرید». بدین ترتیب عمل آن حضرت الگویی شد برای تمام انسان های مومن که در مواقع به خطر افتادن ارزش های الهی با سرمشق گرفتن از عمل کرد امام حسین علیه السلام در برابر طاغوت ها قیام کرده، جلو تعدی آنها را بگیرند و از این طریق ارزش های دینی را در طول قرون متمادی از خطرها حفظ کنند.

آزاده زندگی کردن

یکی از درس های مهم نهضت عاشورا برای همه انسان ها این بود که صرف نظر از هر عقیده ای که دارند، سعی کنند در زندگی آزاده باشند و تن به هیچ گونه خواری ندهند و تسلیم ستم هیچ ستمگری نشوند. آری، آن هنگام که مرد ستمگری چون یزید او را به بیعت با خود فرا خواند، در جواب او فرمود: «هرگز دست ذلّت به شما نمی دهم و هم چون برده ها تسلیم شما نمی شوم» و بارها جمله «مَوتٌ فی عزٍّ خیرٌ مِن حیاةٍ فی ذُلٍّ؛ مرگ با عزت بهتر از زندگی ذلیلانه است»، را بر زبان جاری ساخته، انسان ها رابه آزادگی دعوت کرد. در کربلا وقتی آن حضرت را بین مرگ و بیعت با ستمگری چون یزید مخیّر ساختند، فرمودند: «این گروه ستم پیشه مرا به انتخاب یکی از دو چیز یعنی جنگ و پذیرش ذلت مجبور کردند. امّا محال است که من به ذلّت تن دهم».

لزوم احیای امر به معروف و نهی از منکر

امام حسین علیه السلام ضمن تبیین این حقیقت که حاکمیّت یزید بزرگ ترین منکر اجتماعی است و در چنین اوضاعی وظیفه انسان آزاده و با تقوا امر به معروف و نهی از منکر است، در نامه ای که به افراد سرشناس کوفه فرستادند این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را گوش زد کردند که می فرمایند: «هر مسلمانی سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال می شمارد و پیمان الهی را در هم می شکند و با سنّت رسول خدا مخالفت می کند و در برابر چنین سلطانی با عمل یا گفتار مخالفت نکند، بر خداوند سزاوار است که چنین کسی را داخل آتش جهنم سازد». حضرت در ادامه فرمودند: «آگاه باشید به درستی که اینان (یزیدیان) پیروی از خدا را ترک و تبعیّت از شیطان را بر خود واجب کرده اند. فساد را رواج داده، حدود الهی را تعطیل کرده اند... حلال را حرام و اوامر و نواهی الهی را دگرگون کرده اند. من سزاوارترین شخصی هستم که به این اوضاع اعتراض کنم...». و در وصیّتی که به برادرشان محمد حنفیه نوشته اند تصریح دارند: «من برای خودخواهی یا خوشگذرانی و فساد قیام نکرده ام؛ بلکه می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و سیره جدم و راه و روش پدرم را احیا کنم». بر این اساس یکی از درس های مهمّ عاشورا ضرورت احیای دو تکلیف بزرگ الهی، یعنی امر به معروف و نهی از منکر، است.

بردباری

در جای جای حماسه عاشورا شکیبایی در رفتارها و گفتارهای حماسه آفرینان عاشورا به چشم می خورد. امام حسین علیه السلام وقتی از مکه عازم عراق می شدند در ضمن خطبه ای فرمودند: «رضای الهی رضایت ما اهل بیت است. بر امتحان ها و بلاهای او صبر می کنیم، او نیز پاداش صابران را به ما عطا می کند» و در یکی از منازل بین راه به همراهانشان فرمودند: «ای مردم هر کدام از شما تحمّل تیزی شمشیر و ضربت نیزه ها را دارد با ما بماند وگرنه برگردد» و در طول این سفر هم خود امام حسین علیه السلام و هم یاران باوفایش در مقابل تمام حوادثِ تلخ شکیبایی را پیشه خود ساختند و به همه انسان در طول تاریخ درس بردباری در راه هدف آموختند. امام حسین در روز عاشورا در اوج نبرد با دشمن به یاران خود فرمودند: «ای بزرگ زادگان و آزادمردان، بردباری را پیشه خود سازید. مرگ پلی است که شما را از سختی ها به سوی بهشت و نعمت های ابدی عبور می دهد».

وفاداری

وفا و عمل به پیمان و ایستادگی بر سر عهد از ویژگی های امام حسین علیه السلام و اصحاب وفادار آن حضرت است. آن حضرت شب عاشورا در توصیف اصحاب خود فرمودند: «هیچ اصحابی وفادارتر و صادق تر از یاران خود نمی شناسم» در توصیف وفاداری خود آن حضرت در زیارت نامه ایشان می خوانیم: «اَشْهدُ انّکَ قد... وَفَیْتَ و اَوفَیتَ؛ شهادت می دهم که تو به عهدی که با خداوند بسته بودی وفا کردی». یکی از صحنه های بزرگ تجلی وفاداری یاران امام حسین علیه السلام برخورد حضرت ابوالفضل علیه السلام با امان نامه ای است که شمر برای آن حضرت و برادرانش آورد. ایشان با ردّ آن می گوید: «من هرگز از دینم دست بر نمی دارم و تا جان در بدن دارم از امام و پیشوایم حسین حمایت می کنم». لذا در زیارت نامه اش وارد شده: «شهادت می دهم که تو به بیعتی که با امام حسین علیه السلام بسته بودی وفا کردی و دعوتش را اجابت نمودی و از دستوراتش اطاعت کردی».

پایبندی به نماز

از جمله درس های مهمّ نهضت عاشورا لزوم پایبندی به نماز و پاسداری از آن است. امام حسین علیه السلام به مسئله اقامه نماز و ترویج فرهنگ آن اهتمام زیادی می فرمودند. در عصر تاسوعا وقتی لشکر عمر سعد تصمیم گرفت که جنگ با امام حسین علیه السلام را آغاز کند، آن حضرت برادرش حضرت ابوالفضل را مأمور ساخت تا از دشمن یک شب مهلت بگیرد و علّت درخواست مهلت را این گونه بیان فرمود: «امشب را به ما مهلت دهند تا به نماز و دعا و استغفار مشغول شویم؛ زیرا خدا می داند که من نماز و دعا و قرآن را دوست می دارم».

ظهر عاشورا وقتی عمرو بن کعب به حضرت عرض کرد: هنگام نماز است، امام علیه السلام فرمود: «نماز را به یاد ما انداختی، خداوند تو را از جمله نمازگزارانی که به یاد خدایند قرار دهد. از دشمن بخواهید دست از جنگ بردارد تا نماز به جای آوریم».

نترسیدن از مرگ

امام حسین علیه السلام در روزگاری که ارزش های اصیل اسلامی نظیر شهادت طلبی، در نتیجه حاکمیّت یزیدیان به فراموشی سپرده می شد، آنها را از نو در جامعه زنده کردند و عشق به شهادت را به مانند فرهنگی حیات بخش در نهاد انسان های مؤمن و آزاد جانشین ترس از مرگ ساختند.

نقل شده است وقتی در شب عاشورا امام حسین علیه السلام به اصحاب و برادران و فرزندان خود فرمودند: «فردا همه شما کشته خواهید شد»، قاسم بن حسن علیه السلام ـ که جوان کم سن و سالی بودند ـ نگران بودند که نکند فیض بزرگ شهادت به لحاظ کمی سن شامل حال او نشود. لذا از آن حضرت سؤال کرد حتی من هم؟ امام حسین علیه السلام برای امتحان از حضرت قاسم پرسیدند: «مرگ را چگونه می بینی؟» این نوجوان پاک سرشت در جواب فرمودند: «مرگ در ذائقه من شیرین تر از عسل است».

جوان مردی و فرزانگی

در تمام صحنه های نهضت عاشورا و نیز در رفتار امام حسین علیه السلام صداقت و جوان مردی موج می زند. نمونه بارز آن برخورد امام با حر و سپاهیان اوست. در مسیر کربلا در منطقه «شراف» وقتی حرّ با لشکریانش جلو کاروان امام حسین علیه السلام را گرفت، با وجود این که لشکریان حرّ جان او و اصحابش را تهدید می کردند، وقتی امام حسین احساس کردند که آنها تشنه اند به همراهان خود دستور دادند همه آنها را سیراب کنند؛ حتی آن حضرت با دست خود مشک آب را در دهان بعضی از سربازان حرّ قرار می دادند.

ادب و بزرگواری

از درس های مهمّ و ماندگار عاشورا ادب و بزرگواری است که در رفتار تک تک همراهان امام حسین علیه السلام در طول این سفر به چشم می خورد؛ برای مثال وقتی حرّ متوجّه کار نادرست خود شد، با ادب وصف ناپذیری به خدمت امام علیه السلام رسید و از آن حضرت طلب گذشت کرد. هم چنین در گفتار حضرت عباس علیه السلام می بینیم که ایشان همواره از امام حسین علیه السلام که برادرشان بود با عنوان «سیّدی و مولای» یاد می کرد. هم چنین وقتی رفتار حضرت زینب علیه السلام را مشاهده می کنیم ادب و بزرگواری را در اوج خود می بینیم. آری او دو پسر خود را در رکاب برادر، فدای اسلام کرد، ولی نه تنها در موقع انتقال جنازه فرزندانش از خیمه بیرون نیامد، بلکه از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام یک بار هم کلمه ای درباره فرزندانش بر زبان نراند و همیشه یاد و نام سالار شهیدان را گرامی می داشت و از این طریق درس ادب و بزرگواری می آموخت.

ظلم ستیزی

امام حسین علیه السلام با قیام خود در برابر یزیدیان، به انسان ها درس ظلم ستیزی و عدم سکوت و تسلیم در برابر زورمندان و ستمگران دادند و به آنها آموختند اگر قادر به کوتاه کردن دست ستمگران نیستند، دست کم سکوت نکنند و از طریق افشاگری به رسوا کردن طاغوت ها بپردازند. لذا آن حضرت به محض این که خبردار شدند که یزید به عنوان خلیفه مسلمانان زمام امور جامعه اسلامی را در دست گرفته است شروع به مخالفت با او کردند و سپس با هدف هدایت مردم به افشای یزید پرداختند. از جمله می فرمودند: «یزید مرد فاسقی است. شراب می نوشد، انسان های بی گناه را به قتل می رساند و به صورت علنی مرتکب فسق و فجور می شود».

دلاوری

امام حسین علیه السلام در راه هدفی که داشت از هیچ پیشامدی بیم به دل راه نداد هیچ مانعی او را از پیکار با دشمنان مأیوس نساخت. در نبرد با نیروهای نظامی یزید چون شیر خروشید. نقل کرده اند که در روز عاشورا هر لحظه بیش از پیش چهره مبارکش برافروخته تر می شد و با تمام وجود به مبارزه می پرداخت و در ضمن رجزهایی که می خواند به دشمن اعلام می کرد: «هرگز سر تسلیم در برابر خواسته های شما فرود نمی آورم و به خدا قسم با شما دست بیعت نخواهم داد و هرگز از جنگ با شما نمی گریزم». تا لحظه ای که جان در بدن داشت کسی را یارای نزدیک شدن به خیمه های او نبود. وقتی با دلاوری و یک تنه به لشکریان یزید حمله می کرد، انبوهی از افرادِ تا دندان مسلح از ترس پا به فرار می گذاشتند.

درس امام شناسی

حضرت امام حسین علیه السلام خطاب به مردم کوفه می نویسد: «به جانم سوگند، امام و پیشوای مردم کسی است که بر اساس قرآن حکم کند و به قسط قیام کند و از دین حق پیروی نماید و در راه خدا، خویشتن دار باشد». آن حضرت با این پیام به رهبریِ طاغوت هایی که بر خلاف قرآن و حق و عدالت رفتار می کنند و همواره اسیر خواهش های نفسانی خود هستند خط بطلان کشیدند و به جهانیان اعلام کردند که هرگز حاضر به قبول چنین پیشوایانی نشوند؛ چرا که آنها مردم را به سوی گم راهی می کشانند و از خیر دنیا و آخرت محروم می سازند.

حفظ مقدسات اسلامی

در ماجرای عاشورا گرچه تمام رفتارهای امام حسین علیه السلام و یاران غیورش با هدف حفظ اساس دین و احکام الهی تحقق پیدا می کرد، امّا در عین حال تک تک موضع گیری های آن حضرت و همراهانشان بر اهمیّت موضوع یا حکم خاصی را تأکید می کرد که می تواند برای پیروان امام حسین علیه السلام بسیار آموزنده باشد؛ به عنوان مثال از آن جا که در فرهنگ اسلامی مکه و بیت اللّه الحرام از احترام و منزلت بسیار والایی برخوردار است، وقتی امام حسین علیه السلام احساس می کنند که ماموران مخفی یزید ممکن است او را در کنار خانه خدا ترور کنند و بدین وسیله قداست حَرَم الهی شکسته شود، فورا از مکه خارج می شوند و می فرمایند: «به خدا سوگند، اگر در خارج از مکه کشته شوم خیلی بهتر از آن است که در داخل مکه در کنار کعبه کشته شوم». امام خمینی رحمه الله در این باره می فرمایند: «سیدالشهدا در مکه نماند که مبادا به ساحت قدسی مکه جسارت بشود».

درس حفظ عفاف و پاسداری از حجاب

از درس های مهمّ عاشورا پاسداری از حجاب است که برای بانوان جامعه اسلامی بسیار آموزنده و در عین حال هشداردهنده است. وقتی در عصر عاشورا لشکریان بی شرم یزید خیمه ها را آتش زدند و از غارت لباس های خانواده شهدا و حرم اهل بیت علیهم السلام نیز چشم پوشی نکردند، بُعد دیگری از رسالت زنان قهرمان کربلا، یعنی حفظ عفاف و حجاب نمود بیشتری پیدا کرد. بانوان هریک به گونه ای در این باره به انجام وظیفه می پرداختند. نقل می کنند وقتی که مردم گرد آمده بود که اسرای اهل بیت را تماشا کنند، ام کلثوم خطاب به آنها فرمود: «ای مردم! آیا شرم نمی کنید برای تماشای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که پوشش مناسبی ندارند جمع شده اید؟» حضرت زینب علیهاالسلام در کاخ یزید خطاب به او می فرمایند: «یَابنَ الطُلَقاءِ، آیا این کار تو که زنان و کنیزانت را در جای امن و دور از چشم مردم قرار داده ای و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را با پوشش نامناسب در شهرها می گردانی، که همه به آن ها نگاه کنند عادلانه است؟!»

درس توحید

در یک کلام حادثه کربلا کتابی سرشار از معارف اسلامی، و اصلی ترین درس آن درس توحید است. در رفتار سیدالشهدا و یاران بزرگوارش توحید عملی به زیبایی تمام جلوه گر شده است. آنان اثبات کردند که اگر امر بین رضای خداوند و رضای غیر خدا دایر شود، به آسانی از هرچه غیر خداست چشم می پوشند و در سایه رضای او قرار می گیرند. این است درس جاوید تاریخ عاشورا برای همه موحدان عالم.

مهمترين عبرتهاي عاشورا در عصر حاضر

مهمترين عبرتهاي عاشورا در عصر حاضر:

قرار نيست عاشوراي سال 61 ، در سال 61 هجري باقي بماند ، عاشورا بايد هر سال بجوشد و هر روز در رگهاي ما جاري شود.

این عاشورا ست كه بر مسلمين فرياد ميآورد كه هيهات من الذّله،

این عاشوراست كه ما را از مبتلا شدن به يزيد زمانه حفظ مي كند،

این عاشوراست كه معيارو ملاک میدهدمي دهد که يزيد زمانه كيست؟

اگر بي توجهي كنيم وتنها براي او سينه  بزنيم در حالیکه فاسد و یزید زمانه،كدخدايي مي كند و دیگر هیچ . . .

چه آفتهايي ما را بسوی کوفی شدن میکشاند؟

غیراز درس، عاشورا یک صحنه عبرت است.

انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنی چه، عبرت بگیرد؟ یعنی خود رابا آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی است، چه چیزی او را تهدید میکند، چه چیزی برای او لازم است؟  
اوّلین عبرتی که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجّه میکند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال پس از رحلت پیغمبر صلوات‌اللَّه و سلامه علیه، جامعه اسلامی به آن حدّی رسید که کسی مثل امام حسین علیه‌السّلام، ناچار شد برای نجات جامعه اسلامی، چنین فداکاری به انجام رساند؟

اما حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، در مرکزاسلام، در مدینه و مکه ، درمرکز وحی نبوی ، وضعیتی دید که هر چه اندیشید چاره‌ای جز فداکاری و جانفشانی ندید، آن هم ، فداکاری خونین و با عظمتی؟!

مگر چه وضعی بود که حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است!؟

روزگاری رهبر و پیغمبر جامعه اسلامی، از همان مکه و مدینه پرچم ها را میبست، به دست مسلمانها میداد و آنها تا اقصی نقاط جزیزةالعرب و تا مرزهای شام میرفتند امپراتوری روم را تهدید میکردند، آنها از مقابلشان میگریختند و و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمیگشتند، که در این خصوص میتوان به ماجرای «تبوک» اشاره کرد.

 روزگاری در مسجد و معبر جامعه اسلامی، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آیات خدا را بر مردم میخواند و مردم را موعظه میکرد وآنها را در جاده هدایت با سرعت پیش میبرد. ولی چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایی رسد و آن‌قدر از اسلام دور شدند که کسی مثل یزید برآنها حکومت میکرد!؟ وضعی پیش آمد که کسی مثل حسین بن‌علی علیه‌السّلام، دید که چاره‌ای جزاین فداکاری عظیم ندارد. چه شد که به چنین مرحله‌ای رسیدند؟

امروزه ، ما باید این مسئله را مورد توجّه دقیق قرار بدهیم.

چه آفتي در آن عصر وجود داشت که فرد فاسدی چون مي يزيد را بر خلافت نشاند؟ 
 چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین ع، در همان شهری که او حکومت میکرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند!؟

کوفه یک منطقۀ بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایی بود که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در بازارهای آن راه میرفت، تازیانه بر دوش میانداخت، مردم را امر به معروف و نهی از منکر میکرد، فریاد تلاوت قرآن در «آناءاللیل و اطراف النهار» ازآن مسجد و آن دیار بلند بود.

چه شد که پس از گذشت سالهایی نه چندان طولانی در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین علیه‌السّلام را، با اسارت میگرداندند؟.

این چه بیماری بود جامعۀ اسلامی و مسلمانان را فرا گرفته بود؟

ما باید خیلی مواظب باشیم که به بیماری ایّام پس از رحلت پیامبرص دچار نشویم.

 عبرت عاشورا در ایم است که ما باید آن بیماری را بشناسیم، آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
 ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، آقازاده اوّلِ دنیای اسلام و پسر خلیفۀ مسلمین، پسر علی بن‌ابیطالب ع ، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مینشست، سر بریده‌اش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیه‌السّلام را به اسارت گرفتند!


 قرآن، درد را به مسلمین معرفی کرده و میفرماید:

  فخََلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُواْ الصَّلَوةَ وَ اتَّبَعُواْ الشهََّوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا(مریم: ۵۹)

امّا پس از آنان، فرزندان ناشايسته‏اى روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند، و از شهوات پيروى نمودند؛ و بزودى (مجازات) گمراهى خود را خواهند ديد.

دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است:

عامل اول:

نخست، دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت، حساب معنویّت را از زندگی جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خدای متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن.

عامل دوم:

دومی، «واتّبعوا الشهوات»، دنبال شهوترانیها رفتن، دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبی(اصل قرار دادن  جمع‌آوری ثروت و التذاذ شهوانی و فراموش کردن آرمانها). این، درد اساسی و بزرگی استکه ممکن است ما هم به این درد مبتلا شویم.

اگر در جامعه‌اسلامی، آرمان خواهی از بین برود یا دست کم ضعیف شود و هر کس به فکر کلاه خود باشد که نکند دردست یابی به متاع دنیوی از دیگران ، عقب بماند معلوم است که ما نیز به این درد دچار خواهیم شد.
 
نظام اسلامی، با ایمانها، با همّتهای بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگه‌داشتنِ شعارها به وجود میآید و حفظ می شود و پیش میرود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام وانقلاب را مورد بی اعتنایی قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّی مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آن‌جا خواهد برد که به چنان وضعی برسد.

چگونه جامعه اسلامي مي شود
 
آنها به آن وضع دچار شدند. روزگاری برای مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضای خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامی مطرح بود؛ آشنایی با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا وبی اعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی بود و نتیجه‌اش آن حرکت عظیمی شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتی، شخصیّتی مثل علی بن‌ابیطالب علیه‌السّلام، خلیفه شد. کسی مثل حسین بن علی علیه‌السّلام شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست. وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بیاعتنایی به دنیا باشد، مجاهدت در راه خداباشد؛ آدمهایی که‌این معیارها را دارند، در صحنه عمل میآیند و سر رشته کارها رابه دست میگیرند و جامعه، جامعه‌اسلامی میشود.

اما وقتیکه معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیا طلب‌تراست، هر کس که شهوترانتراست، هر کس که برای به دست آوردن منافع شخصی زرنگتراست، هر کس که با صدق و راستی بیگانه‌تر است، بر سرِ کار میآید. آن وقت نتیجه این میشود که امثال عمربن‌سعد و شمر و عبیداللَّه‌بن‌زیاد به ریاست میرسند و کسی مثل حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، به مذبح میرود، و در کربلا به شهادت میرسد!

وظيفه ي دلسوزان انقلاب

این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانی که دلسوزند، نگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایی مثل حسین بن علی علیه‌السّلام، باید خونش ریخته شود.

اگر زرنگی و دست و پاداری در کار دنیا و پشت هم اندازی و دروغگویی و بی اعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم‌است که کسی مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسی مثل عبیداللَّه، شخص اوّل کشور عراق شود. همه کار اسلام این بود که این معیارهای باطل را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهای باطل و غلط مادّىِ جهانی بایستد و آنها را عوض کند.

دنياي امروز
 
دنیای امروز، دنیای دروغ، دنیای زور، دنیای شهوترانی و دنیای ترجیح ارزشهای مادّی برارزشهای معنوی است. این دنیاست! مخصوص امروز هم نیست. قرنهاست که معنویّت در دنیا روبه افول و ضعف بوده است. پول‌پرستها و سرمایه‌دارها تلاش کرده‌اند که معنویّت را از بین ببرند. صاحبان قدرت، یک نظام و بساط مادّی ای در دنیا چیده‌اند که در رأسش قدرتی از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بی اعتناتر به‌فضایل انسانی و نسبت به انسانها بیرحم‌تر مثل قدرت امریکاست. این میآید در رأس و همین طور، میآیند تا مراتبِ پایین‌تر. این، وضع دنیاست.

انقلاب اسلامي و رسالتش

انقلاب اسلامی، یعنی زنده کردن دوباره اسلام؛ زنده‌کردن «انّ اکرمکم عنداللَّه اتقیکم» (حجرات: ۱۳). این انقلاب آمد تا این بساط جهانی را، این ترتیب غلط جهانی را بشکند و ترتیب جدیدی درست کند. اگر آن ترتیبِ مادّىِ جهانی باشد، معلوم است که شهوترانهاىِ فاسدِ رو سیاه و گمراهی مثل محمّدرضا باید در رأس کار باشند و انسانِ با فضیلتِ منوّری مثل امام باید در زندان یا درتبعید باشد! در چنان وضعیتی، جای امام در جامعه نیست. وقتی زور حاکم است، وقتی فساد حاکم است، وقتی دروغ حاکم است و وقتی بیفضیلتی حاکم است، کسی که دارای فضیلت است، دارای صدق است، دارای نور است، دارای عرفان است و دارای توجّه به خداست، جایش در زندانها یادر مقتل ومذبح یا در گودال قتلگاههاست.

وقتی مثل امامی برسرکارآمد، یعنی ورق برگشت؛ شهوترانی و دنیاطلبی به انزوا رفت، وابستگی و فساد به انزوا رفت، تقوی بالای کار آمد، زهد روی کار آمد، صفا و نورانیّت آمد، جهاد آمد، دلسوزی برای انسانها آمد، رحم و مروّت و برادری و ایثار و از خودگذشتگی آمد. امام که بر سرِ کار میآید، یعنی این خصلتها میآید؛ یعنی این فضیلتها میآید؛ یعنی این ارزشها مطرح میشود. اگراین ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقی میماند. آن وقت امثال حسین‌بن‌علی علیه‌الصّلاة والسّلام، دیگربه مذبح برده نمیشوند.

اگر اينها را از دست دهيم؟

اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیه بسیجی را ازدست دادیم چه؟ اگربه جای توجّه به تکلیف و وظیفه وآرمان الهی، به فکر تجمّلات شخصی خودمان افتادیم چه؟

اگر جوان بسیجی را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - که هیچ چیزنمیخواهد جز این‌که میدانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند - در انزوا انداختیم و آن آدم‌پرروىِ افزون‌خواهِ پرتوقّعِ بی صفاىِ بی معنویّت را مسلّط کردیم چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصله بین رحلت نبىّ‌اکرم صلوات‌اللَّه‌وسلامه‌علیه و شهادت جگرگوشه‌اش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلی کوتاهتر ممکن است بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم. باید در مقابل انحرافی که‌ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.

سازندكي مساوي ماديگري نيست
 
پس، عبرت‌گیری از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی و فرزند انقلاب گوشه‌گیر شود. عدّه‌ای مسائل را اشتباه گرفته‌اند. ... عدّه‌ای، سازندگی را با مادّیگرایی، اشتباه گرفته‌اند. سازندگی چیزی است، مادّیگری چیز دیگری است. سازندگی یعنی کشور آباد شود، و طبقات محروم به نوایی برسند.
 
سالهای سال، این کشور را ویران کرده‌اند. بعد از انقلاب هم، به وسیله مهاجمین خارجی، هشت سال، همان کار را ادامه دادند. این کشور، باید ساخته شود. این سازندگی، تلاش لازم دارد. از پایان جنگ تا امروز، هنوز سه سال و اندی میگذرد. زمان زیادی از پایان جنگ تا امروز نگذشته است. یک بمب در یک جا بیفتد، یک لحظه ویرانگری است؛ اما ساختن همان ویرانه، چقدر طول میکشد!؟

فرض کنید ساختمانی، خانه‌ای، عمارت دو، سه طبقه‌ای، دریک لحظه منفجر میشود؛ اما دریک لحظه، ساخته نمیشود. یک کشور را هشت سال ویران کردند. مگر شوخی است!؟ قبل از این، خاندان منحوس پهلوی - که لعنت خدا برآنها و برکارگزاران و دستیارانشان، و لعنت خدا بر خانواده قاجار و دستیارانشان‌باد - این مملکت را ویران کردند. بعد که انقلاب شد تا آن را بسازد، مگر دشمنان توانستند تحمّل کنند!؟ امروز اسناد همکاری امریکا با عراق در جنگ تحمیلی علیه ما، در حال روشدن است. ما آن روز میگفتیم؛ ما آن روز قاطعانه میگفتیم که شرق و غرب از عراق حمایت میکنند. اما یک عدّه کوته فکرهای داخلی، انکار میکردند و میگفتند به چه دلیل؟ بفرمایید؛ این هم دلیل! امروز اسناد خود امریکاییها را امریکاییها رو میکنند و معلوم میشود که دراین چند سال، چه کمکهای عظیمی به عراق کردند. شرق و غرب با یکدیگر همدست شدند؛ این جنگ را به‌راه انداختند و مملکت را ویران کردند. بعد از سالها ویرانگرىِ حکّام فاسد پهلوی و قاجار وبعد از چند سال ویرانگرىِ جنگ، اکنون دولت جمهوری اسلامی، به کمک مردم و کارگزاران و متخصّصین و کاردانهایش، میخواهد این کشور را بسازد. این، کارِ یک روز و دو روز نیست؛ کار یک سال و دو سال هم نیست. این همه مراکز مادىّ از بین‌رفته، این همه امکان اشتغال نابود شده...! اینها چیزی نیست که ظرف مدت کوتاهی برگردد. این را میگویند «سازندگی». این، یک مجاهدت است، یک جهاد فی سبیل‌اللَّه است. هر کس که در این مجاهدت شرکت کند، جهاد کرده است. کسی که در راه اداره و حفظ جامعه اسلامی - که یک واجب بزرگ است - گامی برداشته، خیلی با ارزش است. اما آن طرف قضیه، مادّیگری است، مادّه‌پرستی است، دنیاطلبی است. آن، یک حرفِ دیگر است.

سازندگي كار كيست؟
 
سازندگی، کاری بود که علی بن‌ابیطالب علیه‌السّلام داشت؛ که حتّی شاید در دوران خلافت هم - که حالا من این را تردید دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعی است - با دست خود نخلستان آباد میکرد؛ زمین احیا میکرد؛ درخت میکاشت؛ چاه میکند و آبیاری میکرد. این، سازندگی است!

ماديگري كار كيست؟

دنیاطلبی و مادّی طلبی، کاری است که عبیداللَّه زیاد و یزید میکردند. آنها چه وقت چیزی را به وجود میآوردند و میساختند!؟ آنها فانی میکردند؛ آنها میخوردند؛ آنها تجمّلات را زیاد میکردند. این دو را با هم اشتباه نباید کرد. امروز عدّه‌ای به اسم سازندگی خودشان را غرق در پول و دنیا و مادّه‌پرستی میکنند. این سازندگی است!؟ آنچه که جامعه ما را فاسد میکند، غرق‌شدن در شهوات است؛ از دست‌دادن روح تقوا و فداکاری است؛ یعنی همان روحیه‌ای که در بسیجیهاست. بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلتهای اصلی انقلاب زنده بماند.
 
دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط - فرهنگ فساد و فحشا - سعی میکند جوانهای ما را از مابگیرد. کاری که دشمن از لحاظ فرهنگی میکند، یک "تهاجم‌فرهنگی" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگی» یک «غارت فرهنگی» و یک «قتل عام فرهنگی» است. امروز دشمن این کار را با ما میکند.

چه‌کسی میتواند ازاین فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنی که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصی نبسته و میتواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسی که خودش آلوده و گرفتاراست که نمیتواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص میتواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهای اسلامی میتواند دفاع کند.

امر به معروف و نهي از منكر

لذا، چندی پیش گفتم: «همه امربه معروف و نهی از منکر کنند.» الآن هم عرض میکنم: نهی از منکر کنید. این، واجب است. این، مسؤولیت شرعی شماست. امروز مسؤولیت انقلابی و سیاسی شما هم هست.

به من نامه مینویسند؛ بعضی هم تلفن میکنند و میگویند: «مانهی از منکر میکنیم. اما مأمورین رسمی، طرف ما را نمیگیرند. طرف مقابل را میگیرند!» من عرض میکنم که مأمورین رسمی - چه مأمورین انتظامی و چه مأمورین قضایی - حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهی شرعی دفاع کنند. همه دستگاه حکومت ماباید ازآمربه معروف وناهی از منکر دفاع کند. این، وظیفه است. اگر کسی نماز بخواند و کس دیگری به نمازگزار حمله کند، دستگاههای ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یااز آن کسی که سجّاده رااز زیر پای نمازگزار میکشد؟ امر به معروف و نهی از منکر نیز همین‌طور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است.

ارزش امر به معروف و نهي از منكر

در نهج‌البلاغه میفرماید: «و ما اعمال البّر کلها و الجهاد فی سبیل‌اللَّه عند الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر الا کنفثة فی بحر لجّی.»(کلمات قصار، ۳۷۴) یعنی امر به معروف ونهی از منکر، در مقیاس وسیع و عمومی خود، حتی از جهاد بالاتراست؛ چون پایه دین رامحکم میکند.

اساس جهاد را امربه معروف ونهی از منکر استوار میکند. مگر مأمورین و مسؤولین ما میتوانند آمربه معروف و ناهی از منکر را بادیگران مساوی قرار دهند؛ چه رسد به این‌که نقطه مقابل‌او را تأیید کنند!؟

لزوم هوشمندي جوان انقلابي

البته جوان حزب‌اللّهی هم باید باهوش باشد. باید چشمهایش رابازکند و نگذارد کسی در صفوف او رخنه کند و به‌نام امربه معروف ونهی از منکر، فسادی ایجاد نماید که چهره حزب‌اللَّه را خراب کند. باید مواظب باشید. این، به عهده خودتان است.

من یقین دارم - و تجربه‌های این چندسال هم نشان داده - تانیروهای مؤمن وحزب‌الّلهی برای انجامِ کاری به میدان میآیند، یک عدّه عناصر بدلی و دروغین، با نام اینها در گوشه‌ای فسادی ایجاد میکنند تا ذهن مسؤولین را نسبت به نیروهای مؤمن و حزب‌الّلهی و مردمی چرکین کنند. مواظب باشید.

بايد ياد گرفت

مسأله امر به معروف و نهی ازمنکر، مثل مسأله نمازاست. یادگرفتنی است. باید بروید یاد بگیرید. مسأله دارد که کجا و چگونه باید امر به معروف ونهی از منکر کرد؟ البته من عرض میکنم - قبلاً هم گفته‌ام - در جامعه‌اسلامی، تکلیف عامه مردم، امربه معروف ونهی از منکر با لسان است؛ با زبان. اگر کار به برخورد بکشد، آن دیگر تکلیف مسؤولین است. آنها باید وارد شوند. اما امر به معروف و نهی از منکر زبانی، مهمتر است. عاملی که جامعه رااصلاح میکند، همین نهی از منکر زبانی است. به آن آدم بدکار، به آن آدم خلافکار، به آن آدمی که اشاعه فحشا میکند، به آن آدمی که میخواهد قبح گناه را از جامعه ببرد، مردم باید بگویند. ده‌نفر، صدنفر، هزارنفر! افکارعمومی روی وجود و ذهن او باید سنگینی کند. این، شکننده‌ترین چیزهاست. همین نیروهای مؤمن و بسیجی و حزب‌الّلهی؛ یعنی همین عامه مردم مؤمن؛ یعنی همین اکثریّت عظیم کشور عزیز ما؛ همینهایی که جنگ را اداره کردند؛ همینهایی که از اوّل انقلاب تا به حال با همه حوادث مقابله کردند، در این مورد مهمترین نقش را میتوانند داشته باشند. همین نیروهای مردمی، که اگر نبودند - این بسیج اگر نبود، این نیروی عظیم حزب اللَّه اگر نبود - در جنگ هم شکست میخوردیم؛ در مقابل دشمنان گوناگون هم دراین چندسال شکست میخوردیم و آسیب‌پذیر بودیم. کارخانه ما را میخواستند به تعطیلی بکشانند؛ نیروی حزب‌الّلهی از داخل کارخانه میزد به سینه‌شان. مزرعه ما را در اوایل انقلاب میخواستند آتش بزنند؛ نیروی حزب‌الّلهی از همان وسط بیابانها و روستاها و مزارع، میزد توی دهانشان. خیابانها را میخواستند به اغتشاش بکشند؛ نیروی حزب‌الّلهی میآمد سینه سپرمیکرد و در مقابلشان میایستاد. جنگ هم که معلوم است! این، آن نیروی اصلی کشوراست. نظام اسلامی متّکی به این نیروست. اگر مردم؛ یعنی همین نیروهای مؤمن و حزب‌اللّهی، با نظام باشند، با دولت باشند - که هستند بحمداللَّه - اگراین نیروی عظیم و این نیروی بزرگ شکست ناپذیر مردمی در کنار مسؤولین و پشت سر مسؤولین باشد - که بحمداللَّه هست هیچ قدرتی نمیتواند با جمهوریاسلامی مقابله کند.

دشمنان ما از چه مي ترسند؟
 
دشمنان ما، از این میترسند. در تبلیغات جهانی، بلندگوهای امریکایی و صهیونیستی، الان مدتی است که جمهوری اسلامی ایران رابه نظامیگری وافزایش سلاح متّهم میکنند! میگویند: «ایران سلاحهای کشتار جمعی دارد! اینها سلاحهای اتمی درست میکنند! از فلان جا کلاهک اتمی آورده‌اند!» حرفهایی که هرعاقلی در دنیا، اگر تأمّل کند، میفهمد دروغ است. بمب‌اتم چیزی است که بشودبی سرو صدا از یک کشور به کشوری منتقلش کرد!؟ میفهمند دروغ است؛ میدانند دروغ است؛ شایعه درست میکنند. برای این‌که از نظام‌اسلامی چهره‌ای بسازند که گویی با صلح و استقرار صلح در دنیا مخالف است. یکی از تلاشهای خباثت آمیز امریکا و صهیونیستها علیه جمهوری اسلامی، این است.

من میگویم: شما اشتباه کرده‌اید. شما اشتباه کرده‌اید که خیال کرده‌اید قدرت جمهوری اسلامی دراین‌است که در داخل، بمب اتمی فراهم کند یابسازد. اینهانیست. اگر این بود که جمهوری اسلامی حالا بخواهد مثلاً یک بمب اتمی درست کند، صدهایش راکشورهای بزرگ دارند. اگرکسی بابمب اتم میتوانست بر کسی پیروز شود، امریکا و شوروی سابق وبقیه قدرتهای خبیث دنیا، تا به حال صد بار جمهوریاسلامی رااز بین برده بودند. چیزی که به یک نظام قدرت میدهد، بمب‌اتم نیست. قدرت نظام‌اسلامی - که امریکا و شوروی سابق و بقیه قدرتهای ریز و درشت عالم تا امروزنتوانسته‌اند ونخواهند توانست با آن مقابله کنند - قدرت ایمان نیروهای حزب‌اللَّه است.
 
جمهوری اسلامی باید این نیرو را حفظ کند. این قدرت عظیم راباید حفظ کند. شما جوانها باید دائم در صحنه باشید. باید دائم نشان دهید که جمهوری اسلامی آسیب‌ناپذیراست. نیروی مؤمنِ بسیج و نیروهای حزب‌الّلهی در سرتاسرکشور و آحاد مؤمن دراین کشور، باید کاری کنند که امید امریکا و صهیونیستها وبقیه قدرتهای دشمن از جمهوریاسلامی به کلّی قطع شود.
 
امیدواریم خداوند متعال، شما جوانهای مؤمن و فداکار و باتقوا را محفوظ بدارد و ان‌شاءاللَّه قلب مقدّس ولىّ‌عصر ارواحنافداه از همه شما خشنود باشد. ان‌شاءاللَّه با قدرت ایمان و حضور شما، همه کید و توطئه‌های دشمن، خنثی شود.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته.    بخشي از بيانات مقام معظم رهبري 22/ 04 / 7

ترجمه و تفسیر مفهومی نهج البلاغه حکمت39

قَالَ ( علي علیه‏ السلام  )لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.

 (لسان العاقل وراء قلبه): زبان خردمند در پس دل او است
 يعنى: انسان عاقل، در سخن گفتن تأمّل و درنگ کرده و نيك و بد آن را می سنجد و بعد از آنکه به نیک بودن آن متوجه شد بر زبان جاری میسازد و چه زيبا گفته‏اند:
 🍀بى تأمّل دَم مَزن،اوّل به دل انديشه كن   تا نينديشد به دل،دانا نيايد در سخن‏🍀

(و قلب الاحمق وراء لسانه): و دل احمق و بى خرد، در پس زبان او است
 يعنى : فرد احمق، سخنی را بدون تفکر و تأمّل بیان میکند و بعداز جاری شدن سخن بر زبان، و زمانی که دیگر کار از کار گذشته باشد ، در نیک و بد آن اندیشه میکنند.
 
🌺گر دل نادان نبودى تابع قول زبان     از زبان خود بيفتادى مُدام اندر زيان🌺


        🌻به راز نكوهش ز احمق امام   🌻     
          بفرموده اين اصل معجز نظام‏
         زبان خردمند پشت دل است‏
         ولى احمق از اين هنر غافل است‏
         چه عاقل سخن گويد آراسته            
          بدانسانكه از وى خرد خواسته‏
         دگر قلب احمق به پشت زيان‏
            بود اى گرانمايه نكته‏دان‏
         سخن گويد و در درستى وى           
        سپس ميكند فكر آن سست پى‏
         در اينجا رضى سيد نازنين‏
            بكردست خود طرح مطلب چنين‏
             همين نكته زان پادشاه خرد           
         كه در آن معانى نيكو بود
         چنانست كه يك خردمند راه‏
            زبان را نسازد رها هيچ گاه‏
         نگويد سخن جز پس از مشورت           
       كه در وى رعايت شود مصلحت‏
         ولى بى‏خرد چون به بينى عيان‏
            همانا به خود كرده وارد زيان‏
         دگر گفت خالى ز انديشه‏اش           
          كه سست است در مرتبت ريشه‏اش‏
          باصل تدبر بپايان كار
            بگيرد همى پيش از هر كنار
         بدان ماند اين اى حقيقت پناه           
          كه دائم زبان خردمند راه‏
         همانا كند پيروى از دلش‏
            كه خود نيكبختى شود حاصلش‏
         دل بى‏خرد پيروى از زبان           
         كند تا كه بيچاره آرد بجان‏
         همين معنى خوش بلفظ دگر
            روايت شده ز آن همايون اثر
         دل احمق اندر دهانش بود            
         و ليكن زبان در دل با خرد
         بهر حال معنى اين دو يكيست‏
          تباين درين گفته‏ها هيچ نيست‏./.

ترجمه و تفسیر مفهمومی قرآن ( آیۀ 96 و97)

آیۀ 96:
وَ لَتَجِدَنهَّمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلىَ‏ حَيَوةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُون.

 وَ لَتَجِدَنَّهُمْ: و يا (رسول الله) سوگند که قطعاً پیدا خواهي کردآنها را
 أَحْرَصَ النَّاسِ: حريص‌ترينِ مردم
 عَلى‏ حَياهٍ: به (هر نوع )زندگيِ (پست در دنيا)
وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا: و( حتّی حریص تر) ازكسانيكه، به خدا شرك ورزيده¬اند
 يَوَدُّ: ( تاجائيكه) دوست دارد
 أَحَدُهُمْ: هر كدام از ايشان ( هر كدام از يهوديان)
 لَوْ يُعَمَّرُ: ایکاش عمر داده شود (عمری طولانی داشته باشد)
لَو در اينجا حرف مصدري مي باشد .
 أَلْفَ سَنَهٍ: هزار سال
 وَ ما هُوَ: و در حاليكه نخواهد بود آن (نخواهد بود ،آن عمر طولانی کردن)
 بِمُزَحْزِحِهِ : بازدارنده و دور كنندة آنان
 ( بازدارنده و دور كنندة هر كدام از يهوديان)
مِنَ الْعَذابِ: از عذاب الهي
 أَنْ يُعَمَّرَ: مُعمَّر شدن(هر اندازه که عمر داده شوند)
اَنْ در (اَنْ يُعَمَّرَ) ،حرف مصدري مي باشد .
عمر طولاني در دنيا ، عاملِ رهاييِ انسان از عذاب و مجازات الهي در آخرت نمي‌گردد چرا كه نهايتاً انسان مي ميرد و در صورتِ گناهکار بودن ، مشمولِ عذابِ الهی خواهد شد.  
 وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ : و خداوند بينا و آگاه است به هر آنچه كه عمل مي‌كنند (خداوند به آنچه كه مي‌گويند ولي انجام نمي‌دهند آگاه است).

آیۀ 97:
قُلْ مَن كاَنَ عَدُوًّا لِّجِبرِْيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلىَ‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَينْ‏َ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرَى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ.

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ: (يا رسول الله به يهوديان) بگو: كسيكه دشمني ورزد با جبرئيل
( در حقيقت با خداوند دشمني كرده است زیرا جبرئيل تقصيري ندارد دراینکه ، وحی و کتاب آسمانی را به محمد بن عبدالله آورده است ، ایشان فقط مطیع و مجری فرمان الهی بوده است لذا وحی و نزولِ کتاب آسمانی به محمد بن عبدالله، طبق امر و دستورِ مستقیمِ خداوند میباشد(
فَإِنَّهُ: چرا كه او (جبرئيل )
 نَزَّلَهُ : ( صرفاً) فرود آورده است آن را (قرآن را)
عَلى‏ قَلْبِكَ: بر قلب تو
 بِإِذْنِ اللَّهِ: به اِذن و دستور خداوند
 (جبرئيل در اين مورد تعمّد، تعصّب و تقصيري ندارد)
 مُصَدِّقاً: (قرآنيكه) تصديق كننده ای است
 لِما بَيْنَ يَدَيْهِ: برای آن چيزي (برای توراتي) كه پيش تر از آن است
(برای توراتی که قبل از قرآن نازل شده است)
وَ هُدىً : و ( قران ، علاوه بر تصديق كردنِ تورات( (وسيلة) هدايتي است (بس عظيم)
وَ بُشْرى‏: و مژده دهندۀ (رستگاري است)
 لِلْمُؤْمِنِينَ : براي اهل‌ايمان.
يهوديان ، به انواع بهانه‌ها متوسّل ميشدند تا از ايمان آوردن به نبي‌اكرم (ص) سرباز زنند از جمله: به بهانة اينكه،چون جبرئيل ، فرشتة حاملِ وحی، به پيامبر (ص) بود به وي ايمان نمي‌آوردند و ميگفتند:اگر فرشتة پيام‌آور تو ، ميكائيل بود ، دين تو را قبول كرده و بر تو ايمان مي‌آورديم چرا كه جبرئيل ، دستوراتِ دشواری از جمله، جنگ و جهاد مي‌آورد ولي ميكائيل همواره دستورات ساده و راحتي مي‌آورد ، در واقع جايگزينيِ ميكائيل به جايِ جبرئيل ، بهانه اي بود براي فرار از جنگ و پيكار، كه يهوديان ، چندان ميانه اي با آن نداشتند.

دامنۀ مظلومیت علی ع  در نهج البلاغه

📚 دامنۀ مظلومیت علی ع  در نهج البلاغه 📚 

از مظلومیت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام هرچه بگوئیم کم گفته ایم . مظلومیت امیرالمومنین علی(ع) در عصر خود را می توان از خطبه های ایشان در نهج البلاغه تا حدودی که عقل گنجایش آن را داشته باشد درک کرد و فهمید . چه بسیار مردم کوفه دل امام را خون کردند . چنان که در خطبه 27 آمده است :
ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد . چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم . شناسائی شما سوگند به خدا که جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار سر انجام شد . خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون ، و سینه ام از خشم شما مالامال است . جرعه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری ، رای و تدبیر مرا تباه کردید.

و یا در خطبه 26 آمده است : پس از وفات پیامبر(ص) و بی وفائی یاران ، به اطراف خود نگاه کرده یاری جز اهل بیت خود ندیدم(که اگر مرا یاری کنند ، کشته خواهند شد) پس به مرگ آنان رضایت ندادم . چشم پر از خاک و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلوئی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل شکیبائی نمودم .

از همه درد آورتر بیانات امام علی (ع) در خطبه 202 می باشد که به هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا(س) با پیامبر درد و دل نمودند :... از این پس اندوه من جاودانه و شبهایم ، شب زنده داری است تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند . به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو ، چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند . از فاطمه(س) بپرس و احوال اندوهناک نا را از او خبر گیر ، که هنوز روزگاری سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته است .

اما مظلومیت حضرت علی (ع) در زمان ما نیز مشهود است و حتی در بین ما مسلمانان که دم از شیعه علی علیه السلام می زنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟    !!!!!!!!!!!

براستی ما که خود را از شیعیان امام علی(ع) می دانیم و ادعای محبت و ولایت او را داریم چند بار نهج البلاغه را خوانده ایم ؟چرا با آن بیگانه ایم ؟ اگر اندکی به آن توجه داشتیم آیا باز هم ، این مشکلات و گرفتاری های دنیائی گریبانگیر ما می شد ؟

خطبۀ شقشقیّه (مظلومیت علی ع از زبان خود حضرت) :

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى
يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً
وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ
يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا . . .

آگاه باش سوگند بخدا كه پسر ابى قحافه (ابى بكر كه اسم او در جاهليّت عبد العزّى بود، حضرت رسول اكرم آنرا تغيير داده عبد اللّه ناميد) خلافت را مانند پيراهنى پوشيد و حال آنكه مى‏دانست من براى خلافت (از جهت كمالات علمى و عملى) مانند قطب وسط آسيا هستم (چنانكه دوران و گردش آسيا قائم بآن ميخ آهنى وسط است و بدون آن خاصيّت آسيائى ندارد، همچنين خلافت بدست غير من زيان دارد، مانند سنگى كه در گوشه‏اى افتاده در زير دست و پاى كفر و ضلالت لگد كوب شده)
علوم و معارف از سر چشمه فيض من مانند سيل سرازير ميشود، هيچ پرواز كننده در فضاى علم و دانش به اوج رفعت من نمى‏رسد پس (چون پسر ابى قحافه پيراهن خلافت را بنا حقّ پوشيد و مردم او را مبارك باد گفتند)
جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهى نمودم
و در كار خود انديشه مى‏كردم كه آيا بدون دست (نداشتن سپاه و ياور) حمله كرده (حقّ خود را مطالبه نمايم) يا آنكه بر تاريكى كورى (و گمراهى خلق) صبر كنم (بر اين تاريكى ضلالت)
كه در آن پيران را فرموده، جوانان را پژمرده و پير ساخته، مؤمن (براى دفع فساد) رنج مى‏كشد تا بميرد،
(3) ديدم صبر كردن خردمنديست،
پس صبر كردم در حالتى كه چشمانم را خاشاك و غبار و گلويم را استخوان گرفته بود (بسيار اندوهگين شدم، زيرا در خلافت ابى بكر و ديگران جز ضلالت و گمراهى چيزى نمى‏ديدم و چون تنها بوده يارى نداشتم نمى‏توانستم سخنى بگويم) . . .

معاد

 فواید بی خبری از زمان مرگ: 💐 8
1)در صورت که انسان از زمان مرگ خود آگاه باشد ، دچار غم و اندوه و حالت دلسردی ، افسردگی و بی تحرّکی عمیق میگردد بطوریکه هر گونه حرکت و فعالیت و تلاش از اوسلب میگردد.
2)انسانها به امید توبه، در آخرین لحظات عمرو زندگی خود غرق در گناه و زشتی ها شده و خود و دیگران را به فساد و تباهی میکشاند.


معاد

 انواع مرک در قرآن :7

1- مرگ آسان و مُحترمانه:            
 (برای فرمانبرداران و اهل تقوی)

الَّذِينَ تَتَوَفَّئهُمُ الْمَلَئكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُون(نحل 32)

(پرهيزكاران) كسانى هستند كه مى‏ميرانند ايشان را ، فرشتگان ، در حالتى كه طیّب وپاكيزه هستند،  فرشتگان به پرهيزگاران مى‏گويند كه: سلام بر شما ، داخل شويد به بهشت ، به سبب آنچه که انجام داده اید(به پاداش اعمال نیکی كه انجام داده اید) .

2-  مرگ دشوار و سخت:
(برای گناهکاران)

فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَئكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُم(محمد ص- 27)

پس چگونه خواهد بود(حال و روز گناهکاران)زمانیکه بمیرانند آنها را فرشتگان ، در حالیکه(تازیانه) میکوبند بر صورت هایشان و پشت هایشان؟

3-  مرگ ممتاز و افتخار آفرین:
(مخصوص جهادگران و مجاهدان)

ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء و لکن لاتشعرون (بقره- 154)

ونگویید به کسانیکه در راه خدا کشته شده اند ، مردگانند، بلکه نه چنین است که شما تصور میکنید (آنان) زنده اند و لیکن شما درک نمیکنید.

🔴🔴🔴توبۀ هنگام مرگ قابل قبول نیست 🔴🔴🔴

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّاتِ حَتىَّ إِذَا حَضرََ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنىّ‏ِ تُبْتُ الَْانَ (18)
براى كسانى كه كارهاى بد انجام مى‏دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا مى‏رسد مى‏گويد: «الان توبه كردم!» توبه قابل قبول نیست.‏

معاد

تقاضای بازگشت به دنیا توسط گناهکاران(پس از مرگ): 6

حَتىَّ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ‏ِ ارْجِعُونِ(مومنون-99)
لَعَلىّ‏ِ أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاَّ إِنَّهَا كلَِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلىَ‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ(مومنون-100)

تا زمانى كه مرگ يكى از آنان(کافران مُصِرّ به ادامۀ راه غلط و باطل)  فرارسد، مى‏گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد!
شايد در آنچه ترك كردم (از كوتاهى ها و مخالفت ها و گناهان متعدّد) عمل صالحى انجام دهم! (ولى به او مى‏گويند:) نه چنين نيست که او ادّعا میکند! اين سخنى (گزاف) است كه او به زبان مى‏گويد (و اگر دوباره به دنیا بازگردد، كارش همچون گذشته خواهد بود!) و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند!

عالم برزخ کجاست؟
عالم برزخ عبارتست از: عالَمی که ما بین دنیا و آخرت قرار دارد. روح انسان پس از جدا شدن از بدن ، به عالم برزخ منتقل شده و تا قیامت و زمان مُلحق شدنِ دوبارۀ روح  به بدن ، در آنجا میماند .چنانچه فردی ، اهل ایمان باشد در بهشت برزخی اقامت کرده و از نعمتهای بهشت برزخی متنعّم میگردد و چنانچه کافر و بی ایمان باشد در جهنم برزخی ، اقامت کرده و از عذاب جهنم برزخی ،مُعذّب میگردد.

گلچینی از آیات قرآن

                                                           

1)  « اوّل خودت بعداً کسی »:

 

* أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ (بقره -44)

 آيا) مردم را به نيكوكارى و احسان (و صدقات و أداء امانات) وادار مى‏كنيد و بآنها امر مى‏كنيد و خودتان را فراموش مى‏نمائيد (كه همان عمل را انجام دهيد( . . (

مردمان را به حق شويد آمر؟     ليك خود را بريد از خاطر ؟

 

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پُرس **  توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند

واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند ** چون به خلوت میروند آن کار دیگرمیکنند؟

 

2)  وَ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبرِْ وَ الصَّلَوهِ وَ إِنهََّا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلىَ الخَْاشِعِينَ(بقره-45)

و كمك بجوئيد و يارى بطلبيد (برای غلبه بر نفس امّاره و شياطين و برای دور شدن از جاه طلبی و مقام پرستی ) بوسیلۀ صبر و شكيبایی و بوسیلۀ نماز گزاردن (اعمّ از نمازهاى پنجگانه يوميّه و نوافل و ساير نمازهاى  مستحبّه) (و اين صبر و نماز) هر آينه كاری سخت و باری گران به نظر میرسد مگر بر خاشعان.

 (خاشعان،كساني هستندكه از عقاب خدا و مخالفت با او بیمناک هستند چه اینکه آنها ، نه تنها از نمازگزاردن ناراحت و خسته نمیشوند بلکه از زحمت و سختی نماز و دیگر عبادات، لذّت ميبرند.

(صبر یعنی: خوددارى از خواستها و كفّ نفس و خويشتن‏دارى از هوسها و گناهان است و یا صبر بر مصيبت ، تا اینکه مصيبت زده خود را از بى‏تابى و فغان باز دارد و همچنین ، ماه رمضان كه روزه‏دار، خوددارى از خوردن و آشاميدن ميكند ماه «صبر» ناميده شده است)‏

صبر از شهوات نفسانى عفت نام دارد ،

 صبر بر كظم غيظ، حلم نام دارد ،

 صبر از زیاده روی در عيش، زهد نام دارد ،

 صبر بر حفظ اسرار، كتمان سرّ ، نام دارد،

 صبر بر انجام تكاليف شرعى طاعت است،

 صبر در ميدان جنگ، شجاعت است و غير اينها.

از پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:«الصبر نصف الايمان» : صبر ،نصفی از ایمان است.

و نيز فرمود :

«الصبر كنز من كنوز الجنه»: صبر گنجینه ای از گنج های بهشت است.

 و نيز فرمود :

الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد» : صبر از ایمان است و بمنزلۀ سر است به بدن.

و از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه فرمود :

بنى الايمان على اربع دعائم اليقين و الصبر و الجهاد و العدل : ایمان بر چهار ستون استوار است :1- یقین 2- صبر 3- جهاد 4- عدالت.

در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده، كه صبر بر سه نوع است:

1. صبر در برابر مصيبت.

2. صبر در برابر معصيت.

3. صبر در برابر عبادت.

 بنابراين آنچه در روايات آمده كه مراد از صبر در اين آيه روزه است، اشاره به يكى از مصاديق صبر دارد.

رسول خدا ص فرمودند «جُعلت قرهُ عينى فى الصّلاه» .

يعنى: روشنى ديده من در نماز قرار داده شده است.

 و همچنين در هنگام نماز مى‏فرمود: َروِّحنا: روحى بما بده.

 يا میفرمود: أَرِحنا يا بلال: راحتى ببخش اى بلال.

 

خداوند در آیه دیگری از قرآن میفرماید:

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر(عنکبوت- 45)

و نماز را برپا دار، كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمى‏دارد.

مددى جوى از شكيب و ركوع               وان گران است جز به اهل خشوع

 

3)  چه باید بکنیم که خدا ، همواره به یاد ما باشد؟

خداوند در قرآن کریم ، راه و روش اینکه چه باید بکنیم که خدا ، همواره به یاد ما باشد؟ را به ما یاد داده است:

فَاذْكُرُونىِ أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُواْ لىِ وَ لَا تَكْفُرُونِ(بقره-152)

فَاذْكُرُونىِ : پس ياد كنيد مرا

(پس ای مسلمانان به خاطرِ نعمت اسلام و پیامبر بزرگوار، ودیگر نعمتهایی که به شما ارزانی داشته ام بوسیلة اطاعت و عبادت، مرا یاد کنید)

) به تعبیر دیگر: همواره به یادِ لطف وعنایت من بر خود باشید وهر وقت که در برابر گناه و معصیت قرا گرفتید به یادِ نَعَمات والطاف من افتاده واز انجام گناه منصرف شوید(

أَذْكُرْكُمْ : تا (من نیز همواره)ياد كنم شما را

 (تا من نیز با اعطایِ ثواب و مغفرت وامداد های غیبی ،شما را یاد کنم(

وَ اشْكُرُواْ لىِ : و سپاسگزارى كنيد مرا ، شکرگزار من باشید

) به خاطرِ نعمت اسلام و پیامبر بزرگوار و دیگر نعمت هایی که بر شما ارزانی داشته ام(

4)  معنای واقعی شکرِ خدا:

 معنای واقعی شکرِ خدا اینست که: از نعمت های خداوند ،بطور صحیح ، در جای درست و شایسته ودر راهِ همان هدفی که خداوندآن نعمتها را بدان جهت،خلق کرده است استفاده کنیم و هرگز از نعمت های خدادادی در مسیر گناه ونافرمانی استفاده نکنیم. مثلاً :

زبان که نعمتی است برای سخن گفتن ، اگر در راستایِ دروغ و نشر اکاذیب ، تهمت ، تمسخر و آزار مردم به کار گرفته شود ، در جای مناسب ومورد نظر خداوند بکار گرفته نشده و در نتیجه، کفران نعمتِ زبان ، مُحَقّق شده است وبقیة نعمت های الهی نیز، چنین میباشند

وَ لَا تَكْفُرُونِ : و ناسپاسى نكنيد مرا

 )ازنعمتهای من درمسیر نادرست وگناه، استفاده نکنید(

 

5)  جلب نظر و رضایت دشمن ، اندازه وحدّی دارد:

وَ لَن تَرْضىَ‏ عَنكَ الْيهَُودُ وَ لَا النَّصَارَى‏ حَتىَ‏ تَتَّبِعَ مِلَّتهَُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الهُْدَى‏ وَ لَئنِ‏ِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلىِ‏ٍّ وَ لَا نَصِيرٍ(120)

 

هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد، (تا به طور كامل، تسليم خواسته‏هاى آنها شوى، و) از آيين (تحريف يافته) آنان، پيروى كنى. بگو: «هدايت، تنها هدايت الهى است!» و اگر از هوى و هوسهاى آنان پيروى كنى، بعد از آنكه آگاه شده‏اى، هيچ سرپرست و ياورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود.

اگر دشمن ،به هیچ عنوان تسلیم حق نشود نباید در فکر جلب رضایت آن بود، اینجاست که نباید برای جلب رضایت دشمن ، وقت و هزینه صرف گردد.

 

6)  فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ حَتىَّ إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ(44)

پس هنگامی که(مردم) فراموش کردند آنچه را که بوسیلۀ آنها تذکر داده شده بودند (پس هنگامی که پند و اندرز و راهنماییهای خداوند و پیامبر را فراموش کردند، و به آنها بی توجهی کردند و بکار نبستند) ما هم درهاى هر چیزی را(همۀ نعمتهای دنیوی و آسمانی را) بر آنها گشوديم (از جهت استدراج ) تا اينكه آنها به آنچه که به آنها داده شده بود شادمان گردند (غرق در لذائذ و شهوات گرفتار شدند و همه چيز را از ياد بردند) ما هم ناگهان آنها را به كيفر اعمالشان گرفتيم(مجازات کردیم) پس در این زمان (با حال حسرت و عسرت ) غمگین و ناراحت شدند./.

خدا در آغاز، كافران را با سخنان خود كه بر زبان پيامبران جارى مى‏شود هشدار مى‏دهد. و در مرحله دوم با عمل، بدين‏ترتيب كه آنها را از طريق گرفتارى و ضرر آزمايش مى‏كند. وقتى آنان بر كفر و دشمنى خود پافشارى كردند، درهاى روزى و آسايش را بر روى آنها مى‏گشايد، تا پس از گرفتارى آنها را با نعمت‏ها آزمايش و حجت را بر ايشان تمام كند. وقتى آنان بر اثر [فراوانى نعمت و] رفاه، خرسند گرديدند و بر تكبّر و خودخواهى خود افزودند و رشد دينى پيدا نكردند، خدا آنها را از جايى كه گمان ندارند گرفتار عذاب مى‏كند. در نتيجه، بر كوتاهى و سهل انگارى‏اى كه كرده‏اند تأسف مى‏خورند و از رهايى از اين عذاب نااميد مى‏شوند.

 

7)  عذاب دردناک برای کسانیکه از انجام گناه خوشحال شده و انتظار ستایش از دیگران دارند؟

لَا تحَْسَبنَ‏َّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّ يحُِبُّونَ أَن يحُْمَدُواْ بمَِا لَمْ يَفْعَلُواْ فَلَا تحَْسَبَنهَُّم بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(آل عمران-188)

 

گمان مبر آنها كه از اعمال (زشت) خود خوشحال مى‏شوند، و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام نداده‏اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند! (بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است!

 

8)  وَ لَا تَكُن لِّلْخَائنِينَ خَصِيمًا(نساء-105)

و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى! (105)

مبادا ازكسانى كه به مال ، جان و آبروی مسلمانى خيانت مى‏كنند، حمایت و پشتیبانی کنی   

نکته ها:

1- دفاع از خائن، حرام و رضايت به خيانت، به معناى شركت در جرم است.

2- حاكم اسلامى بايد پشتيبان مظلومان باشد، نه حامى ظالم

3- عناوين، قدرت‏ها، تهديدها، جوّ و افكار عمومى، هيچ يك مجوّز همكارى با خائن نيست.

4- رهبر جامعه و قاضيان بايد خائنان را بشناسند و نقشه‏هايشان را بدانند، تا بتوانند موضعگيرى مناسب داشته باشند.

5- حساب خيانت‏هاى جزئى و ناآگاهانه، از خيانت توطئه‏گران فسادانگيز، جداست.

8- آنكه با خيانت، محبّت خود را از مردم مى‏بُرد، محبّت خدا هم از او قطع خواهد شد.

 

برخی از آثار سوء خیانت:

الف: سبب از دست دادن روحيّۀ عدالتخواهى میگردد.

ب: عامل محروم كردن مظلومان و ستمدیدگان است .

ج: موجب آماده كردن قهر و دوزخ الهى براى خود است.

د: سبب آلوده شده جامعه میشود و اين آلودگى دامن خود خائن را هم مى‏گيرد.

 

9)  وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فىِ الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سمَِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بهَِا وَ يُسْتهَْزَأُ بهَِا فَلَا تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتىَ‏ يخَُوضُواْ فىِ حَدِيثٍ غَيرِْهِ إِنَّكمُ‏ْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فىِ جَهَنَّمَ جَمِيعًا(نساء-140)

 

و به تحقیق نازل شده بر شما در كتاب قرآن  كه وقتى بشنويد (مشركان و كافران و منافقان) آيات خدا را انكار کرده  و نسبت به آیات الهی  كفر ميورزند و آنرا مورد مسخره  و استهزاء قرار ميدهند در مجلس آنها ننشينيد و از مجلس آنها بیرون روید تا آنها وارد سخن ديگرى غير از كفر ومسخرۀ آيات خدا شوند و اگر چنين نكنيد و با آنها مجالست كنيد و سخنهاى باطل و بيهوده آنها را نسبت بدين خدا بشنويد شما هم مانند آنان خواهيد بود.

علم غیب امامان و اهل بیت

آیا ائمه (اهل بیت (ع)) علم غیب می دانستند؟

طبق آموزه های قرآنی، علم به غیب به صورت تام و تمام فقط در اختیار خداوند است؛ و اوست که بر تمامی عالم احاطه همه جانبه دارد. بعضی از بندگان شایسته خداوند نیز، با تعلیم الاهی و بر اساس شایستگی های نفسانی که از خود ابراز می دارند، به اسرار و علوم و امور غیبی آگاهی می یابند و نادیدنی ها را دیده، و ناشنیدنی ها را می شنوند. این موهبتی است که خداوند به افراد برگزیده؛ مانند پیامبران و اولیا عنایت می نماید. لذا می بینیم که انبیا از وحی (که امری غیبی است) و یا دیگر امور غیبی خبر می دهند، حوادث آینده را پیش گویی می نمایند و دقیقا مطابق همان گفته ها، حوادثی رخ می دهد و از آنجا که بعد از پیامبر ، امامان معصوم(ع) مأمور هدایت انسان ها در تمام جنبه های مادی و معنوی بودند، لازم است که از بسیاری از امور غیبی، باخبر و آگاه باشند. بر همین ا ساس در مواردی که لازم باشد که از غیب مطلع باشند ، خداوند این علم را در اختیارشان قرار می دهد.

اکثر علمای شیعه، معتقدند که اولیای الهی، نیز در مواردی که لازم باشد از غیب آگاه می شوند. این معنا همچنین از روایات ائمه استفاده می شود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: "هنگامی که امام اراده می کند، چیزی را بداند، خدا به او تعلیم می دهد"( اصول کافی، ج 1، باب، ان الائمه اذا شا ؤوا ان یعلموا، علموا، ح 3)

علم امام از ديدگاه قرآن و روايات:

 دانش گسترده و آگاهي پيامبر و امام به همه چيز و در هر حال ، در قرآن و روايات آمده است كه نمونه اي از آيات قرآن را ذكر مي كنيم ، سپس به نمونه اي از روايات اشاره مي نماييم .

1ـ (قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردون اءلي عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعلمون )؛

بگو عمل كنيد پس خدا و پيامبر و مؤمنان عمل شما را مي بينند و برگشت داده مي شويد به داناي نهان و آشكار و شما را به آنچه عمل مي كرديد، خبر مي دهد.
مقصود از مؤمنان ، امامان معصوم هستند.

از راهي ديگر نيز اين علم و ادراك براي امامان ثابت مي شود، و آن جانشين بودن امام براي پيامبر است و چون آيه به روشني اين علم را براي پيامبر ثابت مي كند پس براي خليفه و جانشين پيامبر نيز ثابت مي شود

حرف «سين » در جمله «سيري الله » حرف استقبال نيست ، زيرا معنا ندارد كه بگوييم خداوند در آينده خواهد دانست بلكه آگاهي خدا در حال حاضر است ، پس حرف «سين » براي تأكيد است ، نه استقبال.

محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) تنها معلّمانی هستند که در هیچ دوره ای، نمی توان سر «ندانستن!» گیرشان انداخت! هرگز در طول تاریخ رسالت و امامت کلمه «نمی دانم!» از جانب آنان شنیده نشده است. می دانید چرا؟

امامان چقدر می دانند؟
جواب سوال «امام چقدر می داند؟»، «همه چیز را می داند» است. از علوم غیب گرفته تا دانش فیزیک و نجوم و طب و ادبیات! همه چیز! در ضمن برای یادگیری آنها نیازمند تحصیل علم هم نیست، بلکه خداوند این امامان هدایتگر را مجهّز به سلاحِ علمِ کامل کرده است.

درباره ی اینکه امامان علم غیب می دانند یا نه، از امام صادق(ع) سوال شد. ایشان فرمودند: «هر گاه امامبخواهد كه چيزى را بداند خدا آن را به وى اعلام می کند.»(کلینی، محمّد بن یعقوب، همان، ج‏2، ص: 299

 

شعارهاي عاشورا

شعارهاي عاشورا :

برخي از کلمات سيد الشهدا «ع‏» چه در فاصله مدينه تا کربلا و چه در روز عاشورا، داراي پيامهاي مؤثر و ديدگاههاي الهام‏بخش براي جهاد و کرامت است.اين سخنان يا در ضمن خطبه‏ها آمده است، يا رجزها و اشعار آن حضرت، و حالت ‏شعاري به خود گرفته ‏است.مي‏توان هدف حسيني و انديشه‏ها و روحيه‏هاي عاشورايي را از آنها دريافت و آن‏ فرازهاي فروزان را شعارهاي نهضت عاشورا دانست.برخي از اين شعارها چنين است:
1- «علي الاسلام السلام، اذ بليت الامة براع مثل يزيد»[1] (اين را در پاسخ مروان درمدينه فرمود، که از آن حضرت مي‏خواست تا با يزيد بيعت کند تا بر مصيبت سلطه يزيد بر حکومت اشاره کند).
2- «و الله لو لم يکن ملجا و لا ماوي لما بايعت ‏يزيد بن معاوية‏»[2] (در پاسخ برادرش‏ محمد حنفيه فرمود و به قاطعيت در استمرار راه و هدف اشاره داشت).
3- «اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما»[3] (خطاب به يارانش در کربلا و ارزشگذاري به شهادت).
4- «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوابالبلاء قل الديانون‏»[4] (در مسير رفتن به کربلا در منزلگاه ذي حسم و اشاره به مفهوم آزمون و تصفيه شدن مردم در مواجهه با سختيهاي راه).
5- «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه؟ فليرغب المؤمن في لقاء ربه‏محقا...»[5] (در کربلا خطاب به اصحاب خويش فرمود و آنان را بر شهادت طلبي ترغيب کرد).
6- «خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة‏»[6] (از سخنراني امام‏حسين‏ «ع‏» در مکه پيش از خروج به سوي کوفه، در ميان جمعي از خانواده، ياران ‏و شيعيان خويش که به زيبايي شهادت براي جوانمردان اشاره داشت).
7- «من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل‏ في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول کان حقا علي الله ان يدخله‏ مدخله‏»[7] (در منزلگاه بيضه، در مسير کوفه، خطاب به سپاه حر و استناد حرکت انقلابي و اصلاحگرانه خود به سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله).
8- «ما الامام، الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علي ذات‏الله‏»[8] (امام اين صفات امام راستين را در پاسخ به دعوتنامه‏هاي کوفيان نوشت وتوسط مسلم بن عقيل به کوفه فرستاد).
9- «سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما»[9] (شعر ازديگري است، اما امام حسين‏ «ع‏» آن را در پاسخ به تهديدهاي حر، در مسير کوفه خواند و بي باکي خود را از رويارويي با شهادت نشان داد).
10- «رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفينا اجر الصابرين‏»[10] (در خطبه‏اي‏ که هنگام خروج از مکه ايراد نمود، خطاب به اصحاب و ياران فرمود و مفهوم صبر و رضا را طرح کرد).
11- «من کان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرح معنا»[11] (در آستانه‏خروج از مکه به سوي کوفه فرمود و راه خونين و آميخته به شهادت را ترسيم فرمود).
12- «انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي‏»[12] (در وصيت نامه سيد الشهدا «ع‏» به ‏برادرش محمد حنفيه آمده است که قبل از خروج به سوي مدينه نوشت و انگيزه و هدف قيام را ترسيم نمود).
13- «لا اعطيکم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد [لا افر فرار العبيد]»[13] (در سخنراني صبح عاشورا، خطاب به نيروهاي دشمن فرمود، که خواستار تسليم شدن آن حضرت بودند و او به شدت آن را رد کرد و نوعي بردگي و ذلت دانست).
14- «هيهات منا الذلة، يابي الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون...»[14] (در خطاب به سپاه‏دشمن فرمود، پس از آنکه خود را سر دوراهي ذلت و شهادت مخير ديد).
15- «فهل هو الا الموت؟فمرحبا به‏»[15] (در پاسخ عمر سعد، که نامه‏اي به آن حضرت‏ فرستاد و خواستار تسليم شدن بود و استقبال از شهادت را نشان مي داد).
16- «صبرا بني الکرام، فما الموت الا قنطرة تعبربکم عن البؤس و الضراء الي الجنان ‏الواسعة و النعيم الدائمة‏»[16] (خطاب به ياران فداکار خويش در صبح عاشورا، پس از آنکه تعدادي از اصحابش شهيد شدند و دعوت آنان به مقاومت در راه رسيدن به بهشت).
17- »

الموت خير من رکوب العار
و العار اولي من دخول النار[17]

(که روز عاشورا هنگام‏ پيکار با سپاه دشمن به عنوان رجز حماسي مي‏خواند و شهادت را بر ننگ تسليم و ننگ را بر آتش دوزخ، ترجيح مي‏داد).
18- «موت في عز خير من حياة في ذل‏»[18] (که مرگ سرخ، به از زندگي ننگين است).
19- «ان لم يکن لکم دين و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا في دنياکم‏»[19] (در آخرين‏ لحظات پيش از شهادت، وقتي شنيد سپاه کوفه به طرف خيمه‏هاي حرم او حمله ‏کرده‏اند، خطاب به پيروان ابو سفيان چنان فرمود و آنان را به آزاد زيستن و مردانگي و غيرت فراخواند).
20- «هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟»[20] «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟»[21] (وقتي سيد الشهدا «ع‏» اين نصرت خواهي و استغاثه را بر زبان آورد که همه ياران و بستگانش شهيد شده بودند. در واقع ياري طلبيدن از همگان در طول تاريخ است، براي ياري حق و حمايت از مظلوم).
از مجموعه اين جملات نوراني و حماسي که شعارهاي حسين‏ «ع‏» در نهضتش‏ به شمار مي‏آيد، تاکيد آن امام، بر مفاهيم و ارزشهاي زير به دست مي‏آيد: نابودي اسلام در شرايط سلطه يزيدي، حرمت بيعت با کسي چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگي‏ ذلت بار، اندک بودن انسانهاي راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبي در عصر حاکميت باطل، زينت بودن شهادت براي انسان، تکليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواي حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خداوند، همراهي شهادت طلبان در مبارزات حقجويانه، حرمت ذلت پذيري براي آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ‏براي عبور به بهشت برين، آزادگي و جوانمردي، ياري خواهي از همه و هميشه در راه ‏احقاق حق و...
بقا و جاودانگي عاشورا، در سايه همين تعليمات و آرمانهاست که در کلام آن حضرت‏ جلوه‏گر است و نهضتهاي ضد ستم و ضد استبداد، همواره از اين پيامها و درونمايه‏ها الهام‏ گرفته‏اند.

درس آزادي به دنيا داد رفتار حسين
بذر همت در جهان افشاند، افکار حسين

«گر نداري دين به عالم، لااقل آزاده باش‏»
اين کلام نغز مي‏باشد ز گفتار حسين

«مرگ با عزت زعيش در مذلت بهتر است‏»
نغمه‏اي مي‏باشد از لعل دربار حسين[22] .



پی نوشتها :
[1] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 284.
[2] بحار الانوار، ج 44، ص 329، اعيان الشيعه، ج 1، ص 588.
[3] بحار الانوار، ج 44، ص 381.
[4] تحف العقول (چاپ جامعه مدرسين)، ص 245، بحار الانوار، ج 75، ص 117.
[5] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
[6] لهوف، ص 53، بحار الانوار، ج 44، ص 366.
[7] وقعة الطف، ص 172، موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 361.
[8] بحار الانوار، ج 44، ص 334.
[9] همان، ص 378.
[10] همان، ص 366، اعيان الشيعه، ج 1، ص 539.
[11] همان.
[12] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.
[13] مقتل الحسين، مقرم، ص 280.
[14] نفس المهموم، ص 131، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7.
[15] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 382.
[16] نفس المهموم، ص 135، معاني الاخبار، ص 288.
[17] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 68.
[18] بحار الانوار، ج 44، ص 192.
[19] همان، ج 45، ص 51.
[20] ذريعة النجاة، ص 129.
[21] بحار الانوار، ج 45، ص 46.
[22] حسين پيشواي انسانها، ص 70 (شعر از فضل الله صلواتي).

توحید و خداشناسی

یکی از عباراتی که در بسیاری از سخنان پیشوایان دینی و حکیمان و عارفان به آن بر می‌خوریم، این عبارت است که "خداشناسی فطری است" یا "انسان بالفطره خداشناس است". 
برای این که جواب سؤال به خوبی روشن شود، باید توضیحی پیرامون این عبارت، مخصوصا کلمه فطرت داده شود. 
واژه "فطرت" که در فارسی به "سرشت" ترجمه می‌شود، دلالت بر نوع خلقت و آفرینش می‌کند، ولی معمولا در مورد انسان به کار می‌رود و چیزی را "فطری" می‌گویند که نوع خلقت انسان اقتضای آن را داشته باشد و خدادادی و غیر اکتسابی و کم و بیش مشترک بین همه افراد انسان باشد. 
پس خاصیت امور فطری این است که اولا اکتسابی نیست و ثانیا در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممکن است شدت و ضعف داشته باشد.1 
فطریات انسان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: 
1. شناخت‌های فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش از آن‌ها برخوردار است. 
2. میل‌ها و گرایش‌های فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش، از آن‌ها برخوردار است. 
بنابراین اگر نوعی شناخت خدا برای هر فردی ثابت باشد که نیازی به آموزش و اکتساب نداشته باشد، می‌توان آن را "خداشناسی" فطری نامید.2 
در مورد خداشناسی فطری دو نوع شناخت مطرح می‌شود: 
1. یکی شناخت حضوری و شهودی، یعنی ارتباط دل با خدا. 
2. دیگری شناخت حصولی و ذهنی و عقلی یعنی شناختی که عقل نسبت به خدا دارد. 
منظور از قسم اول یعنی شناخت حضوری، این است که انسان آن چنان آفریده شده است که در اعماق قلبش یک رابطه وجودی با خدا دارد که اگر در دل خودش درست کندوکاو کند و به عمق قلب خود توجه کافی بنماید، این رابطه را می‌یابد، نه این که می‌داند خدایی هست، بلکه رابطه خود را با خدا می‌یابد و به تعبیر دیگر، می‌بیند و شهود می‌کند. 
بسیاری از مردم مخصوصاً در اوقات زندگی که سرگرم امور دنیا هستند، توجهی به این رابطه قلبی ندارند و تنها هنگامی که توجهشان از همه چیز بریده می‌شود و امیدشان از همه اسباب قطع می‌گردد، می‌توانند به این رابطه قلبی، توجه نمایند. 
در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است که شخصی خدمت حضرت عرض کرد خدا را آن چنان به من معرفی کن که گویی او را می‌بینم. حضرت از او سؤال کرد؟ آیا هیچ وقت از راه دریا مسافرت کرده‌ای؟ 
گفت: بله 
گفتند: اتفاق افتاده است که کشتی شما در دریا بشکند...؟ 
گفت: بلی، اتفاقا در سفری چنین قضیه‌ای واقع شد. 
گفتند: به جایی رسیدی که امیدت از همه چیز قطع شود، و خود را مشرف به مرگ ببینی؟ 
گفت: بلی چنین شد. 
گفتند: در آن حال امیدی به نجات داشتی؟ 
گفت: آری. 
گفتند: در آنجا که وسیله‌ای برای نجات تو وجود نداشت به چه کسی امیدوار بودی؟ آن شخص متوجه شد که در آن حال گویا دل او با کسی ارتباط داشته در حدّی که گویا او را می‌دیده است.3 این همان حالتی است که گفتیم گاهی اضطرارا توجه انسان از ماسواء قطع می‌شود و آن حالت به انسان روی می‌دهد که رابطه قلبی خودش با خدا را در می‌یابد. انسان با اختیار هم چنین کاری را می‌تواند بکند و این ارزش دارد. 
یعنی سیر و سلوکی که مورد قبول ادیان حق باشد بر این اساس استوار است که انسان تدریجاً تعلقات خودش را از غیر خدا قطع کند و دلبستگی به غیر خدا نداشته باشد تا به جایی برسد که به فرموده امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ "ما کنت اعبد ربّا لم أره".4 هرگز اینگونه نبوده‌ام که خدایی را که ندیده باشم عبادت کنم. 
امّا منظور از قسم دوم، این است که انسان بدون این که نیاز به تلاش داشته باشد، برای این که مسأله خدا شناسی را حل بکند، با همان عقل فطری و خدا دادی که دارد به آسانی پی به وجود خدا می‌برد. 
منظور از شناخت ذهنی و عقلی که فطری باشد، دلیلی است که ذهن برای آن احتیاج به تلاش ندارد؛ مثلا عقل انسان برای تصدیق به وجود خدا نیازی به تلاش و کوشش ندارد، بلکه به آسانی درک می‌کند که وجود انسان و همه پدیده‌های جهان (نیازمند) است، پس (خدای بی نیازی) وجود دارد که نیاز آن‌ها را بر طرف می‌کند.5 
حاصل آن که: فطری بودن شناخت خدا بدین معنا است که دل و عقل انسان با خدا آشناست، و در ژرفای روح وی مایه‌ای برای شناخت آگاهانه خداوند وجود دارد، که قابل رشد و شکوفایی است. 
امّا برای رشد و شکوفایی فطرت خویش باید راه‌هایی را بپیماید و موانعی را بر طرف کند.6 
راه‌های شکوفایی فطرت 
1. تعالیم الهی توسط انبیاء: با توجه به این که خداشناسی و خدا گرایی و بلکه گرایش انسان به دین، فطری انسان‌هاست و در نهاد و نهان همه تعبیه شده است، خداوند انبیاء را ارسال کرده تا انسان‌ها را هدایت کرده و فطرت دینی آن‌ها را شکوفا سازد.7 
2. تزکیه نفس و ریاضت و تقوا: راه دوم برای شکوفایی فطرت، راه تقوا و تهذیب نفس است، یعنی انسانی که روحش را از طریق ریاضیت، تهذیب و دلش را تزکیه و تطهیر کرد، غیب جهان و ملکوت عالم را مشاهده می‌کند.8 
موانع شکوفایی فطرت 
1. غفلت: انسانی که از خود و خدا و آیات الهی غافل شود، از حرکت علمی برای شناخت و شهود حق و از حرمت عملی برای شکوفایی فضایل نفسانی محروم می‌گردد؛ زیرا غفلت، که در فرهنگ دین، رجس و چرک است، نمی‌گذارد انسان به سوی کمال حرکت کند.9 
2. وسوسه علمی و شیطانی: انسان پیوسته با وسوسه‌های شیطان رو به رو است که با دسیسه خود، حق را به جای باطل و باطل را به جای حق می‌نشاند و رأی انسان سالک را جای وحی و یا عقل مبرهن قرار می‌دهد تا انسان را از مشاهده ملکوت باز بدارد.10 
3. پندار گرایی: از موانع شکوفایی فطرت توحیدی انسان، پندار‌گرایی است. انسانی که می‌پندارد خدا او را نمی‌بیند و او در مشهد و محضر خدای سبحان نیست، پنهان و نجوای او را نمی‌داند، انسانی که می‌پندارد هدایت یافته است و نیازی به رهبری پیامبران ندارد و انسانی که می‌پندارد (قدرت، مال و جاه او را جاودانه می‌کند، در همه این موارد و نظایر آن گرفتار یکی از موانع شکوفایی فطرت است.11 
4. کبر: یکی از موانع شکوفایی فطرت تکبر است.12 خدای متعال در سوره اعراف می‌فرمایند: "به زودی کسانی که در زمین به ناحق تکبر می‌ورزند از آیات خود منصرف می‌سازیم، آن‌ها چنانند که اگر هر آیه و نشانه‌ای را ببینند به آن ایمان نمی‌آورند.13 
5. خودبینی و هوس: از موانع بزرگ شکوفایی فطرت، گرفتار شدن در دام خود بینی و هوس‌مداری است. انسانی که خواهش نفسانی جلوی بینش و گرایش او را بگیرد از شکوفایی خود باز می‌ماند.14 
6. زنگار دل: یکی از موانع شکوفایی فطرت و شناخت حقیقت، زنگار دل است. خدای متعال می‌فرماید: سرّ اینکه عده‌ای حقایق دین را نمی‌بینند، آن است که جان آنان را پرده گناه و زنگار دل فرا گرفته است.15 
7. دنیا گرایی: تعلّق به دنیا و محبت به آن از موانع اساسی شکوفایی فطرت است. به همین دلیل در روایات آمده است:16 "حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة".17 دوست داشتن دنیا ریشه هر خطایی است. 
نتیجه گرفته می‌شود که أمر خدا شناسی، امری فطری است، در صورتی که راه های شکوفایی فطرت را بپیماییم و موانع شکوفایی فطرت را هم برطرف کنیم و کسانی که منکر خدا هستند، یقیناً یا راه را درست نپیمودند و یا موانع را بر طرف نکردند و دچار چنین حالتی شدند. 
اگر کسانی که منکر خدا هستند، راه را درست بپیمایند و توجهات و تعلقاتی را که به عالم ماده دارند، را قطع کنند یا در یک حالت اضطراری واقع شوند که خود به خود این توجهات قطع شود، آنگاه در عمق خود، آن رابطه را می‌یابند، یعنی این رابطه در همه هست، منتهی مورد توجه نیست. 
امیدواریم که همه ما بتوانیم راه شکوفایی فطرت را به خوبی بپیماییم و موانع را بر طرف کنیم تا رابطه بین خود و خدا را مشاهده کنیم. 

معرفي منابع جهت مطالعه بيش‌تر: 
1. الميزان، انتشارات موسسه أعلمي، ج16، ص189 تا 193. 
2. چهل حديث، امام خميني(ره)، مرکز نشر فرهنگي رجا، چاپ اول. 
3. پنجاه درس اصول عقائد براي جوانان، آيت الله مکارم شيرازي، انتشارات نسل جوان. 


پي‌نوشت‌ها: 
1. مصباح، مجموعه آثار خداشناسي، انتشارات موسسه امام خميني (ره)، ص36. 
2. آموزش عقائد، انتشارات موسسه امام خميني، ص44. 
3. توحيد صدوق، تهران، انتشارات مکتبه الصدوق، سال 1387ش، ص231. 
4. کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، ج1، ص98. 
5. مصباح، معارف قرآن (خداشناسي) انتشارات موسسه امام خميني (ره)، ص36. 
6. آموزش عقائد، انتشارات موسسه امام خميني (ره) ، ص44. 
7. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم، انتشارات اسراء، ج12، ص344. 
8. همان، ج12، ص324. 
9. همان، ج12، ص293. 
10. همان، ج12، 394. 
11. همان، ج12، ص396. 
12. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم، انتشارات اسراء، ج12، ص398. 
13. اعراف / 146. 
14. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم، انتشارات اسراء، ج12، ص398. 
15. همان، ج12، ص402. 
16. همان، ج12، ص399. 
17. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج70، ص59. 
18. سوره والعصر. 

عرضۀ روایات بر قرآن(تنها راه جلوگیری از آسیب تفسیرهای روایی)

نوشته حاضر ترجمه قسمتى از مقدمه تفسير روايى آية الله معرفت، است كه در آن عرضه روايات بر قرآن كريم يكى از راه هاى زدودن آسيب هاى تفسيرى روايى شمرده شده و چگونگى اين عرضه بيان شده است.

ضرورت عرضه روایات و احادیث بر قرآن

از آن رو كه احاديثى كه از گذشتگان به ما رسيده، نقش اساسى در تفسير و فهم معانى قرآن دارند، بايد ديد آيا در طول زمان سلامت و زلالى و خالصى آن ها پايدار مانده است؟ اين مطلب توجه دانشمندان اسلامى را به خود جلب كرده و موجب شده است كه مرز شناخت احاديث صحيح از ساختگى را مشخص كنند و مهم ترين آن مرزها مطالبى است كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به آن توجه داده كه عبارت از «عرضه روايات بر كتاب خدا و آيات محكم آن» است. بر اين اساس، رواياتى كه موافق كتاب خدا باشند، حق هستند و آنچه مخالف آن ها باشد، باطل است. بايد دانست كه كتاب در اين جا كنايه از محكمات دين و بديهيات عقلى است و شامل سنّت مستحكم و برهان آشكار عقلى مى شود در نتيجه، هرچه موافق آن است، صحيح و هر آنچه با آن مخالف باشد، ناصحيح است.

بنابراين، به نظر مى رسد بر خلاف روش برخى از دانشمندان متأخّر كه تنها به بررسى اسناد اهتمام داشته و به محتوا توجهى نداشته اند، براى تشخيص روايات صحيح و پيش از بررسى و ملاحظه سند آن ها، بايد محتوا و استوارى معناى آن ها را در نظر گرفت. البته اسناد نيز در اعتبارسنجى نقش آفرين هستند، اما در درجه دوم اعتبار قرار مى گيرند. بنابراين مطلب عمده و مهم، قبل از بررسى اسناد، توجه به متن احاديث است.

از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به صورت متواتر نقل شده است كه «آنچه از جانب من به شما رسيد و موافق قرآن بود، آن را من گفته ام و آنچه به شما رسيد و مخالف قرآن بود، من آن را نگفته ام.»1

امام صادق(عليه السلام) فرموده است: «... در زمان خود پيامبر، بر آن حضرت دروغ بستند، به حدّى كه به سخنرانى برخاست و فرمود: اى مردم، دروغ پردازان بر من فراوان شده اند، هر كه عمداً بر من دروغ ببندد، جايگاهش آتش است.» امام(عليه السلام) فرمودند: پس از رحلت آن حضرت نيز بر وى دروغ بستند. سپس امام(عليه السلام)شروع به تفصيل سخن در انواع دروغ پردازان و اين كه با چه انگيزه اى اين كار را مى كنند، كرده و راه علاج و تشخيص روايات سالم از ناسالم را عرضه بر كتاب خدا و سنّت محكمه دين دانسته است.2 همچنين لزوم عرضه روايات بر ضروريات عقلى در حديث ديگرى آمده است.3

در حديثى ديگر از امام صادق(عليه السلام) از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين آمده است: «براى هر امر حقّى حقيقتى است و براى هر امر درستى نورى است. پس آنچه را موافق قرآن است، اخذ كنيد و آنچه را مخالف قرآن است، ترك كنيد.»4

در صحيحه ابن ابى يعفور آمده است كه وى در مجلس امام صادق(عليه السلام) حاضر بود و از آن حضرت راه چاره اى در مورد اختلاف احاديث پرسيد; احاديثى كه برخى راويان آن ها مورد وثوق و برخى قابل اعتماد نيستند. حضرت فرمودند: «چون حديثى به شما رسيد و از قرآن يا گفتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گواهى بر آن يافتيد، درست است و گرنه به درد آورنده اش مى خورد.»5

در صحيحه ايّوب بن حر نيز آمده است كه شنيدم از امام صادق(عليه السلام) كه فرمود: «هر چيزى بايد به قرآن و سنّت ارجاع داده شود و هر حديثى كه موافق با قرآن نباشد، دروغى خوش نماست.»6

دانشمند والامقام شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير ارزشمند خود ـ به صورت مرسل ـ از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است كه فرمود: «هنگامى كه حديثى از من براى شما آمد، آن را بر كتاب خدا و حجت عقلى تان عرضه كنيد. پس اگر موافق آن دو بود، بپذيريد، وگرنه آن را به ديوار بزنيد.»7

احاديث فراوانى در اين باره وجود دارند و همه اين روايات در اين كه معيار تشخيص روايات صحيح از سقيم عرضه بر كتاب خدا و وجود شاهدى از قرآن يا سنّت متواتر يا ضرورت عقل رشيد (هدايت يافته به سوى حق و حقيقت) است اتفاق نظر دارند; چرا كه مطلبى نيست، جز آن كه درباره اش آيه قرآن يا حديثى هست; چنان كه امام صادق و امام باقر(عليهما السلام)فرموده اند: «وقتى به شما از چيزى خبر دادم، دليل آن را از قرآن بخواهيد.»8

معلّى بن خنيس هم مى گويد: امام صادق(عليه السلام)فرمود: «هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن اختلاف داشته باشند، جز آن كه براى آن در كتاب خدا بنيانى استوار است، ولى عقل هاى مردم معمولى به آن نمى رسد.»9

حضرت على(عليه السلام) هم فرمود: «اين قرآن است، پس از او بخواهيد تا با شما سخن بگويد. ولى او هرگز با شما سخن نمى گويد.»10 منظور امام(عليه السلام)اين است كه در آن تدبّر كنيد و دقّت بسيار در معانى آن نماييد. پس در قرآن شفاى هر دردى هست، اما قرآن براى شما بدون مراجعه و اصرار فراوان، آنچه در درون دارد آشكار نمى كند. حضرت همچنين فرمودند: «اگر از من در مورد قرآن بپرسيد، به شما مى آموزم...»11

كشى به اسنادش از محمدبن عيسى از يونس بن عبدالرحمن روايت كرده است كه يكى از اصحاب از يونس سؤال كرد و من هم حاضر بودم. او به يونس گفت: اى ابامحمّد، چه قدر در حديث سخت گير شده ايد و انكار شما در مورد رواياتى كه اصحاب ما روايت مى كند زياد شده است. چه چيزى شما را بر آن داشته است كه احاديث را رد كنيد؟ يونس گفت: هشام بن حكم به من خبر داد كه از امام صادق(عليه السلام) شنيد كه مى فرمايد: حديثى را به نام ما قبول نكنيد، مگر اين كه موافق قرآن و سنّت باشد، يا شاهدى از احاديث گذشته ما بر آن بيابيد. مغيرة بن سعيد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ در كتاب هاى اصحاب پدرم احاديثى را پنهان كرده كه پدرم آن ها را نفرموده است. پس از خدا بترسيد و چيزى را كه مخالف قول خداوند و سنّت پيامبر است به ما نبنديد; زيرا ما هرگاه خبرى مى دهيم مى گوييم: خداوند متعال فرمود يا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود. يونس گفت: «به عراق رفتم. پس تعداد زيادى از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) را ديدم و روايات و احاديثى از آن ها شنيدم و ياد گرفتم. سپس آن روايات را خدمت امام رضا(عليه السلام)عرضه كردم. حضرت بسيارى از احاديثى را كه از امام صادق(عليه السلام)نقل شده بودند، منكر شدند و به من فرمودند: همانا ابوالخطاب بر امام صادق(عليه السلام)دروغ بسته و ياران او نيز اين احاديث را تا امروز در ميان كتاب هاى اصحاب امام صادق(عليه السلام) پنهان كرده اند.»

امام(عليه السلام) فرمودند: «از ما آنچه را بر خلاف قرآن است، قبول نكنيد; زيرا احاديث ما موافق با قرآن و سنّت است و ما از خدا و رسول خبر مى دهيم و نمى گوييم: فلان و فلان. گفت: چون در اين صورت، كلام و سخن ما متناقض مى شود. همانا سخن آخرين ما همانند سخن اولين ماست و كلام اولين ما موافق كلام آخرين ماست. پس هرگاه كسى به خلاف آنچه كه گفتم به شما خبر داد، آن را به خودش برگردانيد و نپذيريد و بگوييد: تو خود داناترى به آنچه آورده اى. همانا هر سخنى از ما همراه حقيقت و نورى است. پس هر آنچه حقيقت و نورى با آن نيست، از سخنان شيطان است.»12

در حديث سماعة از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) آمده است: «به امام گفتم: آيا همه چيز در كتاب خدا و سنّت پيامبرش موجود است، يا شما هم در آن گفتارى داريد؟ امام فرمود: بلكه همه چيز در كتاب خدا و سنّت پيامبرش هست.»13

امام باقر(عليه السلام) در حديثى فرمودند: «هنگامى كه براى شما حديثى از ما آمد، اگر بر آن شاهدى يا دو شاهد از كتاب خدا يافتيد آن را اخذ كنيد، وگرنه درباره آن توقف كنيد، سپس آن را به ما بازگردانيد تا آن را براى شما روشن كنيم.»14

بنابراين، اولين معيار براى تشخيص روايات قوى از ضعيف، عرضه بر محكمات دين است، همانند عرضه متشابهات قرآن بر محكمات; كارى كه پس از استعانت و يارى از خداوند تجربه و كاركشتگى مى طلبد.

اما بحث از سند احاديث با توجه به كثرت روايات مرسله و اهمال كارى بسيارى از علماى علم رجال، بحثى جانبى و بى استفاده است، چه رسد به امكان خيانت كارى در سندها; مانند اختلاف در متن ها. پس راه عرضه بر محكمات، موافق ترين و كامل ترين راهى است كه براى ما در هر حالى باقى مى ماند.

امام رضا(عليه السلام) فرمودند: «به درستى كه در روايات ما متشابه وجود دارد، همان طور كه در قرآن محكم و متشابه وجود دارد; همانند محكم قرآن. پس تشابه هاى روايات ما را به محكم هاى آن برگردانيد و از متشابه ها بدون آن كه به محكمات روايات ما رجوع كنيد، پى روى ننماييد كه گم راه مى شويد.»15

همان گونه كه در حديث ابن ابى يعفور به نقل از امام صادق(عليه السلام) ذكر شد، اين روايت اعتبار را در يافتن شاهدى از كتاب خدا يا سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قرار داد كه گواهى به صدق آن روايت دهد. حال چه راوى آن ثقه باشد، يا نباشد. پس سند ـ به تنهايى ـ تا زمانى كه آن را محتواى بلند حديث يارى رساند، اعتبارى ندارد.16

همچنين عيّاشى با اسنادش از محمد بن مسلم از امام صادق(عليه السلام) روايت كرده است كه امام(عليه السلام) فرمودند: «اى محمّد، هر آنچه در روايتى ـ از شخص نيك يا فاسد ـ براى تو آمد و موافق قرآن بود، پس آن را اخذ كن و بگير و هر آنچه مخالف قرآن بود، آن را اخذ نكن.»17

چگونگى عرضه بر قرآن

اين سؤالى است كه در درس هاى اصول  و بخصوص در باب «تعادل و تراجيح» به آن پرداخته مى شود، آن جا كه موافق با قرآن بر مخالف آن مقدّم مى شود. دامنه نصوص قرآن محدود است و آن قدر گسترده نيست كه شامل عمده مسائل اخلاقى بشود، تا چه رسد به همه مسائل اختلافى. پس عرضه در روايت برقرآن چگونه است؟

كلمات دانشمندان علم اصول در اين جا مضطرب است به طورى كه مخالف با قرآن را به سه صورت فرض كرده اند: يا به تباين، يا به عموم و خصوص من وجه و يا به عموم و خصوص مطلق.

اما در مورد عام و خاص مطلق بايد گفت: پس از امكان جمع عرفى، مخالفت ذاتى ـ به واسطه حمل بر تخصيص ـ وجود ندارد; مانند اين آيه شريفه كه در مورد زنان طلاق داده شده مى فرمايد: «و بعولتهنَّ احقُّ بردّهن» (بقره: 228) كه به رجعيات مخصوص شده است18. و همين طور است در مورد عام و خاص من وجه. مانند اين آيه شريفه: «ما على المحسنين مِن سبيل» (توبه: 91) با حديث «لاضرَر و لا ضرار فى الاسلام»19 در جايى كه پزشك درصدد معالجه بيمار برآيد، ولى بى اختيار از او خطايى سر بزند كه موجب مرگ و يا نقص عضو مريض شود، بدون آن كه عمدى در كار باشد يا احتمال نقصان يا مرگ بدهد.

پس اين آيه ضمان خسارت را از پزشك رد مى كند; چون او مورد اعتماد بوده و قصدش احسان و نيكى بوده و اقتضاى حديث «لا ضرر» ضامن بودن پزشك است، اگرچه گناهى مرتكب نشده است.

در اين جا به ناچار بايد يكى از دو طرف را بر ديگرى ترجيح داد كه اين ترجيح يا به مقتضاى قوّت دلالت يكى از دو دليل و يا به مرجحات ديگر مى باشد كه در اين جا ترجيح با حديث است. به دليل احاديث مستفيضى كه بر ضامن بودن پزشك (اگرچه حاذق و زبردست باشد) دلالت دارند.20

اما در مورد مخالفت دو روايت متباين مشكلى نيست، بخصوص پس از آن كه سازندگان احاديث پى بردند تا زمانى كه احاديثشان مخالفت صريح با ظواهر قرآن دارند، احاديثشان رواجى ندارد. پس عرضه احاديث بر قرآن از چه جايگاهى برخورداراست كه بتوان نادرست را از درست (براساس مخالفت و موافقت با قرآن) تشخيص داد؟

اما در اين بحث نداريم; چون قبلا ذكر كرديم كه لفظ «كتاب» كنايه از محكمات دين است كه در لابه لاى قرآن جاى گرفته است; همان گونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن اختلاف داشته باشند، مگر آن كه براى آن در كتاب خدا اصل و ريشه اى است.»21 و مراد اين است كه قرآن مشتمل بر اصول و مبانى فكرى اسلامى اصيل در تمام شؤونات زندگى انسان است، اگرچه اطلاع بر آن مبانى و احاطه بر آن ها نيازمند تدبّر و تعمّق در زوايا و جاهاى پنهان اين كتاب عزيز مى باشد كه همه چيز در آن بيان شده است.

به همين علت است كه در ادامه حديث مزبور آمده است: «ولى آن را عقل هاى مردم نمى فهمند.»22 و مرادش از «مردم» كسانى است كه از قرآن دورند; آنانى كه آيات قرآن را با ديده پند و عبرت نمى نگرند.

همچنين اضافه مى كنم: رواياتى را كه در مورد انضمام سنّت قطعى و بيان صادرشده از معصوم و يا ضروريات عقلى به كتاب خداوند آمده اند.

در حديث ابن ابى يعفور از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «وقتى به حديثى دست يافتيد، اگر در آن شاهدى از كتاب خدا يا قول پيامبر پيدا كرديد، آن را قبول كنيد، و گرنه آن كه آن را براى شما آورده است، به آن سزاوارتر است.»23

و در صحيح ايّوب آمده است: هر چيزى بايد به قرآن و سنّت ارجاع داده شود [و با آن سنجيده شود.24

در حديثى نيز از هشام آمده است: «از ما حديثى را قبول نكنيد، مگر حديثى را كه موافق قرآن يا سنّت باشد يا شاهدى از احاديث گذشته ما با آن ببينيد.»25

در حديث مرسله اى هم كه شيخ ابوالفتوح رازى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده، ـ البته مثل شخص قاطع به صدور روايت از آن حضرت ـ آمده است: «وقتى حديثى از من براى شما آوردند، آن را به كتاب خدا و عقلتان عرضه كنيد.»26

حتى درباره احاديث عبدالله بن عباس داريم كه وقتى خبرى مى داد، مى گفت: «وقتى شنيديد كه من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)سخنى را نقل مى كنم و آن را در قرآن نيافتيد و يا آن حديث نزد مردم نيكو نبود، پس يقيناً بدانيد كه من به او دروغ بسته ام.» اين روايت را دارمى در سنن خود نقل كرده است.27

پس بايد معيار تشخيص احاديث را اين دانست كه در ميان اصحاب شايع باشد كه در آن زمان بسيار بودند. همچنين است آنچه ازگفته هاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه مردم دست به دست و نسل به نسل به ارث برده اند. پس آنچه معروف و شايع باشد، حق است و ترجيح دارد و آنچه نادر و دور انداخته شده باشد، پذيرفته نيست و مردود است. «بَل نَقِذفُ بالحقِّ على الباطل فيدمغُه فاذا هو زاهق» (انبياء: 18); بلكه حق را بر باطل مى كوبيم تا مغز او را بريزد. پس در اين هنگام باطل نابود شونده است. «كَذلِكَ يَضربُ اللّه الحقَ و الباطلَ، فامّا الزبدُ فيذهبُ جفاءاً و امّا ماينفعُ الناسُ فيمكث فى الارض كذلكَ يضربُ اللّهُ الامثال» (رعد: 17) خداوند اين چنين براى حق و باطل مثال مى زند كه آن كف به زودى نابود مى شود و اما آنچه به خير مردم است، در زمين باقى مى ماند. خدا مثل ها را اين چنين مى زند.

بنابراين، ملاك آن است كه چيزى از محكمات شناخته شده دين بوده و شريعت ناب محمدى بر آن جارى باشد كه علما و دانشمندان دين بر آن واقفند و بر همين مطلب هم از ابتدا و پس از آن در طول زمان سيره ائمّه و فقهاى دين جارى بوده است و از اين جاست كه مى بينيم ايشان تعداد زيادى از روايات جبر و تشبيه را كه در احاديث طينت و مانند آن ذكر شده اند، كه مخالف با شريعت و دين ما و مخالف با ضروريات عقل هستند، دور ريخته اند; زيرا انسان در كارها و كليّه تصرّفاتش در زندگى، مسؤول است و همچنين به خاطر اين كه خداوند متعال منزّه از جسمانيّت است; «ليسَ كمثلِه شىء» (شورى: 11)

شيخ مفيد(رحمه الله) در رساله تصحيح الاعتقاد فرموده است: وقرآن برهمه اخبار و روايات مقدّم است و به واسطه عرضه به قرآن، روايات صحيح و ناصحيح مشخص شوند و آنچه قرآن به نفع آن قضاوت كرده حق است و غيرآن باطل.28

 اين مطلب را شيخ مفيد در ردّ نظريه شيخ صدوق بيان كرده است. شيخ صدوق بر اين اعتقاد است كه افعال بندگان مخلوق خداوند هستند و مخلوق بودن افعال را به تقدير آن افعال تفسير كرده است، با استناد به روايتى كه خبرى قطعى نيست و با قرآن هم مخالف است; در رساله اعتقادات شيخ صدوق آمده است: «اعتقاد ما درباره افعال بندگان اين است كه افعال بندگان مخلوق خداوند هستند، اما به خلق تقدير، نه خلق تكوين، و معناى اين سخن اين است كه خداوند دائماً عالم به مقادير افعال بندگان است.»29

 اما شيخ مفيد فرموده است: «آنچه در مورد افعال بندگان از ائمّه رسيده و صحيح است، اين است كه افعال بندگان مخلوق خداوند نيستند و كسى كه قايل به مخلوق بودن افعال انسان شده، شيخ صدوق است، با استناد به حديثى كه به آن عمل نمى شود و سند درستى هم ندارد.»30 در حالى كه اخبار صحيحه بر خلاف آن است.

يكى از احاديثى كه وى در تأييد مدعايش مى آورد، حديثى است از امام هادى(عليه السلام) كه اين گونه نقل شده است. از ايشان سؤال شد كه آيا افعال بندگان مخلوق خداوند هستند؟ امام(عليه السلام)فرمودند: اگر خداوند خالق آن ها بود، از آن ها تبرّى نمى جست، در حالى كه خداوند سبحان مى فرمايد: «خداوند و رسول او از مشركان بى زار هستند»31 و خداوند بى زارى از خلق بندگان را اراده نكرده، بلكه بى زارى او از شرك آنها و زشتى هايشان است.

در جاى ديگر، ابوحنيفه از امام موسى كاظم(عليه السلام)درباره افعال بندگان سؤال كرد كه اين افعال از كه هستند؟ امام(عليه السلام)با يك پاسخ عقلى محض، جواب دادند: «افعال از بندگان هستند، به اين دليل كه ثواب و عقاب به بندگان اختصاص دارد، نه به خداوند.»32

دليل ايراد شيخ مفيد(رحمه الله) و شيخ صدوق(رحمه الله) اين است كه عقيده شيخ صدوق مبتنى بر خبرى است كه از لحاظ سند ضعيف است، تا چه رسد به مخالفت اين حديث با كتاب خدا، در آن جا كه امام هادى(عليه السلام)مى فرمايد: «همانا شرك و زشتى ها اگر فعل خداوند بودند در آيه قرآن به صراحت از آن ها دورى نمى جست. به علاوه، اين حديث با برهان عقلى هم مخالف است، برهانى كه بيانگر اين مطلب است كه ملامت براى انجام دهنده كار زشت است، نه براى ديگرى كه اراده او در آن دخيل نبوده و خودش هم فاعل آن كار نبوده است.»

همچنين شيخ مفيد ايراد ديگرى هم بر شيخ صدوق گرفته و آن عبارت از توان كم او در آزمايش اخبار و تشخيص روايات صحيح از ناصحيح است. و از اين جاست كه او مبتلا به گسترش دامنه كلام به حديث هاى ضعيف شده است.

شيخ مفيد(رحمه الله) در مسأله «اراده و مشيت» گفته است: «چيزى كه شيخ صدوق در اين باب ذكر كرده، دست نايافتنى است و معانى آن مختلف است و با هم تناقض دارند. سبب آن هم اين است كه او به ظاهر احاديث مختلف عمل كرده و از كسانى نبوده است كه توجه و دقت نظر داشته باشند و بين روايات حق و روايات باطل فرق قايل شود و كسى كه درعقيده اش بر آراء مختلف اعتماد كند و مقلّد راويان باشد، حال او در ضعف، همان است كه توصيف كرديم.»33

اين در حالى است كه سيد مرتضى(رحمه الله)، شيخ صدوق را از زمره قميّونى كه هر حديث مرسلى را بدون ترس و واهمه مى آورند، جدا كرده است. سيد مرتضى فرموده است: «قمى ها همه شان مگر ابن بابويه صدوق در گذشته، از فرقه مشبّهه و جبرى مذهب بودند و كتاب ها و نوشته هاى آن ها شهادت به اين مطلب مى دهد.» و سپس اضافه كرده است: «اى كاش مى دانستم چه روايتى از اين كه در اصل يا در فرع آن روايت، فردى واقفى يا غلوكننده يا قمىِ مشبّهه و مجبّره مذهب باشد، نجات يافته و از آن سالم مانده است. راه شناخت حقيقت بين ما و ايشان كنكاش است; اگر سالم مانده باشد، در خبر يكى از افراد بالا از امور مذكور، راوى آن يك انسان مقلّد صرف است كه بدون برهان و دليل معتقد به مذهبش بوده و هركه با اين صفات نزد شيعيان شناخته شود، جاهل به خداوند متعال است و عادل هم نيست و اخبارش را در شريعت هم نمى توان پذيرفت. و هركه از افراد بالا را كه به آن ها اشاره شد، اگر از علت اعتقادش در توحيد و عدل و نبوّت و امامت بپرسى، شما را به روايات ارجاع دهد و احاديث را بر شما مى خواند، در حالى كه اگر واقعاً اين معارف را از راه صحيحش شناخته بود، وقتى كه از علت علمش در اعتقاداتش سؤال مى كرديم، ما را به احاديث حواله نمى داد.»34

عقيده درست در آزمايش اخبار را شيخ الطائفه مرحوم ابوجعفر طوسى در كتاب استبصار بيان كرده است كه خبر را سه قسم كرده: 1. متواترى كه تواتر آن باعث علم پيدا كردن ما به صحيح بودن مؤدّاى آن مى شود; 2. خبر واحدى كه به قراين قطعى ملحق است كه آن را به خبر متواتر ملحق مى كند; 3. خبر واحد خالى از قرينه اى كه چون ثقات آن را روايت كرده اند و چيزى كه موجب ضعف آن شود ـ وجود ندارد، باز هم عمل بر طبق آن بر اساس اصول ما واجب است.

شيخ طوسى(رحمه الله) مى فرمايد: «و بدان كه اخبار بر دو قسمند: متواتر و غير متواتر. خبر متواتر است كه موجب علم مى شود و عمل بر طبق آن واجب است، بدون اين كه توقّع داشته باشيم چيز ديگرى به آن اضافه شود و يا چيز ديگرى باعث قوّت آن شود و آن را بر روايت ديگرى ترجيح دهد و خبر متواتر و هر آنچه متواتر باشد، ديگر تعارضى در آن نيست و با هيچ يك از اخبار پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمّه تضادّى ندارد.»

اما آنچه متواتر نيست، خود بر دو قسم است: يك قسم از آن خبرى است كه موجب علم مى شود; خبرى كه با قرينه اى علم آور همراه است، و هر خبرى كه اين چنين باشد، عمل بر طبق آن واجب است و ملحق به قسم اول مى گردد. و قرينه هاى اين نوع از خبر چيزهاى بسيارى هستند:

  1. مطابق با دليل هاى عقل و مقتضاى عقل باشد.
  2. مطابق با ظواهر قرآن يا عموميت آن و يا دليل خطاب آن و يا فحواى آن باشد.
  3. مطابق با سنّت قطعى باشد، حال چه به صراحت و يا به يكى از دلالت ها و يا با فحواى آن يا عموميت آن شامل آن باشد.
  4. مطابق با چيزى كه مسلمانان يا علماى شيعه بر آن اتفاق نظر دارند، باشد.

پس تمام اين قرينه ها خبر را از جمع خبرهاى واحد خارج مى كنند و آن را در باب خبرهاى علمى واجب العمل، كه عمل طبق آن ها واجب است، داخل مى كنند.

و اما قسم ديگر، هر خبرى است كه متواتر نباشد و از هريك از قرينه ها نيز خالى باشد، كه آن همان خبر واحد است كه عمل بر طبق آن با شروطى كه آن ها را درعلم اصول ذكر كرده اند، جايز است و عمده آن شرط ها اين است كه راوى آن خبر، ثقه و امين باشد.

پس اگر خبرى با خبر ديگر معارضه اى نداشته باشد، عمل بر طبق آن از باب اجماع منقول واجب است و آن خبر حجت است، مگر اين كه بدانيم فتواى علما بر خلاف آن خبر است كه به خاطر عمل نكردن اصحاب بر طبق آن، به آن روايت عمل نمى شود.

سپس شيخ شروع به صحبت از دو روايت متعارض و انواع تعارض و چگونگى علاج تعارض مى كند.35 همچنين ايشان در كتاب عدّة الاصول اين مباحث را به تفصيل بيان كرده است.36 راهى را كه شيخ پيموده، راهى است ميانه و معتدل براى ارزش گذارى و سنجيدن روايات بنابر معيار عقلى. شيخ معيار سنجش اعتبار اخبار را اين دانسته است كه خبر در چه مرتبه اى از قوّت است. پس به هر چه متواتر باشد، بايد عمل كرد، بدون اين كه منتظر چيز ديگرى باشيم تا بر آن اضافه شود. ولى اخبار غير متواترى كه محفوف به قرينه اى هستند كه موجب علم به صحّت مؤدّاى آن ها مى شود، همانند اخبار متواترند و بايد طبق آن ها عمل كرد; چون هرچه علم آور باشد، لازمه اش عمل بر طبق آن است. و اين دقيق ترين نكته اى است كه شيخ به آن اشاره كرده است، و آن اين كه خبرهاى واحدى كه محفوف به قرينه هاى درستى هستند، مانند خبرهاى متواترند كه موجب علم مى شوند. پس در اين جا ما تعبّد به ظن نكرده ايم، بلكه به علم خود عمل كرده ايم.

و اين راهى است كه استاد ما آية الله خوئى(رحمه الله)هم آن را پيموده اند، آن جا كه مى فرمايند: خبرهاى واحدى كه جامع شرايط حجيّت هستند، در تمام ابواب دين حجّت اند و فقط مخصوص به ابواب تكاليف نيستند; چون ايشان معتقدند كه خبر ثقه امين، علم آور است و تعبّد به ظن نيست.

چيزى كه در سخنان شيخ مهم و قابل توجه است، برشمردن قراين موجب علم در نظر وى است كه اولين و برترين آن قرينه ها را مطابقت آن خبر با دلايل عقلى قرار داده است و دومين قرينه را موافق بودن با دليل هاى كتاب خداوند، قرآن، مى دانند; حال هر دليلى باشد، چه آشكار در ظاهر كتاب و چه مخفى كه در باطن كتاب است و يا آنچه تفسير و تأويلش را راسخان در علم و دانشمندان دين و ائمه مى دانند.

سومين قرينه را موافقت با سنّت قطعى برشمرده اند، خواه اين موافقت چه صريح باشد و يا به دلالت و يا از فحواى كلام يا عموميت آن فهميده شود.

چهارمين قرينه را همخوانى آن با اجماع مسلمانان يا اجماى علماى شيعه دانسته است; چون اجماع اين عدّه قطعاً حجّت است.

مطلب عمده اى را كه شيخ بيان فرموده ، اين است: چيزى كه همراه با قرينه يقين آور باشد، از شمار خبرهاى واحد بيرون مى آيد و در زمره خبرهاى علمى، كه عمل بر طبق آن ها واجب است، به شمار مى رود.

آنچه باعث توجه ما به كلام شيخ مى شود، اين است كه خبرى را كه خالى از قرينه باشد و با خبر ديگرى معارض نباشد، در باب اجماع منقول قرار داده است و عمل بر طبق آن را ـ هنگامى كه تعارضى با فتاواى علما نداشته باشد ـ واجب دانسته است، و اين سخن شيخ در اعتبار خبرهاى واحد در همه عرصه هاى دين، سخن به جا و سنجيده اى است، مادام كه ضعفى نيابيم كه تلاش براى آشكار شدن مراد را لازم نمايد; همانند جايى كه آورنده خبر فسقش آشكار و اعمالش بد است و خداوند در مورد آن فرموده است: «ان جاءَكُم فاسقٌ بِنبأ فتبيَّنو» (حجرات: 6) اين تخصيص كه در اين جا آمده، دليلى بر حجّت بودن عام در غير اين مورد است.

و در اين جا مواردى را كه شيخ در تعيين روايات سالم از ناسالم يا ترجيح يكى از روايات (به واسطه موافقت آن ها با يكى از محكمات) بيان كرده است، يادآور مى شويم.

شيخ طوسى با اسنادش به محمدبن اسماعيل از بعضى اصحاب از امام صادق(عليه السلام)نقل كرده است كه امام(عليه السلام)فرمودند: «همانا خداوند دنيا را در شش روز خلق كرد، سپس اين روزها را از روزهاى سال جدا كرد و سال 354 روز است. ماه شعبان هيچ گاه كامل نمى شود و به خدا قسم، ماه رمضان هم هيچ گاه كم نمى شود و فريضه ماه رمضان (روزه) ناقص نمى شود. خداوند تعالى فرموده است: «ولتُكملوا العدَّة» و شوال 29 روز است و ذى قعده 30 روز; چون خداوند فرموده است: «وَ واعَدنا موسى ثلاثينَ ليلةَ و اَتممناها بِعشر، فتمَّ ميقاتُ ربّهِ اربعين ليلة» (اعراف: 142) و ماه ذى الحجه 29 روز است و محرم 30 روز. سپس ماه هاى بعد از آن، يك ماه تمام و يك ماه ناقص است.»37

اين خبر با توجه به مُرسله بودن، مخالفتش با واقع و وجود علت هاى عجيب، ضعيف است. مانند اين حديث، حديث هاى ديگرى هستند كه در آن ها تصريح شده است كه ماه رمضان هيچ گاه ناقص (29 روزه) نمى شود. شيخ دست از آن ها برداشته است و به دليل مخالفت با قرآن و اخبار متواتر، آن ها را قبول نداشته، محتواى آن ها را سست و موهون دانسته و آن ها را به طور قطع دور انداخته است، به اين دليل كه اين اخبار در آن ها علت هاى غريبى آورده شده است و همه اين ها موجب سستى و ضعف انتساب اين احاديث به امامى هدايتگر و معصوم است و شيخ از وجوه گوناگون، شروع به استدلال بر جهالت آور بودن اين احاديث كرده است.38

و نيز به اسنادش از محمدبن قيس از امام صادق(عليه السلام)روايت كرده است كه امام(عليه السلام)فرمودند: «حضرت على(عليه السلام)در مورد مردى كه به ديگرى دشنام داده بود، قضاوت كرد و به آن مرد هم گفت: همان گونه كه دشنامت داد، دشنامش بده يا از او درگذر.»

شيخ مى گويد: اين خبر ضعيف است و با اخبار صحيحه اى كه قبلا ذكر كرديم، مخالف مى باشد; زيرا به دليل ظاهر قرآن سزاوار نيست كه به آن عمل شود. در روايت مطلبى است كه به ضعفش دامن مى زند و آن اين است كه حضرت على(عليه السلام)به طرف دعوا دستور داد دشنام دهد; همان طور كه او دشنام داد، در حالى كه جايز نيست كه حضرت على(عليه السلام)امر به فحش دادن بكند; چرا كه فحش دادن قبيح است و سزاوار بود كه حضرت على(عليه السلام) بر او حد جارى كند; يا تمام حد را بر او بزند و يا تعزيرش كند. اما اين كه حضرت على(عليه السلام)امر به فحش دادن بكند، چيزى است كه در هيچ حالى جايز نيست.39

 و نيز به اسنادش به على بن حكم از عبدالرحمن بن محمد بن عبيدالله عزرمى غزارى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «در يك ظهر، على(عليه السلام)براى مردم بدون وضو نماز خواند و پس از نماز، منادى على(عليه السلام)گفت: على(عليه السلام) بدون وضو نماز خوانده است، پس نمازهايتان را اعاده كنيد و كسانى هم كه حاضرند، به غايب ها اين مطلب را برسانند.»40

اين حديث بر طبق قواعد، از نظر سند صحيح است و عبدالرحمن عزرمى نقطه ضعفى ندارد و حتى ابن حبّان او را در جمع افراد ثقه ذكر كرده و گفته است: حديث او ـ مگر حديث او از پدرش ـ معتبر است.41 اما شيخ اين حديث را به دليل آن كه خلاف قاعده است، قبول نكرده، چون مخالفت آن با احاديث فراوانى كه اشاره به اين دارند كه نماز جماعتى كه امام آن ها فردى است كه طهارت ندارد و خود او نمى داند، درست است42 و آراء فقها نيز بر همين مطلب است و حديث «لا تعاد» نيز آن را كمك مى كند.

شيخ گفته: همچنين چيز فاسد ديگرى كه موجب معيوب شدن صحّت اين روايت مى شود آن است كه در اين روايت آمده است: حضرت على(عليه السلام) بر مردم بدون وضو نماز خواند، در حالى كه عصمت امام(عليه السلام) با اين امر منافات دارد.

عزرمى احاديث ديگرى نيز دارد كه باعث رسوايى او مى شود. از آن روايات مى توان به رواياتى كه درباره حسنين(عليهما السلام)گفته است اشاره كرد كه گفته: بين امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) يك طُهر فاصله بود، و فاصله تو در ميان آن ها شش ماه و ده روز بود در حالى كه روايت مشهور بين شيعيان اين است كه امام حسن(عليه السلام)در نيمه رمضان سال سوم هجرت به دنيا آمد و امام حسين(عليه السلام) در پنجم شعبان سال چهارم هجرت پا به جهان گذاشت و ده ماه و بيست روز بين آن دو فاصله است.

ابن شهرآشوب در مناقب43 و شيخ مفيد در ارشاد44 و همچنين شيخ طوسى در مصباح المتهجّد45 بر اين مطلب تصريح كرده اند.

از ديگر احاديث غريبى كه او روايت كرده، روايتى است كه از پدرش درباره فردى كه با او لواط شده بود، آورده است كه حضرت على(عليه السلام)دستور داد كه او را با شمشير بكشند و سپس در آتش بيندازند كه در اين حديث، علّت غريب است.46

شيخ به اسنادش از عمّار ساباطى در مورد كسى كه در نماز مغرب شك مى كند و نمى داند كه دو ركعت خوانده است يا سه ركعت، مى فرمايد: سلام بدهد سپس بلند شود و يك ركعت نماز احتياط به آن اضافه كند.47

شيخ اين روايت را به دليل مخالفت اين روايت با ديگر رواياتى كه اصحاب به آن عمل مى كنند، رد كرده است. به علاوه اين كه عمّار ساباطى ضعيف و فاسدالمذهب است و حكمى كه فقط مختص روايت او باشد، به آن عمل نمى شود و اتفاق نظر علماى شيعه نيز بر ترك اين خبر است.48

شيخ به اسنادش از ابى مريم انصارى (به دو طريق) از امام صادق(عليه السلام)روايت كرده است در مورد زنى كه مردى را كشته بود، فرمودند: زن كشته مى شود و ولىّ او. بقيه مال را ـ ديه مرد مقتول ـ نيز بايد بدهد.

شيخ فرمود: «اين روايت نادر است و فقط آن را ابو مريم انصارى روايت كرده و با اين وجود مخالف قرآن هم هست، آن جا كه خداوند تعالى مى فرمايد: «وكتبنا عليهم فيها انّ النفسَ بالنفس» (مائده: 45) رواياتى را كه مقدّم داشتيم، تصريح بر اين كه كسى كه قتلى را انجام داده است، چيزى بيش از جانش نبايد بدهد. پس وقتى روايتى مخالف با صريح قرآن و روايات وارد شد، نبايد به آن التفات كرد.49

توجه كنيد كه چگونه شيخ ظاهر قرآن را بعد از استوارسازى با روايات، نص قرار داد و آنچه را مخالف اين ظاهر بود، مخالف با كتاب دانست، اين راه فنّى دقيقى است و بر غير متخصصان به مشرب هاى فقهى مخفى مانده است.

شيخ مفيد راه هاى گوناگونى در ترجيح روايات دارد كه از گستره علمى او در اجتهاد خبر مى دهد و بايد شيخ الگو باشد; همچنان كه نزد فقهاى گذشته و پس از آن ها اسوه بود. شيخ مجرّد متّصل بودن سند و وثاقت راوى را معيار قبول روايات قرار نداد.

امام احمد بن حنبل احاديث و اقوال پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مقياس تشخيص روايات صحيح از ناسالم قرار داده است. محمد بن منصور گفته است: ما نزد احمد بن حنبل بوديم كه فردى به او گفت: اى اباعبدالله، درباره حديثى كه در مورد على(عليه السلام) وارد شده است كه مى گويد: «همانا على تقسيم كننده آتش (قسيم النار) است» چه مى گويى؟ احمد گفت: كسى كه اين حديث را مى گويد، انكار نكنيد. آيا از پيامبر(صلى الله عليه وآله)روايت نشده است كه به على(عليه السلام) فرمود: تو را دوست ندارد، مگر شخص مؤمن و دشمن تو نيست مگر منافق؟ ما گفتيم: بله. او گفت: پس جاى مؤمن در كجاست؟ گفتيم: در بهشت. گفت جاى منافق كجاست: گفتيم: در آتش جهنّم. اوگفت: پس على تقسيم كننده آتش است.50

امام خمينى(قدس سره)هم در جاهاى بسيارى، راه شيخ را در توجه به محتواى روايت قبل از عنايت به سند پيموده است. براى مثال، مى توان به روايتى كه درباره فروش انگور به كسى كه مى دانيم با آن شراب درست مى كند، اشاره كرد كه بعضى از فقها فتوا به جواز چنين كارى داده اند; به دليل اين كه اين فرد قصد كمك به گناه را نداشته، روايت هايى هم در مورد عدم جواز آن وارد شده است. يكى از روايات، صحيحه اى است كه رفاعة بن موسى نقل شده كه گفته است: من نزد امام صادق(عليه السلام)بودم و در آن مجلس در مورد كسى كه انگور را به كسى كه آن را به سازنده شراب مى فروشد، سؤال شد، امام(عليه السلام)فرمودند: «آيا ما خرمايمان را به كسى كه آن را شراب مى كند، نمى فروشيم؟»

و از ابن اذنيه نيز روايت شده كه گفت: به امام صادق(عليه السلام)نامه اى نوشتم و از او درباره كسى كه باغ انگورى دارد سؤال كردم كه آيا انگور و خرما را به كسى كه آن را شراب يا چيز سُكرآور مى كند، بفروشد يا نه؟ امام(عليه السلام)فرمودند: «چون در زمانى كه نوشيدن و خوردن آن حلال بود، آن را فروخت، پس اشكالى ندارد.»

و در روايتى از ابن كهمس هم داريم:... سپس گفت: اين همان است. ما خرمايمان را به كسى كه مى دانيم آن را شراب درست مى كند، مى فروشيم.»

امام خمينى(قدس سره) فرموده است: اين روايت ها مخالف با قرآن (آيه «لا تعاونوا على الاِثم و العدوان» (مائده: 2) و سنّت مستفيض است كه از لعنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خمر و كسى كه درخت آن را مى كارد و كسى كه آن را باغبانى مى كند و آن كه آن را مى فروشد و هر كه آن را حمل مى كند و كسى كه آن را مى نوشد، حكايت مى كند.51

و نيز فرمودند: تقييد آيه و سنّت درست نيست; چون عقل اباى از تقييد دارد. همانا التزام به حرمت كمك به هرگناهى مگر فروختن انگور يا خرما به كسى كه آن را براى ساخت شراب مى خرد، [از چيزهايى است كه عقل آن را نمى پسندد. ]پس اين روايات چون مخالف كتاب و سنّت مستفيض و حكم عقل و روايت نهى از منكر هستند، مخالف با اصول مذهب ما و مخالف با قداست معصومان(عليهم السلام)هستند. چون ظاهر اين روايات حاكى از آن است كه سيره و روش معصومان(عليهم السلام) اين بوده كه خرما را به كسى مى فروختند كه آن را شراب درست كند و به كس ديگرى نمى فروختند و اين چيزى است كه هيچ شيعى امامى به آن راضى نمى شود.

چگونه امام(عليه السلام)چنين كارى بكند، در حالى كه اگر اين عمل از انسان هاى معمولى سر مى زد، معصومان(عليهم السلام) بر او عيب مى گرفتند. و مسلمان، چون مسلمان است و شيعى چون شيعى است، مثل اين عمل را قبيح و مخالف با رضايت خداوند مى بيند. پس چگونه اين كار از معصوم صادر مى شود.52

شاهد ديگر [از كلام امام خمينى(قدس سره)] مسأله حيله كردن براى فرار از رباست و درباره اين موضوع رواياتى دلالت كننده بر جواز وارد شده است و علت آن را هم اين دانسته اند كه «اين راه، راه خوبى براى فرار از حرام به سوى حلال است، يا اين كه اين راه، فرارى از باطل به سوى حق است.»53

امام خمينى(قدس سره)در اين زمينه مى فرمايد: «نزد اين روايات بايد توقّف كرد، چون آن سخت گيرى كه درباره ربا در كتاب و سنّت متواتر شده، نسبت به ديگر معاصى و گناهان كم تر شده است، در حالى كه با مفسده هاى اقتصادى و اجتماعى و حتى ـ احياناً ـ سياسى، كه در آن موجود است، چگونه مى توان با اين حيله ها آن را حلال كرد، آن هم حيله هايى كه عقل چون مصالح منع آن و مفاسد رواج آن را مى دانند، آن را رد مى كند.

سپس امام خمينى(قدس سره) شروع به بحث در اقسام ربا كرده است (ربا قرضى و رباى معاملى) و اين كه نوع دوم آن شبيه رباست و خود آن ربا نيست و فرار از آن با يك وجه شرعى امكان دارد و جايز است. اما رباى قرضى هيچ راه فرارى از آن نيست. و  «رباى قرضى» همان ربايى است كه عقل آن را قبيح مى داند و شرع هم آن را منع كرده است. رواياتى هم كه در جايز دانستن رباى قرضى با حيله هاى شرعى وارد شده، رواياتى هستند كه از نظر سند ضعيف هستند، جز يك روايت كه شيخ آن را با اسنادش به محمدبن اسحاق صيرفى ذكر كرده است.54

در اين جا امام(قدس سره) فرمودند: اما بقيه روايات ضعيف هستند، بلكه برخى از آن ها شامل چيزهايى هستند كه سزاوار جايگاه امام على(عليه السلام)نيست، نظير آن كه از حيله محمدبن عبدالله ـ كه فرد مجهولى است ـ از محمد بن اسحاق از امام رضا(عليه السلام) كه در اين روايت پس از آن كه از حيله در ربا سؤال مى كند، امام ، مى فرمايد: «اشكال ندارد، پدرم مرا امر به آن كرد و من هم انجام دادم!» در روايت مسعدة بن صدقه نيز همين گونه است. و معلوم است كه امام معصوم برخى از كارهاى مباح را كه طبايع از آن متنفّرند مرتكب نمى شوند.

امام(قدس سره) مى فرمايد: «و به همين دليل، محمد بن اسحاق نزد من چندان مورد اعتماد نيست. او صرّاف بود و پول ها را معامله مى كرد و در رواياتش اين حديث را به چهار تن از معصومان (امام باقر و امام صادق و امام كاظم و امام رضا(عليهم السلام)) نسبت داده است. چگونه صحيح است قبول اين روايت؟! اين روايت هم مانند روايت هاى فروختن انگور به كسى كه مى خواهد با آن شراب درست كند، به شدت انكار شده است و عقل همه آن ها را دور مى اندازد.»55

كلام در اين باب را اطاله داديم، به خاطر اهميت اين موضوع و اين كه باب جديدى براى راه امتحان روايات است كه به زمان فقهاى گذشته ـ كه رضوان خدا بر آن ها باد ـ برمى گردد.

بنابراين، وظيفه ما در عرضه بر كتاب خدا، دنباله روى از راه گذشتگان و علماست، تا اول و قبل از هر چيز، نفس آيات را پيشواى خود در اين مسير قرار دهيم و آيات قرآن را در نور هدايت خود قرآن تفسير كنيم و آن را به دلايلى از محكمات اخبار و آثار رسيده از معصومان قرين كنيم.

روايت را با دقت و توجه نگاه كنيم. پس اگر چيزى كه زلالى آن را كِدِر كند نيافتيم، آن را قبول مى كنيم، مخصوصاً وقتى كه دلايل صدق آن روشن باشد، آن روايت را در كنار ذخيره هاى گسترده مان غنيمت مى شماريم و اين روايت چيزى است كه صلاحيت كمك به فهم قرآن و روشن شدن حقايق خالص و ناب آن را دارد.

و اگر يكى از روايات ما را سرگردان كرد، آن را به محك آزمايش و بررسى گذاريم. حال اگر روايتى به خاطر ضعف سند يا مرسله بودن يا كوتاهى (اهمال كارى) در سند و نظاير آن يا به خاطر ضعف محتواىِ ناشى از مخالفت با عقل يا مغايرت با محكمات دين، ضعيف بود، آن روايت را به حال خود وامى گذاريم، در حالى كه دليل وهن و ضعفش را بيان مى كنيم.

چيزى كه بايد به آن توجه كنيم، اين است كه بيش تر آنچه را ما از گذشتگانمان در اين زمينه به ارث برده ايم، صلاحيت اعتماد دارد، مگر روايات نادرى كه در گذر زمان، مخلوط با روايات معتبر شده كه به دنبال آزمايش بى درنگ بايد از ريشه و بن كنده شوند:

ـ «و مَثَلُ كلمة خبيثةِ كشجرة خبيثة اجتُثَّتُ من فوقِ الارض مالَها من قرار» (ابراهيم: 26); و مثل كلمه كفر مانند درخت پليدى است كه ريشه اى به قلب زمين نرود، بلكه بالاى زمين افتد و هيچ ثبات و بقايى ندارد.

ـ «فَامّا الزبدُ فيذهَبُ جفاءاً امّا ما ينفعُ الناسُ فيمكثُ فى الارض كذلكَ يضربُ اللّهُ الامثال» (رعد: 67); پس آن كف به زودى از بين مى رود و اما (آب و فلز) كه به خير مردم است، در زمين باقى مى ماند. خدا مثل ها را چنين بيان مى فرمايد.

ـ «يُثّبِتُ اللّهُ الذينَ آمنوا بالقولِ الثابتِ فى الحياةِ الدنيا و الاخرة» (ابراهيم: 27); خداوند اهل ايمان را با عقيده ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى دارم.


  • پى نوشت ها

1ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 69، رقم 5، باب «اخذ به سنّت و شواهد كتاب.»

2ـ همان، ص 62، رقم 1، باب «اختلاف حديث و علاجه»

3ـ ابى الفتوح رازى، تفسير رازى، ج 3، ص 392.

4ـ همان، ص 69، رقم 1

5ـ همان، ص 69، رقم 2.

6ـ اصول كافى، ج 1، ص 69، رقم 3.

7ـ همان، ص 59، رقم 4.

8ـ همان، ص 60، رقم 5.

9ـ همان، ص 60، شماره 6.

10ـ همان، ص 61، ش 7.

11ـ همان، ج 1، ص 61، ش 7.

12ـ كشى، رجال، ج 2، ص 489 و 490، ش 401

13ـ اصول كافى، ج 1، ص 62، ش 10.

14ـ همان، ج 2، ص 222، حديث 4.

15ـ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 261، باب 28، ش 39.

16ـ ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 69، باب «اخذ به سنّت و شواهد كتاب»، حديث 2

17ـ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 304، حديث 5، به نقل از: عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 8، حديث 3.

18ـ جواهرالكلام، ج 32، ص 179 به بعد.

19ـ احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 327.

20ـ شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 29، ص 260، باب 24 (ضمان الطبيب اذا لم يأخذ الراءة.)

21ـ اصول كافى، ج 1، ص 60، حديث 6.

22ـ همان، ج 1، ص 60، حديث 6.

23ـ همان، حديث 2.

24ـ همان، حديث 3.

25ـ رجال كشى، ج 2، ص 489 ـ 490، ش 401.

26ـ تفسير ابى الفتوح، ج 3، ص 392.

27ـ دارمى، سنن، ج 1، ص 146 باب «تأويل حديث رسول الله(صلى الله عليه وآله).»

<28/a>ـ شيخ مفيد، رساله تصحيح الاعتقاد، ص 44.

29ـ شيخ صدوق، رساله اعتقادات، ص 29، رقم 4 (مصنفّات مفيد، ج 5) و محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 5، ص 19.

30ـ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 132، باب 35، حديث 1.

31ـ توبه: 3.

<32/a>ـ تصحيح الاعتقاد، ص 43 و 44 (مصنفات شيخ مفيد، ج 5)، بحارالانوار، ج 10، ص 247، ش 16 / تعليقه ش 8.

33ـ تصحيح الاعتقاد، ص 43 و 44 (مصنّفات شيخ مفيد، ج 5.

34ـ رساله سيد مرتضى در ابطال به اخبار آحاد، ش 48 / رسائل سيد مرتضى، مجموعه سوم، ص 310 و 311.

35ـ استبصار، ج 1، ص 3 و 4.

36ـ عدة الاصول، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 336 و ص 367

37ـ استبصار، ج 2، ص 68، ش 20/218.

38ـ همان، ج 2، ص 69 ـ 71.

39ـ تلفيقى از آنچه در دو كتابش آورده است (شيخ مفيد، تهذيب، ج 10، ص 88، ش 342/107 / استبصار، ج 4، ص 231، ش 867/15)

40ـ استبصار، ج 1، ص 433، ش 671

41ـ ابن حجر، لسان الميزان، ج 3، ص 429، ش 1679.

42ـ استبصار، ج 1، ص432، باب 264.

43ـ اصول كافى،ج1،ص463، حديث 2، باب «مولد الحسن(عليه السلام)».

44ـ بحارالانوار، ج 43، ص 237، حديث 1 / ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 231.

45ـ همان، ص 250، رقم 26 / شيخ مفيد، الارشاد، ج 2،ص 221.

46ـ همان،ص260،رقم41/شيخ طوسى،مصباح المتهجد،ص826.

47ـ اصول كافى، ج 7، ص 199، حديث 5 و 6.

48ـ استبصار، ج 1، ص 371، حديث 1و 2.

49ـ همان، ص 372.

50ـ همان، ج 4، ص 268، حديث 5، 1009، باب 155.

51ـ طبقات الحنابله، ج 1، ص 320 / اسد حيدر، الامام صادق و المذاهب الاربعة، ج 4، ص 503.

52ـ وسائل الشيعه، ج 12، ص 165، كتاب «التجارة»، باب 55 (ما يكسب به) حديث 3 و 4 و 5.

53ـ امام خمينى(قدس سره)، المكاسب للمحرمة، چاپ 1373 ش، ج 1، ص 217 ـ 219.

54ـ. تهذيب الاحكام، ج 7، ص 52. 53

55ـ امام خمينى، كتاب البيع، ج 2، ص 537 ـ 551 (با تلخيص)

 

امام‌ حسین‌(ع) و علم‌ به‌ شهادت‌

امام‌ حسین‌(ع) و علم‌ به‌ شهادت‌

از باورهای‌ پرسش‌انگیز شیعه‌، علم‌ امام‌ حسین‌(ع) به‌ شهادت‌ خود و یارانش‌است‌. این‌ پرسش‌ در بارة‌ علم‌ دیگر امامان‌ به‌ شهادتشان‌ نیز گفته‌ می‌شود؛ چراامیرالمؤمنین‌(ع) که‌ می‌دانست‌ به‌ شهادت‌ می‌رسد به‌ مسجد رفت‌ و به‌ نماز ایستاد؟ وامام‌حسن‌(ع) چرا آب‌ زهرآلود را نوشید؟ و گاهی‌ فراتر از موضوع‌ شهادت‌، از علم‌ پردامنة‌پیامبر و امامان‌ به‌ گذشته‌ و آینده‌ و امور پنهان‌ پرسش‌ می‌شود که‌ گسترة‌ این‌ علم‌ تا چه‌مقدار است‌ و این‌ که‌ آیا پیامبر و امام‌ همه‌ چیز را در هر حال‌ و در هر زمان‌ می‌دانند و یاعلم‌ آنان‌ شروط‌ و قیودی‌ دارد و بخشی‌ از امور از آنان‌ پوشیده‌ مانده‌ است‌؟

گسترة‌ علم‌ پیامبر و امام‌
در باور شیعیان‌ دربارة‌ علم‌ پیامبر و امام‌ اختلافی‌ نیست‌. از مناصبی‌ که‌ پیامبر وامام‌ در آن‌ با هم‌ مشترک‌ هستند، می‌توان‌ بر شمرد: فضیلت‌ در علم‌ است‌، و عقیده‌ به‌ این‌که‌ پیامبر و امام‌ باید از دیگران‌ در علم‌ برتری‌ داشته‌ باشند، و امامت‌ استمرار منصب‌ نبوت‌بودن‌، و بایستگی‌ هر ویژگی‌ پیامبر برای‌ رهبری‌ امت‌، در امام‌.
بنابراین‌، آنچه‌ در این‌ بخش‌ بررسی‌ می‌شود، دربارة‌ پیامبر و امام‌ است‌ و اگر برای‌پیامبر رتبه‌ای‌ بالا از علم‌ ثابت‌ شد، برای‌ امام‌ نیز همان‌ رتبه‌ ثابت‌ است‌، و امام‌ در تمام‌صفات‌ رهبری‌ با پیامبر همانند است‌ جز در برخی‌ از صفات‌ که‌ ویژة‌ مقام‌ نبوت‌ است‌،مانند؛ وحی‌ و...

حال به‌ پاسخ‌ این‌ پرسش‌ می‌پردازیم‌ که‌ امام‌ حسین‌ که‌ از هرچیزی‌ آگاهی‌ دارد و به‌شهادت‌ خود نیز آگاه‌ بوده‌ و شهادت‌ جوانان‌ بنی‌ هاشم‌ و دیگر یاران‌ را می‌دانسته‌ است‌،چرا خود و یاران‌ خود را به‌ شهادت‌ نزدیک‌ کرد و مقدمات‌ آن‌ را فراهم‌ آورد؟

علم‌ به‌ شهادت‌ برای‌ هر امام‌ و به‌ ویژه‌ برای‌ امام‌ حسین‌(ع) زیان‌ رسانی‌ به‌ جان‌ وانداختن‌ نفس‌ در هلاکت‌ نبوده‌، زیرا شهادت‌ در راه‌ خدا بالاترین‌ سعادت‌ و رستگاری‌است‌ و کشته‌ شدن‌ در راه‌ احیای‌ اسلام‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر و ارشاد مردم‌ وظیفة‌هر مسلمان‌ است‌، پس‌ حرکت‌ برای‌ انجام‌ این‌ وظایف‌ با علم‌ به‌ شهادت‌ خودکشی‌ نیست‌.

نبوت

 

غیب دانستن پیامبرص :

ترجمه تفسير الميزان    ج‏20    83    

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً"( سورۀ جن آیل 26):

 يعنى احدى را بر غيب خود اظهار نمى‏كند، و اظهار كسى بر هر چيز به معناى آن است كه او را در رسيدن به آن چيز كمك كنى و او را بر آن مسلط سازى. مى‏فرمايد: من كسى را براى احاطه به غيب خودم كمك نمى‏كنم، و بر غيب خود مسلط نمى‏سازم. و كلمه" عالم الغيب" خبرى است براى مبتدايى كه حذف شده، و تقدير كلام هو عالم الغيب است، و مفاد كلمه به كمك سياق اين است كه مى‏خواهد بفهماند علم غيب مختص به خداى تعالى است، و علم او ظاهر و باطن سراسر عالم را فرا گرفته، و به همين جهت براى نوبت دوم غيب را به خودش نسبت داد و فرمود: كسى را بر غيب خود مسلط نمى‏كند، و نفرمود:" كسى را بر آن مسلط نمى‏كند" تا اختصاص را برساند، و گر نه نمى‏رسانيد.

و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى عالم به تمامى غيب‏ها است، آن هم به علمى كه اختصاص به خودش دارد، پس هيچ كس از مردم را به غيب خود كه مختص به‏ خودش مى‏باشد آگاه نمى‏كند، در نتيجه مفاد آيه سلب كلى است. هر چند بعضى‏ «1» از مفسرين اصرار ورزيده‏اند در اينكه مفاد آن سلب جزئى است، و مى‏خواهد بفرمايد خداى تعالى تمامى غيب خود را در اختيار كسى قرار نمى‏دهد. و مؤيد گفتار ما ظاهر سياق آياتى است كه به زودى مى‏آيد.

ترجمه تفسير الميزان    ج‏20    83    

[علم غيب بالاصالة از آن خدا است و بالتبع و به تعليم الهى ديگران هم مى‏توانند آن را دارا شوند]:

" إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ" اين استثنا، استثناى از كلمه" احدا" است، و جمله" من رسول" بيان جمله‏" مَنِ ارْتَضى‏" است، در نتيجه مى‏فهماند كه خداى تعالى هر پيغمبرى از پيامبران را كه بخواهد به هر مقدار از غيب مختص به خود كه بخواهد آگاه مى‏سازد. پس اگر اين آيه را ضميمه كنيم به آياتى كه علم غيب را مختص به خداى تعالى مى‏داند، مانند آيه شريفه‏" وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ" «2» و آيه‏" وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «3»، و آيه‏" قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ" «4» اين نتيجه به دست مى‏آيد كه علم غيب به اصالت از آن خداست، و به تبعيت خدا ديگران هم مى‏توانند به هر مقدارى كه او بخواهد به تعليم او داشته باشند.

پس مى‏توان گفت كه آيات راجع به غيب كه يك دسته آن را مختص به خدا مى‏داند، و دسته ديگر را در باره غير خدا هم ممكن مى‏داند

تفسير نمونه    ج‏25    141    

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً) «1»*** سپس به عنوان يك استثنا از اين مساله كلى مى‏افزايد:" مگر رسولى كه او را برگزيده، و از آنان راضى شده" (إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏) به او آنچه را بخواهد از علم غيب مى‏آموزد، و از طريق وحى به او ابلاغ مى‏كند.

 

ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏25    395    

عالِمُ الْغَيْبِ‏ يعنى اوست عالم كه ميداند وقت قيامت را فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً يعنى هيچكس از بندگانش را بر غيبش مطّلع نميكند آن گاه استثناء نموده و فرمود:

إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏ مگر آن كسى كه از پيامبران پسنديده باشند يعنى پيامبران. بجهت اينكه خدا استدلال ميكند بر نبوّت ايشان به اينكه خبر بغيب ميدادند. براى اينكه نشانه‏اى از معجزه براى ايشان باشد. و مقصود اينست. البتّه كسى كه خدا او را پسنديده و انتخاب براى نبوّت و رسالت نمود پس البتّه او را مطّلع ميسازد بر آنچه ميخواهد از غيبش بر حسب آنچه مصلحت اقتضاء كند

 

مفاتيح الغيب    ج‏30    678    

قال تعالى: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً* إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏ لفظة (من) في قوله:

مِنْ رَسُولٍ‏ تبيين لمن ارتضى يعني أنه لا يطلع على الغيب إلا المرتضى الذي يكون رسولا، قال صاحب «الكشاف»، و في هذا إبطال الكرامات لأن الذين تضاف الكرامات إليهم و إن كانوا أولياء مرتضين فليسوا برسل، و قد خص اللّه الرسل من بين المرتضين بالاطلاع على الغيب، و فيها أيضا إبطال الكهانة و السحر و التنجيم لأن أصحابها أبعد شي‏ء من الارتضاء و أدخله في السخط.

 قال الواحدي: و في هذا دليل على أن من ادعى أن النجوم تدله على ما يكون من حياة أو موت أو غير ذلك فقد كفر بما في القرآن.

 

 

تفسير الكاشف    ج‏7    442    

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ). الغيب للّه و لمن ائتمنه سبحانه على وحيه، و اصطفاه من عباده لرسالته، فإنه يعلم من الغيب ما علمه اللّه‏ (... پس اویعنی پیامبر میداند از غیب آنچه را خدا به او یاد میدهد)

تقی زاده: پس حالا که نبی اکرم ص( به تعبیری) زنده نیستند و بر ایشان وحی نمیشود چگونه است ایشان ، غیب جهان و انسان را میدانند و برآنها ولایت تکوینی داشته  وبر عالَم و انسان تصرّف و تکوّن دارند؟ وچگونه است که ایشان در تدبیر و ادارۀ جهان و امورات انسانها دخالت کرده و تغییراتی در آنها ایجاد میکنند؟ مثلاً شفا میدهند؟ و. .......

 

 

قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب   (انعام-50)

ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن    ج‏8    96    

به اينها بگو: خزانه‏هاى رحمت و و مخلوقات خدا بدست من نيست. يا اينكه خزانه‏هاى روزى خدا در دست من نيست، تا مردم بطمع مال، ايمان آورند.

وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ‏: من غيب نميدانم. تنها چيزهايى را ميدانم كه به من تعليم داده است. مثل مساله زنده شدن مردگان و بهشت و جهنم و ... ابن عباس گويد: مقصود اين است كه من عاقبت و سرانجام شما را ميدانم. اينهم خدا بمن تعليم داده است، بنا بر اين آنچه مخصوص خداست و بمن نياموخته است، نميدانم.

وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ‏: من نمى‏گويم: فرشته هستم. من انسانم. شما مرا مى‏شناسيد. حتى كارهايى كه از يك فرشته ساخته است از من ساخته نيست.

مى‏خواهد بگويد: چون من فرشته نيستم، نمى‏توانم چيزهايى كه فرشتگان در باره سرنوشت بندگان مى‏توانند مشاهده كنند و بفهمند، بفهمم.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى‏ إِلَيَ‏: هر چه به شما گفته‏ام و مى‏گويم. وحيى است كه ازجانب خداوند بر من نازل ميشود.

ترجمه تفسير الميزان    ج‏7    135    

َ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ" اين است كه من در علم به چيزى از خود، استقلال ندارم، و چنان نيستم كه بى اينكه از وحى بياموزم به چيزى علم پيدا كنم.

 

پس مراد از اينكه مى‏فرمايد:" من علم غيب ندارم" اين است كه من از ناحيه خودم و به طبع خود مجهز به چيزى نيستم كه با آن به اسرار نهفته‏اى كه انسان به حسب عادت راه به علم آن ندارد راه پيدا كنم.

 

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين    ج‏3    393    

وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ‏ و نمى‏دانم غيب را ما دام كه وحى بمن نيايد تا هر چه پرسيد جواب گويم‏ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ‏ و نمى‏گويم شما را كه از جنس فرشته‏ام تا هر چه ايشان بر آن قادرند و مى‏كنند من نيز بقوت ملكى بكنم بلكه من همچو شماام در بشريت‏

 

اطيب البيان في تفسير القرآن    ج‏5    75    

ز اين آيه شريفه استفاده ميشود توقعاتى كه كفار و مشركين از حضرت رسالت داشتند: 1- اينكه ميخواستند كه بآنها آنچه ميخواهند بدهد لذا ميفرمايد قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ‏ كه هر چه بخواهيد بشما دهم چنانچه همين توقعات را از حضرت نوح عليه السّلام كرده بودند كه ميفرمايد وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ‏ الاية بلكه خزائن بدست قدرت او است و اختصاص بذات مقدس او دارد چنانچه ميفرمايد وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ منافقين آيه 7، و مراد از خزائن نه مجرد مال است بلكه جميع افاضات و نعم و تفضلات الهى را شامل ميشود و اين جمله دلالت دارد بصريح بيان بر مسئله توحيد افعالى و ردّ كسانى كه گفتند خداوند امر رزق و خلق را بديگرى واگذارده كه مفوضه باشند.

 

تفسير احسن الحديث    ج‏3    223    

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ‏ در جاى ديگر آمده‏ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏ گويا فكر كرده‏اند كه پيغمبر بايد بالاتر از انسان باشد، اين آيه مى‏گويد: پيامبر يك انسان متعارف است، توقع نداشته باشيد كه تدبير عالم و ... در دست پيغمبر باشد

 

تفسير اثنا عشرى    ج‏3    276    

شأن نزول‏ «1»- چون معاندين قريش از حضرت نبوى اقتراح مى‏كردند و منافى با حكمت بود، لذا فرمايد:

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ‏: بگو اى پيغمبر، به مقترحان نمى‏گويم؛ شما را نزد من است خزائن مقدورات و ارزاق الهى، تا هر چه بطلبيد به شما ارائه و نشان دهم‏ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ‏: و نمى‏دانم غيب را مادامى كه وحى به من نيايد تا هر چه پرسيد جواب گويم‏ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ‏: و نمى‏گويم شما را كه از جنس ملك هستم تا هر چه ايشان قادرند و مى‏كنند من نيز به قوت ملكى بكنم، بلكه من هم مثل شما هستم در بشريت‏

 

تفسير خسروى    ج‏3    74    

گروه مشركان از راه عناد با پيمبر صلّى اللّه عليه و آله و بواسطه جهلشان آيات غريبه‏اى از رسول خداخواهان بودند و باهميّت مقام رسالت و مأموريت خاصّه او آگاه نبودند لذا خداوند ميفرمايد:)

50- (يا محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باين جماعت) بگو: (شما كه از من اقتراح آيات و تقاضاى هر گونه خرق عادات ميكنيد من ادّعاى ربوبيّت نميكنم بلكه دعوى نبوّت دارم) من نميگويم كه خزائن خدا (يعنى خزانه‏هاى رحمت خدا يا خزانه‏هاى مقدورات خدا يا كليد گنجينه‏هاى ارزاق خلق) نزد من است (و من مالك آنها و متصرف در آنها هستم و من آنها را بين خلق تقسيم ميكنم) و من ادّعا نميكنم كه داناى بغيبى هستم (كه خداوند علم آنرا بخود اختصاص داده و احدى از پيمبران و فرشتگان مطلع از آن نيستند. بلكه همان اندازه كه خدا بمن مى‏آموزد از امر حيات دنيا و بعث و نشور و بهشت و دوزخ و فرجام حال مردم و جائيكه بآن جا ميروند و كيفر و پاداشى كه مييابند ميدانم) (و آنچه من از طريق وحى الهى ميدانم از علم ضرورى است نه كسبى) و من بشما نميگويم كه من فرشته‏اى هستم (چه من انسانم و همگى حسب و نسب مرا مى‏شناسيد و بآنچه فرشتگان بامر الهى قادر هستند من قدرت ندارم و بآنچه آنها از أمر خدا و غيب خدائى در باره بندگان مشاهده ميكنند من نميبيم (و من دعوى الوهيّت و ملكيّت نكرده‏ام كه شما از ماوراء قدرت و طاقت من از من چيزهائى بخواهيد، فقط من بشرى ميباشم كه خداوند مرا بشرف نبوّت مشرف ساخته است) و من جز آنچه بمن وحى ميرسد پيروى نميكنم‏

 

انوار درخشان    ج‏5    319    

(قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ):

اى رسول گرامى گروه بت پرستان براى قبول دين اسلام بهانه جوئى نموده و دلائل آشكار آنرا تكذيب مى‏نمايند، و معجزه ديگرى از تو خواسته‏اند با آنان احتجاج بنما كه دعوى من آن نيست كه تدبير پاره‏اى از امور از جانب پروردگار بمن واگذار شده كه هر چه را بخواهم ايجاد كنم و يا مردم را بپرستش پروردگار اجبار نمايم؛ و از بت پرستى باز دارم، از اين جهت خارق عادت و يا نزول عذاب را از من‏

انوار درخشان، ج‏5، ص: 319

درخواست مى‏نمائيد و يا بهشت آراسته‏اى را براى شما پديد آورم در صورتى كه هر يك از خواسته‏هاى شما از قدرت و توانائى مخلوق خارج است بلكه از شئون آفريدگار است هر چه را بخواهد مى‏آفريند.

(وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ):

و نيز دعوى من آن نيست كه بر مغيبات و اسرار خلقت آگاه هستم و بآنها احاطه دارم تا از هنگام قيامت و يا نزول عذاب بشما خبر دهم جز آنچه را كه پروردگار از طريق وحى بمن تعليم مى‏فرمايد، در اين صورت چنانچه خواسته‏هاى شما را نپذيرم و اظهار عجز نمايم دليل بر كذب دعوى رسالت من از جانب پروردگار نخواهد بود.

 

مفاتيح الغيب    ج‏12    537    

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)

في الآية مسائل:

المسألة الأولى: اعلم أن هذا من بقية الكلام على قوله‏ لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ‏ [الأنعام: 37] فقال اللَّه تعالى قل لهؤلاء الأقوام، إنما بعثت مبشرا و منذرا، و ليس لي أن أتحكم على اللَّه تعالى و أمره اللَّه تعالى أن ينفي عن نفسه أمورا ثلاثة، أولها: قوله‏ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ‏ فاعلم أن القوم كانوا يقولون له إن‏

مفاتيح الغيب، ج‏12، ص: 538

كنت رسولا من عند اللَّه، فاطلب من اللَّه حتى يوسع علينا منافع الدنيا و خيراتها، و يفتح علينا أبواب سعادتها.

فقال تعالى قل لهم إني لا أقول لكم عندي خزائن اللَّه، فهو تعالى يؤتي الملك من يشاء و يعز من يشاء و يذل من يشاء بيده الخير لا بيدي و الخزائن جمع خزانة، و هو اسم للمكان الذي يخزن فيه الشي‏ء و خزن الشي‏ء إحرازه، بحيث لا تناله الأيدي. و ثانيها: قوله‏ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ‏ و معناه أن القوم كانوا يقولون له إن كنت رسولا من عند اللَّه فلا بدّ و أن تخبرنا عما يقع في المستقبل من المصالح و المضار، حتى نستعد لتحصيل تلك المصالح، و لدفع تلك المضار. فقال تعالى: قل إني لا أعلم الغيب فكيف تطلبون مني هذه المطالب؟

و الحاصل أنهم كانوا في المقام الأول يطلبون منه الأموال الكثيرة و الخيرات الواسعة، و في المقام الثاني كانوا يطلبون منه الاخبار عن الغيوب، ليتوسلوا بمعرفة تلك الغيوب إلى الفوز بالمنافع و الاجتناب عن المضار و المفاس

 

التبيان فى تفسير القرآن    ج‏4    141    

امر اللَّه تعالى نبيه محمدا (ص) ان يقول لعباده: «لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ» اغنيكم منها «وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» الذي يختص بعلم اللَّه تعالى فاعرفكم مصالح دنياكم، و انما اعلم قدر ما يعلمني اللَّه من امر البعث و الجنة

التبيان فى تفسير القرآن، ج‏4، ص: 142

و النار، و غير ذلك، و لا ادعي اني ملك، لاني انسان تعرفون نسبي، لا اقدر على ما يقدر عليه الملك، و ما أتبع الا ما يوحي اللَّه به إلي.

و بين لهم ان الملك من عند اللَّه، و الوحي هو البيان الذي ليس بإيضاح نحو الاشارة و الدلالة، لان كلام الملك كان له على هذا الوجه. و انما أمره بأن يقول ذلك لئلا يدعوا فيه ما ادعت النصارى في المسيح، و لئلا ينزلوه منزلة خلاف ما يستحقه‏

 

كشف الأسرار و عدة الأبرار    ج‏3    356    

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ‏- يعنى مفاتيح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ‏ يعنى غيب نزول العذاب، حتّى ينزل بكم. و گفته‏اند: اين جواب ايشان است كه گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً أَوْ يُلْقى‏ إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها». رب العالمين گفت: يا محمّد ايشان را جواب ده كه: من نگويم كه خزينهاى خداى كه از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزديك من است، و غيب ندانم تا شما را گويم كه عاقبت كار شما بچه مى‏باز آيد از سعادت و شقاوت؟ يا شما را چه پيش خواهد آمد از نيك و بد؟ و نميگويم كه من فريشته‏اى‏ام كه از كار الهى آن دانم كه بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگويم مگر آنچه بمن گويند، و بمن فرو فرستند از نامه و پيغام. هر چه گويم از قصه پيشينيان و اخبار آيندگان، بوحى پاك گويم و از كتاب حق./.

 

قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسىِ نَفْعًا وَ لَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثرَْتُ مِنَ الْخَيرِْ وَ مَا مَسَّنىِ‏َ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(188 اعراف )

تفسير نمونه    ج‏7    43    

بگو من مالك سود و زيان خويش نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد (و از غيب و اسرار نهان نيز با خبر نيستم مگر آنچه خداوند اراده كند) و اگر از غيب با خبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى‏ساختم و هيچ بدى (و زيانى) به من نمى‏رسيد، من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده‏ام براى جمعيتى كه ايمان مى‏آورند (بيم از مجازات پروردگار و بشارت به پاداشهاى گرانبهايش).

 

ترجمه تفسير الميزان    ج‏8    485    

سبب حقيقى اختصاص علم غيب به خداى تعالى اين است كه غير او هر چه باشد وجودش محدود است، و ممكن نيست كه از حدش بيرون شده و به آنچه كه خارج از حد او و غايت از او است آگاه شود، و معلوم است كه هيچ موجودى غير محدود و غير متناهى و محيط به‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 485

تمام اشياء نيست مگر خداى تعالى، پس تنها او عالم به غيب است.

 

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين    ج‏4    155    

ُلْ لا أَمْلِكُ‏ بگو اى محمد (ص) نميتوانم‏ لِنَفْسِي‏ براى نفس خود نَفْعاً جر منفعتى‏ وَ لا ضَرًّا و نه دفع مضرتى اين اظهار عبوديت است و تبرى از ادعاى علم بغيوب يعنى من هيچ امر غيبى عالم نيستم‏ إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏ مگر آنچه خداى خواهد كه مرا تعليم دهد آن را وَ لَوْ كُنْتُ‏ و اگر بودمى كه‏ أَعْلَمُ الْغَيْبَ‏ دانستمى غيب را لَاسْتَكْثَرْتُ‏ هر آينه طلب بسيار كردمى‏ مِنَ الْخَيْرِ از مال و منفعت و غير آن‏ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ و نرسيدى بمن هيچ بدى از فقر و

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏4، ص: 155

مرض و رنج و هزيمة و غير آن‏

 

اطيب البيان في تفسير القرآن    ج‏6    50    

ميتوان گفت كه انبياء و ائمه بلكه بسيارى از اوتاد كه مورد الهامات ربوبى هستند عالم بغيب نيستند نسبت بآنچه مختص بخدا است زيرا بآنها افاضه نشده و عالم بغيب هستند نسبت بآنچه افاضه شده هذا ما عندنا و اللَّه العالم‏ قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا زيرا از افعال مختصه بخدا است مثل خلق و رزق و اماته و احياء و عزّت و ذلت و غنا و فقر كه در توحيد افعالى بيان شده‏ إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏ اگر اراده او تعلق گرفته احدى قدرت بر دفعش ندارد و اگر تعلق نگرفته تمام خلق عاجز در انجام آن هستند و ايجاد آن‏

 

تفسير احسن الحديث    ج‏4    62    

در الميزان گفته: چون در سؤال علم غيب (وقوع قيامت) از آن حضرت اين ايهام بود كه ادّعاى نبوت ادّعاى علم غيب است لذا در اين آيه علم غيب از آن حضرت كاملا نفى شده است، بهر حال با دو دليل در اينجا علم غيب از آن حضرت نفى شده است. اوّل: قُلْ لا أَمْلِكُ ... پيداست كه عالم به غيب مالك نفع و ضرر براى خودش مى‏تواند باشد ولى آنكه مالك نفع و ضرر خودش نيست داناى غيب نمى‏تواند باشد.

دوم‏ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ... روشن است كه آن حضرت نمى‏توانست خير كثير به دست آورد و از شر و ضرر در امان باشد پس داناى غيب نبوده است،

 

تفسير اثنا عشرى    ج‏4    263    

ُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا: بگو اى پيغمبر، مالك نيستم براى‏

تفسير اثنا عشرى، ج‏4، ص: 264

نفس خود جلب نفعى و دفع ضررى. اين اظهار عبوديت و تبرى از ادعاى علم به غيب. يعنى هيچ امر غيبى را مالك و عالم نيستم، إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏: مگر آنچه را خداى تعالى خواهد و تعليم دهد

 

تفسير خسروى    ج‏3    371    

يا محمّد باين مردمان) بگو (من بشرى هستم كه مشرّف بشرف رسالت‏

تفسير خسروى، ج‏3، ص: 371

شده‏ام و اين بار امانت را بعهده گرفته‏ام و) براى خودم مالك هيچگونه سودى نيستم و از خودم هيچگونه زيانى را دفع كردن نتوانم مگر چيزى را خدا بخواهد (و او مرا مالك سود و دافع زيانى گرداند) (و نيز من بشرى هستم كه علم بامور پنهانى ندارم و علم غيب فقط نزد خداى واحد است و بس) و اگر عالم بعلم غيب بودم براى خود طلب خير كثير و منافع بسيارى ميكردم (و بقول شما از سال ارزانى و خوش سالى براى سال قحطى و خشكسالى ذخيره ميكردم و از اين راه سود فراوانى ميبردم) و پيش آمد بدى براى من نميكرد (و تنگدستى و فقر بمن نميرسيد و بيمار نميشدم و يا از جهت دشمنان بمن و كسانم آسيبى وارد نميشد چه اگر داناى آن بودم قبلا از آن احتراز مينمودم و واقع امر غير از اين است زيرا من بشرى مانند بقيّه مردم ميباشم و خداوند مرا بشرافت رسالت مشرف ساخته است) و من جز ترساننده‏اى (براى كافران) و مژده دهنده‏اى براى مؤمنان نميباشم‏

 

انوار درخشان    ج‏7    183    

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا:

خطاب برسول گرامى (ص) نموده از نظر تعليم و تربيت جامعه بشر بمسلمانان بگو من بسود و زيان خود آگاه نيستم جز آنچه را كه پروردگار بمن موهبت نمايد و از خطر ايمن فرمايد در اين صورت چگونه بر علم غيب آگاه هستم و بر عالم قيامت كه محصول همه عوالم است احاطه بيابم و بطور تفصيل بر آن آگاه باشم.

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏:

بيان توحيد افعالى پروردگار است كه هر چه از سود و زيان خود بدانم و از هر خطر و زيانى ايمن گردم همه بخواست پروردگار است هم‏چنين عموم بشر هرگز بر ضرر و زيانى كه از حوادث جهان بآنان پيش آيد آگاه نبوده و احاطه نخواهند داشت جز آنچه را كه پروردگار در باره آنان اجراء فرمايد و از خطر و زيان آنها را ايمن فرمايد.

انوار درخشان، ج‏7، ص: 183

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏:

بيان توحيد افعالى است بدين بيان كه هر حادثه و پديده‏اى در اين جهان رخ دهد ناگزير وابسته بعلل و اسباب بيشمار خواهد بود بلكه پيوسته و وابسته بمجموع نظام جهان است ولى نيروى قاهرى كه بآنها روح تأثير بدمد همانا مشيت قاهره پروردگار است.

 

انوار درخشان    ج‏7    184    

وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ:

علم به غيب بطور اطلاق اختصاص بساحت پروردگار دارد و موجود امكانى كه محدود است از علوم بيشمارى بى‏بهره است و چنانچه بشر از حوادث آينده آگاه باشد سود بسيار متوجه او شده و از هر شر و خطر و زيانى ايمن خواهد بود و از جمله سخنان و تعليمات رسول گرامى (ص) است چون من معرض حوادث و

انوار درخشان، ج‏7، ص: 184

ضرر و زيان هستم دليل آنستكه از علم به غيب بى‏بهره‏ام جز آنچه را كه پروردگار نصيبم فرمايد.

 

انوار درخشان    ج‏7    184    

و نظر به اين كه لو حرف شرط است و در مورد امر محال بكار ميرود مفاد آيه آنستكه هرگز بشر بر حوادث آينده و بر سود و زيان خود آگاه نبوده و احاطه نخواهد داشت حكمت و نظام آزمايش نيز بر آن استوار است اقرار رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله بنفى علم غيب از خود و اينكه باسرار حوادث و امور احاطه و آگهى ندارد از نظر جنبه بشريت او است كه چنانچه بر حوادث آينده احاطه ميداشت بر حسب طبع بشرى در مورد جلب نفع و دفع خطر و ضرر از خود بكار ميبرد و منافات ندارد به اين كه از طريق تعليمات الهى و نزول وحى حقايقى از غيب بر او مكشوف و آشكار باشد و بر حوادث آينده آگهى بيابد مانند معجزاتى كه رسول اكرم (ص) آورده هيچ يك مستند بجنبه بشريت او نيست و نيز بقدرت روانى او ارتباط ندارد بلكه ساحت پروردگار از جنبه رسالت و اثبات آن بوسيله او اجراء فرموده است.

 

مفاتيح الغيب    ج‏15    425    

اعلم أن القوم لما طالبوه بالإخبار عن الغيوب و طالبوه بإعطاء الأموال الكثيرة و الدولة العظيمة ذكر أن قدرته قاصرة و علمه قليل، و بين أن كل من كان عبداً كان كذلك و القدرة الكاملة و العلم المحيط ليسا إلا للَّه تعالى، فالعبد كيف يحصل له هذه القدرة، و هذا العلم؟ و احتج أصحابنا في مسألة خلق الأعمال بقوله تعالى: قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏ و الإيمان نفع و الكفر ضر، فوجب أن لا يحصلا إلا بمشيئة اللَّه تعالى،

 

ترجمه تفسير كاشف    ج‏3    669    

پيامبر و دانستن غيب‏

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ. اين عقيده مسلمانان به بهترين آفريدگار خدا، پيامبرشان، محمّد صلّى اللّه عليه و آله است كه او مالك چيزى براى خود نيست، تا چه رسد به اين كه مالك براى ديگران باشد. اين اعتقاد درباره محمّد صلّى اللّه عليه و آله، نتيجه حتمى عقيده توحيد است.

وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ. واژه‏ «غيب» تنها بر معناى خودش دلالت ندارد، بلكه نشان مى‏دهد كه دانستن غيب به خدا اختصاص دارد.

به‏علاوه، نزديك‏ترين مردم به خدا براى نسل‏هاى بشرى اعلان مى‏دارد كه او در برابر غيب يك بشر است و در اين جهت، ميان او و ديگر مردم هيچ تفاوتى وجود

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص: 670

ندارد. وانگهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنها به اين اعلان بسنده نمى‏كند، بلكه براى اثبات آن به حسّ و وجدان استدلال مى‏كند؛ بدين‏ترتيب كه اگر او غيب مى‏دانست، از سرنوشت امور آگاهى داشت و دراين‏صورت، كارى را كه پايانش خوب است انجام مى‏داد و آنچه را پايان بد دارد انجام نمى‏داد، و در نتيجه در اين دنيا گرفتار حوادث ناگوار و ناخوشايند نمى‏شد.

براى اين‏كه كسى ايراد نكند: چگونه محمّد صلّى اللّه عليه و آله غيب نمى‏داند، درحالى‏كه او پيامبر مقرّب در پيشگاه خداوند است؟ محمّد صلّى اللّه عليه و آله برطبق فرمان خداوند فرمود: إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. در اين‏كه او پيامبر خداست ترديدى نيست؛ لكن وظيفه پيامبر تنها اين است كه پيام‏هاى پروردگار مردم را به آنان برساند، گناهكار را از مجازات بترساند و فرمانبردار را به پاداش مژده دهد؛ امّا دانستن غيب و نيز آگاهى از سود و زيان تنها در دست خداست. اين‏كه در آيه، مژده و بيم را به مؤمنان اختصاص داده، با اين‏كه اين دو براى همگان مى‏باشند، بدان‏سبب است كه از مژده و بيم، تنها كسانى سود مى‏برند كه به حق ايمان آورند؛ امّا براى فردى كه از منطق پيروى نمى‏كند، هيچ‏چيزى سود نخواهد داشت.

سؤال: در سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و كتاب‏هاى حديث آمده است: محمّد صلّى اللّه عليه و آله از امور غيب بسيار خبر داده است. برخى از اين غيب‏گويى‏ها عبارتند از: اين‏كه مسلمانان پس از او بر روم و ايران چيره مى‏شوند و به‏زودى سلمان فارسى تاج كسرى را بر سر خواهد نهاد و چنين شد. و نيز از مرگ نجاشى، از شهادت زيد بن حارثه و جعفر بن ابى طالب و عبد اللّه بن رواحه و همچنين از صداى عوعوى سگ‏هاى حوأب عليه عايشه، از جنگ على بن ابى طالب عليه السّلام با ناكثين، قاسطين و مارقين و از شهادت فرزندانش، حسن و حسين بن على عليه السّلام و ديگر موارد خبر داد. بنابراين، چگونه مى‏توان ميان خبر دادن او از امور غيب و سخن او كه فرمود: «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ»، جمع كرد؟

پاسخ: غيب خدا بى‏نهايت است و اندازه معينى ندارد و اين غيب بر چند نوع است:

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص: 671

1. غيبى كه خدا آن‏را از بندگانش پنهان مى‏دارد و هيچ‏كس را- هركه باشد- از آن آگاه نمى‏كند؛ نظير زمان برپا شدن روز قيامت.

2. نوعى كه هركس را از ميان بندگانش كه بخواهد از آن آگاه مى‏كند و در آيه 26 از سوره جنّ به اين نوع اشاره كرده است: «او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى‏سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد» و نيز در آيه 179 از سوره آل عمران:» ... و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب بياگاهاند؛ ولى برخى از پيامبرانش را كه خود بخواهد برمى‏گزيند».

3. نوعى كه تمام مردم را از آن باخبر مى‏كند؛ نظير برانگيخته شدن و جمع شدن مردم در روز قيامت و بهشت و دوزخ.

براين‏اساس، مراد از اين‏كه غيب تنها در نزد خدا و از آن خداست، آن است كه نه از طريق تجربه مى‏توان از غيب آگاهى پيدا كرد، نه از طريق عقل و نه از هيچ راه ديگر، بلكه تنها از طريق وحى الهى مى‏توان غيب را دانست؛ و او برحسب آنچه حكمت و نياز مردم اقتضا كند، هريك از پيامبرانش را كه بخواهد از غيب خود آگاه مى‏كند و پيامبر او هم به نوبه خود مردم را از اين غيب، همان‏طور كه از خدا دريافت كرده، باخبر مى‏سازد. بنابراين، خبر دادن پيامبر از غيب، دانستن غيب نيست، بلكه نقل غيب است از كسى‏كه غيب مى‏داند و تفاوت ميان منبع علم و نقل از اين منبع زياد است؛ زيرا اوّلى اصل و دومى فرع است. و نيز فرق است ميان كسى‏كه به‏طور مستقيم از منبع علم نقل مى‏كند و كسى‏كه از اين ناقل نقل مى‏كند: «گفتند: منزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‏اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم». «1»

اين آيات دليل روشنى است بر بطلان نظريه صوفيان كه مى‏گويد: امور غيبى از طريق رياضت، در نفس انسان منعكس مى‏شود و اين انعكاس را «علم لدنى» مى‏نامند.

______________________________
(1). بقره (2) آيه 32.

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص: 672

من نمى‏دانم كه صوفيه چگونه ميان ايمان به خدا و رسالت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و باور داشتن به اين علم لدنى جمع مى‏كنند؟

شگفت‏آورتر از سخن مزبور، گفته ابن عربى در جزء سوم الفتوحات المكيه، باب 311 است: «كسى‏كه مخلصانه خدا را دوست بدارد، مى‏تواند خود را به هر حقيقتى كه بخواهد از قبيل حيوان، يا درخت، يا سنگ و يا آب، تغيير دهد و اين تغيير عملا تحقق يافته است؛ زيرا يكى از دوستان اين طريقت (صوفيه) بر شيخ و مرشدى وارد شد و در برابر او خود را به كف آبى تغيير داد. وقتى به شيخ گفتند: فلانى بر تو وارد شد و بيرون نرفت پس كجاست؟ شيخ به آنها گفت: اين آب هموست».

 

َ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَا أَقُولُ إِنىّ‏ِ مَلَك(هود-31)

 

تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا(هود-49)

 

قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ(نمل-65)

 

ذَالِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ(آل عمران44)

 

* وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُو(انعام-59)

 

ذَالِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْك(یوسف-102

فهرستی از ترجمه‌های فارسی قرآن

فهرست ترجمه‌های فارسی قرآن

فهرستی که می‌آید شامل ترجمه‌های کامل قرآن کریم و بر اساس تاریخ نخستین چاپ چینش شده است. برای ارزیابی ترجمه‌ها و مقایسه آنها به کتاب بررسی ترجمه‌های امروزین فارسی قرآن کریم اثر بهاءالدین خرمشاهی و مجله ترجمان وحی مراجعه کنید. توصیفی که در جدول زیر برای نوع ترجمه‌ها آمده از سایت رسمی مؤسسه فرهنگی ترجمان وحی گرفته شده است.

 

مترجم

نخستین چاپ

نوع ترجمه

کتاب‌شناسی

۱.

غلامعلی حداد عادل

۱۳۹۰ش

نثر روان و محتوا به محتوا

مشهد: موسسه انتشارات آستان قدس رضوی (به نشر) ، بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳۹۰

۲.

حسین استاد ولی

۱۳۸۵ش

نثر روان و دقیق

قم: انتشارات اسوه، ۱۳۸۵ش.

۳.

سیدعلی موسوی گرمارودی

۱۳۸۳ش

نثر روان همراه با توضیحات داخل پرانتز و پانوشت

وی‍راس‍ت‍اران ب‍ه‍اءال‍دی‍ن خ‍رم‍ش‍اه‍ی‌، ح‍س‍ی‍ن ص‍درال‍ح‍ف‍اظ ، ح‍س‍ی‍ن اس‍ت‍ادول‍ی‌، تهران: انتشارات قدیانی، ۱۳۸۳ش.

۴.

ترجمه گروهی[۱]

۱۳۸۳ش

نثر روان و جمله به جمله همراه با توضیحات داخل پرانتز

قم: انتشارات دارالذکر، ۱۳۸۳ش.

۵.

حسین انصاریان

۱۳۸۳ش

نثر روان و دقیق همراه با توضیحات داخل كروشه

قم: اسوه، ۱۳۸۳ش

۶.

علی‌اصغر برزی

۱۳۸۲ش

نثر ادبی همراه با نكات نحوی هر آیه بعد از ترجمه و توضیحات تفسیری داخل كروشه

تهران: انتشارات بنیاد قرآن، ۱۳۸۲ش

۷.

ابوالفضل بهرام‌پور

۱۳۸۲ش

نثر روان همراه با توضیحات اندك و شرح واژه‌های قرآنی

قم: انتشارات عصمت، ۱۳۸۲ش

۸.

محمد صادقی تهرانی

۱۳۸۲ش

نثر روان (نسبتاً) همراه با توضیحات در متن و پانوشت

تهران: انتشارات کلیدر، ۱۳۸۲ش

۹.

سیدمحمدکاظم ارفع

۱۳۸۱ش

نثر روان بر اساس ساختار دستور زبان فارسی و فاقد هرگونه توضیح و تفسیر

[تهران]: انتشارات فیض کاشانی، ۱۳۸۱ش

۱۰.

علی اصغر حلبی

۱۳۸۰ش

تحت اللفظی، نثری دستوری نه چندان مطلوب، با توضیحاتی محدود و مناسب داخل قلاب

تهران: اساطیر، ۱۳۸۰ش

۱۱.

علی‌اکبر طاهری قزوینی

۱۳۸۰ش

نثر ادبی، نسبتاً دقیق و مطابق، همراه با توضیحات و تفسیر فشرده میان کروشه

تهران: انتشارات قلم، ۱۳۸۰ش

۱۲.

علی مشکینی

۱۳۸۰ش

نثر روان و دقیق، مطابق با قواعد دستور زبان فارسی همراه با توضیحات فراوان تفسیری داخل پرانتز

[قم]: مرکز چاپ و نشر قرآن کریم، ۱۳۸۰ش

۱۳.

طاهره صفارزاده

۱۳۸۰ش

(با ترجمه فارسی و انگلیسی) نثری روان با رعایت اصول دستور زبان فارسی، متمایل به ترجمه آزاد، همراه با توضیحات تفسیری داخل قلاب و پانوشت

تهران: هنر بیداری، ۱۳۸۰ش

۱۴.

مسعود انصاری

۱۳۷۷ش

روان، خوشخوان و مطابق با متن. مترجم از اهل‌سنت است

تهران: فرزان، ۱۳۷۷ش

۱۵.

بهاءالدین خرمشاهی

۱۳۷۴ش

نثر ادبی و روان، خالی از توضیحات گسترده در متن، مطابقت ترجمه با اصل، دارای توضیحات و نكات تفسیری در پانوشت

انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۴ش

۱۶.

ناصر مکارم شیرازی

۱۳۷۳ش

محتوا به محتوا

تهران: دارالقرآن الکریم دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی

۱۷.

محمدمهدی فولادوند

۱۳۷۳ش

نثر روان و ساده، محتوا به محتوا

تهران:دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی

۱۸.

احمد کاویانپور[۲]

۱۳۷۲ش

نثر ادبی و شیوا، همراه با توضیحات گوناگون داخل پرانتز و بدون پرانتز

[تهران]:انتشارات اقبال، ۱۳۷۲ش

۱۹.

کاظم پورجوادی

۱۳۷۲ش

نثر روان، همراه با دقت نسبی و تا حدودی آزاد

تهران: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، ۱۳۷۲ش

۲۰.

سید جلال‌الدین مجتبوی

۱۳۷۲ش

نثر روان، دقیق و شیوا همراه با توضیحات

[تهران]: نشر حکمت، ۱۳۷۲ش

۲۱.

مصطفی خرم‌دل

۱۳۷۰ش

نثر روان و ساده بر اساس قواعد دستور زبان فارسی همراه با خلاصه تفسیر و توضیحاتی داخل پرانتز، مترجم از اهل‌سنت است

تهران: انتشارات احسان، ۱۳۷۰ش

۲۲.

ابوالقاسم امامی

۱۳۷۰ش

نثر ادبی متمایل به نثر قدیم، با رعایت مطابقت با متن

[تهران]: انتشارات اسوه، ۱۳۷۰ش

۲۳.

محمدباقر بهبودی

۱۳۶۹ش

نثر روان، آمیخته با تفسیر به صورت غیرمتمایز

چاپخانه اسلامیه، ۱۳۶۹ش

۲۴.

محمد خواجوی

۱۳۶۹ش

تحت اللفظی، شیوا و امروزی

[تهران]: انتشارات مولی، ۱۳۶۹ش

۲۵.

جلال‌الدین فارسی

۱۳۶۹ش

ترجمة آزاد و تا حدودی روان و استوار

تهران: انجام کتاب، ۱۳۶۹ش

۲۶.

عبدالمحمد آیتی

۱۳۶۷ش

خوشخوان و شیوا

[تهران]: انتشارات سروش، ۱۳۶۷ش

۲۷.

داریوش شاهین

۱۳۵۹ش

نثر ادبی همراه با توضیحاتی داخل پرانتز و پانوشت

انتشارات جاویدان، ۱۳۵۹ش

۲۸.

حکمت آل آقا

۱۳۵۳ش

نثر روان و سلیس، ترجمه محتوا به محتوا

تهران: انتشارات اقبال، ۱۳۵۳ش

۲۹.

علی نقی حسینی دیباجی (فیض الاسلام)

۱۳۴۸ش

نثر ادبی همراه با توضیح و تفسیر در داخل پرانتز

تهران: کتابخانه اسلامیه، ۱۳۴۸ش

۳۰.

زین العابدین رهنما

۱۳۴۶ش[۳]

تحت اللفظی همراه با تفسیر

تهران: کیهان، ۱۳۴۶ش

۳۱.

محمود یاسری

۱۳۴۴ش

نثر روان همراه با توضیحات تفسیری گسترده و افزوده‌های كوتاه در پانوشت

[قم]: کتابفروشی و انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۴ش

۳۲.

ابوالقاسم پاینده

۱۳۳۶ش

نثر ادبی فصیح و گویا و بر اساس قواعد دستور زبان فارسی

تهران: انتشارات علمی جاویدان، ۱۳۳۶ش

۳۳.

شیخ محمدکاظم معزی

۱۳۳۶ش

تحت اللفظی همراه با توضیحات اندک داخل پرانتز

[تهران]: مؤسسه انتشارات صالحین، ۱۳۳۶ش

۳۴.

عبدالحسین آیتی

۱۳۲۶-۱۳۲۴ش

نثر روان و استوار، بر اساس دستور زبان فارسی همراه با توضیحات تفسیری داخل پرانتز و پانوشت

یزد: [بی‌نا]، ۱۳۲۶-۱۳۲۴ش

۳۵.

مهدی الهی قمشه ای

۱۳۲۳ش

ترجمه آزاد همراه با خلاصه تفاسیر داخل پرانتز

[تهران]: کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۲۳ش

۳۶.

میرزا محمدطاهر مستوفی (بصیرالملک)

۱۲۹۴ق

نثر روان و نسبتاً دقیق

۳جلد، [تهران]: کتابخانه علمیه اسلامیه، ۱۲۹۴ق

۳۷.

شاه ولی الله دهلوی (۱۱۱۴-۱۱۷۶ق)

[بی‌تا]

تحت‏ اللفظی و دقیق همراه با توضیحات تفسیری در حاشیه و داخل پرانتز، مترجم از اهل‌سنت است

کراچی و لاهور: تاج کمپنی لمیتد، [بی‌تا]

فهرست ترجمه‌های کهن

درباره نخستین ترجمه فارسی قرآن، کهن‌ترین روایت مربوط به سلمان فارسی است. گویند ایرانیان به او نامه نوشتند که سوره حمد را برایشان به فارسی ترجمه کند. اسفراینی (د ۴۷۱ق) در تاج التراجم[۴] و سرخسی (۴۸۲ق) در المبسوط[۵] به این موضوع اشاره کرده‌اند؛ اما برخی دیگر، نقدهایی بر این موضوع زده، در عربی‌دانی سلمان تردید کرده‌اند.[۶]

فهرست زیر و توضیحات آن، برگرفته از مقاله «ترجمه‌های فارسی قرآن»[۷] و بر اساس سال نگارش ترجمه چینش شده است که از کهن‌ترین آغاز می‌شود.

 

عنوان

مؤلف

تاریخ نگارش

توضیحات

۱.

ترجمه تفسیر طبری

ناشناس

سده ۴ق

ترجمه کاملی از قرآن در این کتاب آمده است. این کتاب ترجمه تفسیر طبری نیست و به خطا چنین نام گرفته است.

۲.

سوره مائده از قرآنی کوفی با ترجمه استوار

ناشناس

 

به نظر می‌رسد همان ترجمه‌ای باشد که در ترجمه تفسیر طبری آمده است.

۳.

[ترجمه‌ای قدیم از قرآن کریم]

ناشناس

 

به نظر می‌رسد همان ترجمه‌ای باشد که در ترجمه تفسیر طبری آمده است.

۴.

[قرآن شماره ۴]

ناشناس

 

بسیار شبیه به ترجمه‌ای است که در ترجمه تفسیر طبری آمده است.

۵.

پلی میان شعر هجایی و عروضی فارسی

ناشناس

سده ۵ق (حدود)

نثر نسبتاً موزون و گاه شبیه به شعر هجایی دارد.

۶.

تفسیر قرآن پاک

ناشناس

سده ۴ق (اواخر ۴ یا اوایل ۵)

ترجمه آمیخته با تفسیر است و گویش خراسانی دارد و ساختار عبارات منطبق با ساختار آیات و از قالب دستور زبان فارسی خارج است.

۷.

تفسیر قرآن کمبریج

ناشناس

سده ۴-۵ق

ترجمه به صورت مزجی در تفسیر آمده و دارای عبارات دستوری، واژگان کهن و گاه نایاب است.

۸.

[بخشی از تفسیری کهن]

ناشناس

سده ۵ق

ترجمه آمیخته با تفسیر است و گویش خراسانی دارد و ساختار عبارات منطبق با ساختار آیات و از قالب دستور زبان فارسی خارج است. ترجمه دیگری نیز در این کتاب آمده که متأخرتر است.

۹.

[ترجمه‌ای کهن به فارسی]

نجم‌الدین عمر نسفی (۵۳۸-۴۶۲ق)

سده ۵ یا ۶

نثر موزون و مسجع دارد.

۱۰.

تفسیری بر عُشری از قرآن کریم

ناشناس

سده ۵ق

در مقایسه با ترجمه‌های قبلی به دستور فارسی نزدیک‌تر و منشأ همین تحول است.

۱۱.

تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم

شاهفور بن طاهر اسفراینی (د ۴۷۱ق)

سده ۵ (۴۶۰-۴۳۰ق)

ترجمه تحت اللفظی و دارای واژگان فارسی اما در قالب نحو عربی است.

۱۲.

ترجمه قرآن موزه پارس

ناشناس

سده ۵ق

هیچگونه تفسیری ندارد، برخاسته از خراسان و تقلیدی آشکار از ترجمه‌ای است که در ترجمه تفسیر طبری آمده است.

۱۳.

تفسیر سورآبادی

ابوبکر عتیق نیشابوری

سده ۵ق

واژگان عربی نسبت به ترجمه‌های قبل بیشتر، اما ساختار جملات به دستور زبان فارسی نزدیک‌تر شده است.

۱۴.

تفسیر شنقشی

شنقشی

سده ۶ق (اواخر)

گویش خراسانی و نثر عمومی فارسی‌تری دارد؛ اما واژگان عربی آن به حدود ۱۲ تا ۱۵٪ می‌رسد.

۱۵.

تفسیر کشف الاسرار

رشیدالدین ابوالفضل میبدی

سده ۶ق

در سه نوبت نوشته شده و هر نوبت دارای ویژگی خود، نوبت دوم و سوم ترجمه شیوا و مطابق با دستور فارسی دارد اما نوبت اول ساختار عبارات غیرفارسی است. ترجمه آیات پیش از تفسیر آمده است.

۱۶.

تفسیر روض الجنان و روح الجنان

ابوالفتوح رازی

سده ۶ق (دهه دوم و سوم)

از ترجمه‌های قدیم پیروی کرده اما نثرش پسندیده و شیواست. عبارات دستور فارسی دارد اما کلمات عربی فراوان است.

۱۷.

تفسیر بصائر

معین الدین نیشابوری

سده ۶ق

فقط یک جلد از آن باقی است. نثر ترجمه پیرو ترجمه‌های گذشته است.

۱۸.

[ترجمه قرآن]

ناشناس

سده ۶ق (۵۵۶ق)

شبیه به ترجمه‌ای است که در تفسیر روض الجنان آمده و از نظر جمله‌بندی و واژگان پیرو ترجمه‌های گذشته است.

۱۹.

تفسیر جلاء الاذهان

ابوالمحاسن جرجانی

سده ۸ق

خلاصه‌ای از تفسیر روض الجنان است. ترجمه آیات درون تفسیرها آمده و نثر فارسی روان دارد.

۲۰.

تفسیر مواهب علیه

حسین بن علی کاشفی

سده ۹ق

تفسیری سنی است. ساختار عبارات در ترجمه آیات، منطبق بر نحو عربی است و دارای واژگان کهن.

۲۱.

تفسیر ترجمة الخواص

علی بن حسن زواره ای

سده ۹ق (۸۹۷ تا ۸۹۹ق)

نثر آن نثر دوره صفوی است که دارای ترکیبات عربی، عبارات خام، اوزان جمع عربی، جمله‌های بی‌فعل و... است.

۲۱.

تفسیر منهج الصادقین

ملا فتح الله کاشانی

سده ۱۰ق (۹۸۲ق)

نثر آن نثر دوره صفوی است که دارای ترکیبات عربی، عبارات خام، اوزان جمع عربی، جمله‌های بی‌فعل و... است

۲۲.

تفسیر شریف لاهیجی

قطب الدین شریف لاهیجی

سده ۱۱ق

ترجمه محتوایی و تفسیری است[۱]

۲۳.

فتح الرحمن

شاه ولی الله دهلوی (د ۱۱۷۶ق)

سده ۱۳ق

ترجمه غالباً لفظ به لفظ، فارسی گاه ناهنجار و دارای ترکیبات بیشتر عربی و واژگان گاه عامیانه است.

فهرست ترجمه‌های منظوم

فهرست زیر ترجمه‌های قرآن به شعر فارسی‌اند که بر اساس تاریخ اولین چاپ چینش شده‌اند.

 

مترجم

نخستین چاپ

کتاب‌شناسی

۱.

میرزا حسن اصفهانی (صفی‌علی شاه)

۱۳۰۶ق[۸]

چاپ سنگی

۲.

امید مجد

۱۳۷۶ش[۹]

ن‍ی‍ش‍اب‍ور: ام‍ی‍د م‍ج‍د، ۱۳۷۶

۳.

محمد شائق

۱۳۸۰ش[۱۰]

تهران: فؤاد، ۱۳۸۰

۴.

سیدمحمد علی‌محمدی (موسوی جزائری)

۱۳۸۱ش[۱۱]

قم: موسسه انتشارات حضرت معصومه (س)، ۱۳۸۱.

۵.

رضا ابوالمعالی

۱۳۸۳ش[۱۲]

تهران: خاص، ۱۳۸۳ش

۵.

سارا شمیزی

۱۳۸۴ش[۱۳]

 

۶.

عباس احمدی

۱۳۸۴ش[۱۴]

 

۷.

شهاب تشکری آرانی

۱۳۸۴ش[۱۵]

ته‍ران: پ‍گ‍اه ان‍دی‍ش‍ه ، ۱۳۸۴.

۸.

کرم‌خدا امینیان

۱۳۸۴ش[۱۶]

قم: اسوه، ۱۳۸۴

۹.

رستم کوشان

۱۳۸۴ش[۱۷]

تهران: مؤسسه خدمات علمی و آموزشی رزمندگان اسلام، ۱۳۸۴ش

۱۰.

عباس حداد کاشانی

۱۳۸۴ش[۱۸]

تهران: حافظ نوین، ۱۳۸۴ش

پانویس

  1. به کوشش: محمدعلی رضایی اصفهانی، حسین شیرافکن، غلامعلی همایی، محسن اسماعیلی و محمد امینی
  2. قرآن با ترجمه ترکی آذربایجانی نیز از او در سال ۱۳۶۷ش از انتشارات اقبال چاپ شده است.
  3. جلد۱: ۱۳۴۶، جلد۲: ۱۳۴۹، جلد۳: ۱۳۵۳، جلد ۴: ۱۳۵۴.
  4. اسفراینی، تاج التراجم، ج۱، ص۸.
  5. سرخسی، المبسوط، ج۱، ص۳۷.
  6. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، «ترجمه‌های فارسی قرآن»، ج۱۵، ص۸۱-۸۲.
  7. آذرتاش آذرنوش، «ترجمه‌های فارسی قرآن»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۵، ص۸۱.
  8. ناجی اصفهانی، «ترجمه منظوم صفی علی شاه»، ص۳۸۸.
  9. فولادوند، «قرآن مجید با ترجمه منظوم امید مجد»، ص۳۹۴.
  10. شائق، «القرآن الکریم، ترجمه منظوم»، ص۳۹۶.
  11. علی‌محمدی، «ترجمه منظوم قرآن کریم»، ص۳۹۸.
  12. سایت رسمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی.
  13. شمیزی، «گنج حکیم»، ص۴۰۷.
  14. احمدی، «القرآن الکریم»، ص۴۰۲.
  15. سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی؛ تشکری آرانی، «قرآن کریم با ترجمه شعر فارسی»، ص۴۰۰.
  16. امینیان، «القرآن الکریم»، ص۴۰۵.
  17. سایت رسمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی.
  18. سایت رسمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی.

منابع

  • احمدی، عباس، «القرآن الکریم»، مجله بینات، ش ۴۹-۵۰، ۱۳۸۵ش.
  • تشکری آرانی، شهاب، «قرآن کریم با ترجمه شعر فارسی»، مجله بینات، ش ۴۹-۵۰، ۱۳۸۵ش.
  • خرمشاهی، بهاءالدین، بررسی ترجمه‌های امروزین فارسی قرآن کریم، چ۲، قم: مؤسسه فرهنگی ترجمان وحی، ۱۳۸۹.
  • دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، ج۱۵، تهران: ۱۳۸۷ش.
  • سایت رسمی مؤسسه فرهنگی ترجمان وحی
  • سایت رسمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی.
  • شائق، محمد، «القرآن الکریم، ترجمه منظوم]»، مجله بینات، ش ۴۹-۵۰، ۱۳۸۵ش.
  • شمیزی، سارا، «گنج حکیم»، مجله بینات، ش ۴۹-۵۰، ۱۳۸۵ش.
  • علی‌محمدی، سیدمحمد، «ترجمه منظوم قرآن کریم»، مجله بینات، ش ۴۹-۵۰، ۱۳۸۵ش.
  • فولادوند، محمدمهدی، «قرآن مجید با ترجمه منظوم امید مجد»، مجله بینات، ش ۴۹-۵۰، ۱۳۸۵ش.
  • ناجی اصفهانی، حامد، «ترجمه منظوم صفی علی شاه»، مجله بینات، ش ۴۹-۵۰، ۱۳۸۵ش.

پژوهشی بر حدیث طینت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ‏ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ(زُمَر- 18)

همانا كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند، آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.

احادیثی در مورد مطابقت دادن احادیث با قرآن:

1-         فَقَالَ حَدَّثَنِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَا تَقْبَلُوا عَلَيْنَا حَدِيثَنَا إِلَّا مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السُّنَّةَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِيثِنَا. (بحار الأنوار (طبع - بيروت)، ج‏2، ص: 250)

« هشام بن حَکَم نقل میکند که از امام صادق ع شنیدم که فرمودند: هیچ سخنی از ما را قبول نکنید مگر آنچه که موافق با قرآن و سنّت باشد یا اینکه از سخنان دیگر ما گواهی بر آن بیابید».

2-         از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به صورت متواتر نقل شده است كه:

 «آنچه از جانب من به شما رسيد و موافق قرآن بود، آن را من گفته ام و آنچه به شما رسيد و مخالف قرآن بود، من آن را نگفته ام. 1

3-   در حديثى ديگر از امام صادق(عليه السلام) از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين آمده است: «براى هر امر حقّى ، حقيقتى است و براى هر امر درستى نورى است. پس آنچه را موافق قرآن است، اخذ كنيد و آنچه را مخالف قرآن است، ترك كنيد.2

4-   در صحيحه ابن ابى يعفور آمده است كه وى در مجلس امام صادق(عليه السلام) حاضر بود و از آن حضرت راه چاره اى در مورد اختلاف احاديث پرسيد،احاديثى كه برخى راويان آن ها مورد وثوق و برخى قابل اعتماد نيستند. حضرت فرمودند: «چون حديثى به شما رسيد و از قرآن يا گفتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گواهى بر آن يافتيد، درست است و گرنه به درد آورنده اش مى خورد.3

5-   در صحيحه ايّوب بن حر نيز آمده است كه شنيدم از امام صادق(عليه السلام) كه فرمود: «هر چيزى بايد به قرآن و سنّت ارجاع داده شود و هر حديثى كه موافق با قرآن نباشد، دروغى خوش نماست. 4

6-    دانشمند والامقام شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير ارزشمند خود به صورت مرسل از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است كه فرمود: «هنگامى كه حديثى از من براى شما آمد، آن را بر كتاب خدا و حجت عقلى تان عرضه كنيد. پس اگر موافق آن دو بود، بپذيريد، وگرنه آن را به ديوار بزنيد. 5

7-   امام صادق و امام باقر(عليهما السلام)فرموده اند:و قتى به شما از چيزى خبر دادم، دليل آن را از قرآن بخواهيد. 6

8-   كشى به اسنادش از محمدبن عيسى از يونس بن عبدالرحمن روايت كرده است كه يكى از اصحاب از يونس سؤال كرد و من هم حاضر بودم. او به يونس گفت: اى ابامحمّد، چه قدر در حديث سخت گير شده ايد و انكار شما در مورد رواياتى كه اصحاب ما روايت مى كند زياد شده است. چه چيزى شما را بر آن داشته است كه احاديث را رد كنيد؟ يونس گفت: هشام بن حكم به من خبر داد كه از امام صادق(عليه السلام) شنيد كه مى فرمايد: حديثى را به نام ما قبول نكنيد، مگر اين كه موافق قرآن و سنّت باشد، يا شاهدى از احاديث گذشته ما بر آن بيابيد. مغيرة بن سعيدكه لعنت خدا بر او باد  در كتاب هاى اصحاب پدرم احاديثى را پنهان كرده كه پدرم آن ها را نفرموده است. پس از خدا بترسيد و چيزى را كه مخالف قول خداوند و سنّت پيامبر است به ما نبنديد زيرا ما هرگاه خبرى مى دهيم مى گوييم: خداوند متعال فرمود يا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود. يونس گفت: «به عراق رفتم. پس تعداد زيادى از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) را ديدم و روايات و احاديثى از آن ها شنيدم و ياد گرفتم. سپس آن روايات را خدمت امام رضا(عليه السلام)عرضه كردم. حضرت بسيارى از احاديثى را كه از امام صادق(عليه السلام)نقل شده بودند، منكر شدند و به من فرمودند: همانا ابوالخطاب بر امام صادق(عليه السلام)دروغ بسته و ياران او نيز اين احاديث را تا امروز در ميان كتاب هاى اصحاب امام صادق(عليه السلام) پنهان كرده اند.

امام(عليه السلام) فرمودند: « از ما آنچه را بر خلاف قرآن است، قبول نكنيد زيرا احاديث ما موافق با قرآن و سنّت استو ما از خدا و رسول خبر مى دهيم و نمى گوييم: فلان و فلان. گفت: چون در اين صورت، كلام و سخن ما متناقض مى شود. همانا سخن آخرين ما همانند سخن اولين ماست و كلام اولين ما موافق كلام آخرين ماست. پس هرگاه كسى به خلاف آنچه كه گفتم به شما خبر داد، آن را به خودش برگردانيد و نپذيريد و بگوييد: تو خود داناترى به آنچه آورده اى. همانا هر سخنى از ما همراه حقيقت و نورى است. پس هر آنچه حقيقت و نورى با آن نيست، از سخنان شيطان است7

9-   امام باقر(عليه السلام) در حديثى فرمودند: «هنگامى كه براى شما حديثى از ما آمد، اگر بر آن شاهدى يا دو شاهد از كتاب خدا يافتيد آن را اخذ كنيد، وگرنه درباره آن توقف كنيد، سپس آن را به ما بازگردانيد تا آن را براى شما روشن كنيم. 8

1-   محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 69، رقم 5، باب «اخذ به سنّت و شواهد كتاب.»

2ـ همان، ص 69، رقم 1

3- همان، ص 69، رقم 2.

4ـ  اصول كافى، ج 1، ص 69، رقم 3.

5ـ همان، ص 59، رقم 4.

6ـ  همان، ص 60، رقم 5.

7ـ كشى، رجال، ج 2، ص 489 و 490، ش 401

8ـ همان، ج 2، ص 222، حديث 4.

 

نقد و بررسی مفاهیم و مضامین « حدیث طینت »:

در روایات دینی مفهومی به نام طینت آمده و سعادت و شقاوت انسان‌ها مربوط به آن معرفی شده است. سؤالی که ایجاد می‌شود این است که طینت یعنی چه؟ طینت انسان‌ها بر چه اساسی خلق شده است؟

مفهوم‌شناسی طینت:

طینت از ماده طین، به معنای گل، مشتق شده است. طینت بر وزن فِعله است که در صرف عربی، برای بیان حالت و نوع کار یا صفتی به کار می‌رود، مانند واژه فطرت که دلالت بر نوع خاصی از خلقت دارد. طینت به معنای سرشت خاص دارای ویژگی‌های خاصی است. (مجمع البحرین، ج 3، ص 438)

سرشت انسان را بدین دلیل طینت می‌گویند که ماده اولیه آفرینش انسان نخستین از گل بوده است و نطفه هر انسانی هم از انواع مواد موجود در خاک تشکیل می‌شود. چنانچه خدای متعال می‌فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ؛ هر آینه ما انسان را از گل خالص آفریدیم.» (مومنون/12)

در اصطلاح دینی، به حقیقت، خمیره، سرشت و طبع خلقت انسان، طینت گفته می‌شود.

گِل مبدا خلقت «مادی» انسان است، اما مبدأ زندگی معنوی و روحانی آدم را« روح» او تشکیل داده است. 

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:« ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ : «سپس (اندام) او را(انسان را) موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد؛ و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد؛ امّا كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى‏آوريد! »(سجده/9)

در مورد چگونگی خلقت طینت انسان، با توجه به روایتی از امام صادق علیه‌السلام در جلد دوم اصول کافی، باب طینت مؤمن، حدیث پنجم و روایات دیگری که از ائمه هدی علیهم‌السلام در این مساله به ما رسیده است، باب مهمی در معاجم روایی شیعه گشوده شده است به نام «باب مربوط به طینت» چنانکه از ظاهر برخی از این روایات استفاده می‌شود، هر کدام انسان‌ها با طینت و سرشت مخصوصی خلق شده و می‌شوند بطوریکه این نوع خلقت و طینتِ مخصوص، تغییرناپذیر است.!؟

 بر اساس دلالت ظاهری این گونه روایات، برخی انسان‌ها بر طینت زشت و آلوده، به دنیا می‌آیند و برخی دیگر با  طینت پاک و مطهر خلق می‌شوند.

روایات متنوع در مورد طینت:

گروه اوّل: احادیثی است که اجمالاً دلالت دارند بر اینکه ،خداوند متعال انسان‌ها را در هنگام آفرینش، به دو گونه آفریده است؛ گروهی سعادتمند و گروهی شقاوتمند. تفسیر این روایات روشن است:

این روایات دلالت دارند که اجمالاً نوع انسان به قضای الهی بر دو گونه است: سعید و شقی. اما این که چه کسانی سعید و چه کسانی شقی‌اند، به اختیار خود آنان است. برخی به حُسن اختیار خود، راه هدایت و سعادت را طی کرده و سعادتمند می‌شوند و برخی دیگر به سوء اختیار خویش، راه ضلالت و شقاوت را طی می‌کنند و شقی می‌شوند.

گروه دوم: روایاتی که دلالت دارند بر این که برخی از انسان‌ها، از گِل بهشتی خلق شده اند و سرانجام به بهشت می‌روند و برخی دیگر از گِل جهنمی خلق شده اند و به آن جا باز می‌گردند.

گروه سوم:  روایاتی که خلقت انسان را به «زمینی پاکیزه و طاهر و آب گوارا» یا «زمینی شوره زار و مُتعفّن وآب تلخ و شور» منتسب می‌کنند.

گروه چهارم: روایاتی که بازگشت اختلاف در آفرینش انسان‌ها را به اختلاف در« نور و ظلمت» می‌دانند.

گروه پنجم: روایاتی که می‌گوید: خداوند در روز قیامت، حسنات و نیکی های کفار و دشمنان ائمّه را از آنها می‌گیرد و به شیعیان می‌دهد و برعکس سیئات شیعیان و دوستداران ائمه را از آنان گرفته و به کفار و دشمنان ائمّه ملحق می‌کند یعنی، شخص کافر، اگر خوبی هم داشته باشد، از او گرفته شده و به مؤمنان داده می‌شود.

تعارض در متن روایات مربوط به حدیث طینت:

 لازم به ذکر است که حتّی بین روایات متعدد طینت ، تعارض وجود دارد مثلاً:روایات دستۀ دوم ریشۀ خلقت انسان را گِل بهشتی و جهنمی مطرح کرده درحالیکه روایات دستۀ سوم ، ریشۀ خلقت انسان را«زمینی پاکیزه و طاهر و آب گوارا» یا «زمینی شوره زار و مُتعفّن وآب تلخ و شور»و روایات دستۀ چهارم ، ریشۀ خلقت انسانرا نور و ظلمت معرفی کرده است.

 

 

نظرات علامۀ طباطبایی(ره) در مورد حدیث طینت:

مرحوم علامه طباطبایی،در بیان مفهوم آیۀ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ : «همانگونه كه در آغاز شما را آفريد، (بار ديگر در رستاخيز) بازمى‏گرديد» (اعراف-29) ازعلى بن ابراهيم قمى در تفسير خود روايتى از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (ع) نقل كرده كه آن جناب در خلال آن روايت در ذيل آيه‏" كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقاً هَدى‏ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ" فرموده‏اند: خداوند در همان زمانی كه بشر را خلق مى‏كرد انسانها را مؤمن و كافر و شقى و سعيد خلق فرمود، و در روز قيامت هم مُهتدى و گمراه مبعوث مى‏شوند.

آن گاه خود قمى مى‏گويد: رسول خدا (ص) هم فرموده: شقى آن كسى است كه در شكم مادرش شقى بوده و سعيد آن كسى است كه در شكم مادرش سعيد آفريده شده‏ «5».

علامه طباطبایی بیان میدارد که روايتی که از از ابى الجارود نقل شده در نظر علماى رجال مطعون و مخدوش است.‏

علامۀ طباطبایی(ره) بعد از ذکراین روایات، می‌فرماید: البته این روایات ، در مقام اثبات سعادت و شقاوت ذاتی نیستند. . . و اصلاً سزاوار نیست کسی چنین توهّمی بکند. . . خود قرآن و احاديث و همچنين عقل مخالف آن است‏

 زیرا چنين چيزى مستلزم اختلال نظام عقل در جميع مبانى عقلا است، براى اينكه بناى جميع عقلاً بر تاثير تعليم و تربيت است،از اين هم كه بگذريم لازمه اين حرف اين است كه تشريع شرايع و فرستادن كتب آسمانى و نيز ارسال پيامبران همه لغو و بى‏فايده باشد، و ديگر اتمام حجت در ذاتيات به هر طور كه تصور شود معنا نخواهد داشت، زيرا بنا بر اين فرض، انفكاك ذوات از ذاتيات خود محال است، اينها همه لوازمى است كه قرآن كريم مخالف صريح آن است.[پس انسان بر اساس ذاتیّاتی تغییر ناپذیر آفریده نشده است و در مورد کارها و رفتارهای خود مجبور نمیباشد].

 آری قرآن کریم نظام عقل را مسلم داشته و اينكه انسان اعمال خود را بر اختيار بنا نهاده پذيرفته است و در خلال آياتش مى‏فرمايد: خداوند انسان را از گل آفريده و سپس نسل او را در چكيده آب پستى قرار داد، آن گاه همان چكيده را بطور خوبى رويانيد و بزرگ كرد تا بالغ گرديد و از نعمت عقل برخوردار شد، بطورى كه كار نيك و بد را به اختيار خود انجام داده، خير و شر، نفع و ضرر، اطاعت و معصيت و ثواب و عقاب را با عقل خود تميز مى‏دهد، و بخاطر همين تميز به افتخار مكلف شدن به تكاليف دينى مفتخر گرديد. و اگر او از عقل خود پيروى و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهياتش دورى نمايد سعادتمند شده به بهترين وجه پاداش داده مى‏شود. و اگر با عقل خود مخالفت نمايد و هواى نفس را متابعت و پروردگارش را نافرمانى كند بدبخت و شقی خواهد شد.

بعضى از روايات اجمالا دلالت دارد بر اينكه: خداى تعالى مردم را در موقع خلقت‏شان دو گونه خلق كرده: سعيد و شقى و كافر و مؤمن، مانند روايت ابى الجارود، نوع انسان به قضاى الهى به دو جور و دو قسم تقسيم شده، و اما تفصيل اين اجمال و اينكه چه كسانى از اين قسم و چه اشخاصى از آن قسم‏اند، مربوط به اعمال اختيارى‏

خود آنان است، و اين بستگى به عمل‏شان دارد. و به عبارت ديگر آن قضايى كه در اول خلقت و ابتداى وجود گذشته ، قضاى مشروط بوده[یعنی: سعید بودن انسان مشروط بر این است که پیرو رهنمودهای خداوند باشد و شقاوت وی مشروط به این است که از حوزۀ رهنمود های الهی خارج شده و پیرو خطوات شیطان گردد] و اما در مرحله بقاء وقتى آن مشروط مطلق و حتمى مى‏شود كه پاى افعال اختيارى به ميان آيد، چون افعال اختيارى است كه مستتبع سعادت و يا شقاوت و مستلزم هدايت و يا ضلالت مى‏شود.

و در كتاب علل الشرائع از حبه عرنى از على (ع) روايت شده كه فرمود:

خداى تعالى آدم را از قسمت بيرونى روى زمين آفريد و چون خاك‏ها و سرزمين‏ها مختلفند، بعضى باير و بعضى شوره‏زار و بعضى پاكيزه و حاصل‏خيز است از اين رو ذريه آدم نيز بعضى نيكوكار و بعضى بدكار شدند.

ماده زمينى با اختلافى كه در اوصاف و خواص آن است بى‏ارتباط به احوال انسان و اوصاف مختلفى كه از جهت صلاح و فساد دارد نيست، و اينكه تركيب بدن انسان از مادۀ زمين عيناً مانند نباتات و يا هر موجود ديگرى كه از ماده زمينى تركيب مى‏شود به حسب اختلافى كه در ماده زمينى آن است مختلف مى‏گردد، البته صحيح است، و ليكن اين ارتباط بنحو عليت تامه نيست، بلكه بنحو اقتضاء است.

پس اينكه خداى تعالى فرمود" خلقت انسان از گل و اصل آن گل از بهشت و يا دوزخ بوده" بدست مى‏آيد كه زمين هم بعضى از قسمت‏هايش از بهشت و بعضى ديگرش از جهنم بوده و سرانجام هم هر كدام به اصل خود بر مى‏گردند، براى اينكه هر كدام بتدريج به صورت انسان‏هايى در مى‏آيند كه يا راه بهشت را مى‏پيمايند و يا راه جهنم را، و معلوم است كه هر كدام راهى را مى‏روند كه مناسب با ماده اصلى خلقت‏شان باشد. انسانى كه ماده اصليش خاك بهشتى است در طول زندگى با تهذيب نفس و عمل صالح خود را صفا و نورانيت داده و به اصل و منشا خود كه بهشت است مى‏پيوندد. و انسانى كه ماده اصليش خاك جهنمى است، در طول زندگى كدورت و ظلمت خود را بيشتر مى‏كند و هم چنان رو به انحطاط مى‏گذارد تا سرانجام به اصل اولى خود يعنى جهنم پيوسته و آتش‏گيره دوزخ شود.

پس بعيد نيست كه منظور از" طينت بهشت" و" طينت دوزخ" كه در روايات است همان طينتى باشد كه بعدها از اجزاى بهشت و يا دوزخ مى‏شود، و خصوصا اين احتمال با توجه به بعضى از تعبيراتى از قبيل" طينت عليين"،" طينت سجين"،" طينت جنت"، و" طينت نار" كه در روايات است به نظر قوى مى‏رسد.

بر همین نظر علامۀ طباطبایی نیز اشکال وارد است:

حتی اگر نظریّۀ بالا را نیز ، بپذیریم باز بر آن اشکال وارد است و آن اینکه:اینکه گروهی از خاک زمینهای خوب و بایر خلق شده و افراد نیکوکاری شده اند و بر عکس گروهی هم که از خاک زمینهای شوره زار بوجود آمده و بدکار شده اند، خوب و بد شدن هر دو گروه ، به انتخاب و اختیار خودشان نبوده است لذا نیکوکار شدن گروه اول امتیازی محسوب نمیگردد و بدکار شدن گروه دوم نیز تقصیر وگناهی نخواهد بود(لطفاً دقت فرمایید)

 

(ترجمۀالمیزان ج8 صفحات133و132و134و135و136و137و 138)./.

 

لازمۀ همۀ تفسیرهای که از حدیث طینت صورت داده اند این است که :

1-   تشریع شرایع و فرستادن کتب آسمانی و نیز ارسال پیامبران، همه لغو و بی‌فایده است و اتمام حجت در اموری که از ذاتیات انسان‌ها به شمار می‌آیند، به هر طور که تصور شود، معنا نخواهد داشت؛ چراکه انفکاک ذاتیات از ذوات خود محال است. این‌ها همه لوازمی است که قرآن کریم مخالف صریح آن است.

آری! قرآن کریم نظام عقلی را مسلم دانسته و این حقیقت را که انسان اعمال خود را بر پایه اختیار و انتخاب بنا نهاده و می‌نهد، پذیرفته است و در خلال آیاتش می‌فرماید: خداوند انسان را از گل آفرید. سپس نسل او را در چکیدۀ آبی پستی قرار داد، آنگاه همان چکیده را به گونۀ نیکویی رویانید و بزرگ کرد تا بالغ گردید و از نعمت عقل برخوردار شد، آن طور که کار نیک و بد را به اختیار خود انجام داده و می‌دهد، خیر و شر، نفع و ضرر، اطاعت و معصیت و ثواب و عقاب را با عقل خود تمیز می‌دهد و به خاطر همین تمیز، به افتخار مکلف شدن به تکالیف دینی مفتخر گردید.

اگر از عقل خود پیروی و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهیاتش دوری نماید، سعادتمند شده به بهترین وجه پاداش داده می‌شود و اگر با عقل خود مخالفت کند و هوای نفس را متابعت و پروردگارش را نافرمانی کند بدبخت شده و کیفر گناهان خود را می‌چشد. سرای دنیا سرای امتحان و آزمون است؛ امروز  روز عمل و فردا روز پاداش خواهد بود.

2-   علاوه بر این اگر سعادت و شقاوت، ذاتی انسان‌ها باشد، توبه و بازگشت از گناه، بی‌معنا می‌شود؛ زیرا در این صورت راه تغییر باز نیست. دعوت فراوان آیات و روایات و سیره اولیای الاهی به توبه و ابتهال‌الی‌الله، نشان می‌دهد که سعادت و شقاوت ذاتی نیست و تغییر در انسان‌ها امکان‌‌پذیر است.

 

3-   و اگر کسی بالذات سعید یا شقی بود، اصل تعلیم و تربیت و تأثیرپذیری آن بی‌معنا خواهد بود و این همه تاکیدها و کوشش‌های انسان‌ها در امر تعلیم و تربیت بیهوده می‌نماید.

پس چنین نیست که عده‌‌ای ذاتاً به بدی و گناه تمایل داشته باشند و با شقاوت ذاتی خلق شوند و گروهی نیز ذاتاً به خوبی و تقوا تمایل داشته باشند و با سعادت ذاتی آفریده شده باشند؛ زیرا طبق مضمون آیۀ 7و8 سورۀ شمس،«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها  فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها: و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده.» ، هر کس دارای فطرت و نفس ملهمه است که کارهای خوب و بد را به او الهام می‌کند و او را به سمت خوبی‌ها و پاکی‌ها سوق می‌‌دهد.

ا توجه به مطالب مطرح شده، منظور از این روایات، این نیست که برخی ذاتاً اهل شقاوت و گروهی ذاتاً اهل سعادتند و طینت، علت تامه برای رفتار و اعمال انسانی است. اگر روایات گوناگون در باب طینت را بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که همگی به جنبه مادی آفرینش انسان یعنی آب و هوا، خاک، وراثت، محیط خانوادگی و اجتماعی توجه دارند.

حتی روایاتی که اشاره دارند برخی از انسان‌ها از طینت بهشتی یا علیین و برخی از طینت جهنم یا سجین آفریده شده‌اند، منظور بهشت و جهنمی نیست که در قیامت ظهور می‌کند، زیرا بهشت و جهنم آخرتی اصولاً از سنخ ماده و جهان مادی نیست، بلکه احتمال دارد معنای این دسته از روایات، این باشد که برخی از ماده پاک زمینی و عده‌ای از ماده ناپاک زمینی آفریده شده‌اند. گروهی نیز مرکب از طینت پاک و ناپاک‌اند.

 در واقع این روایات در بیان این است که آب و هوا، خاک، وراثت و محیط خانوادگی و اجتماعی، زمینه‌ساز سعادت و شقاوت‌اند یعنی: آب و هوا و فضای خوب، محیط خانوادگی و اجتماعی خوب و تربیت خوب به منزله مواد اولیه خوب است و سعادت انسان با این مواد اولیه ارتباط دارد. همچنین محیط مناسب، آب و هوا و خاک نامناسب و... به منزله مواد اولیه ناپاک است و شقاوت انسان با این مواد اولیه ارتباط دارد. به عبارت دیگر مواد اولیه، زمینه است، نه علت تامه، زیرا از هر دو طرف، موارد متعدد نقض مشاهده می‌شود. مثلاً بسیار می‌بینیم که در یک خانواده، دو برادر، که از جهت تمام مواد اولیه یکسان هستند، از نظر فکری، خلق و خو و رفتار متفاوتند.

آنچه که از احادیث طینت به دست می‌آید این است که این احادیث در مقام بیان شرایط و زمینه‌های سعادت و شقاوت بوده‌‌اند و لاغیر.

این اصل در علوم روان شناسی و تربیتی و ژنتیک به اثبات رسیده است که خانواده، شرایط پیش از ولادت، محیط خانوادگی، تربیتی و اجتماعی و آب و هوا (مثل مناطق معتدل یا مناطق استوایی و قطبی)، در شکل‌گیری شخصیت افراد نقش مهم و گاه اساسی دارند.

اما آیا این شرایط، عنصر محوری در شکل‌گیری انسانیت انسان هستند، به گونه‌ای که هرگز نتوان بر اقتضائات آن فائق آمده و طبیعت اولیه را تغییر داد؟ گفته شد که انسان از دو جنبه مادی و معنوی تشکیل شده است. عنصر محوری و انسانیت او به جنبه معنوی و روحانی او است که تحت عنوان (فطرت و نفس) از آن یاد شده است.  بر طبق حقیقت فطرت و نیروی عقل، انسان می‌تواند هم راه خیر را انتخاب کند و هم راه شر را و علیرغم تمایلاتی که برخاسته از زمینه‌های اولیه است، رفتاری مطابق حق یا باطل انجام دهد. علاوه بر این روایات بسیاری از اهل بیت علیهم‌السلام وارد شده که در آن‌ها (جبر) نفی شده و شدیداً با چنین اندیشه‌ای مقابله شده است.

 

طینت در نهج البلاغه:

خطبۀ(225) :

و من كلام له ( عليه‏السلام  )

رَوَى ذِعْلَبُ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَحْمَدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مَالِكِ بْنِ دِحْيَةَ قَالَ كُنَّا عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمنِيِنَ ( عليه‏السلام  )وَ قَدْ ذُكِرَ عِنْدَهُ اخْتِلَافُ النَّاسِ فَقَالَ إِنَّمَا فَرَّقَ بَيْنَهُمْ مَبَادِئُ طِينِهِمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا فِلْقَةً مِنْ سَبَخِ أَرْضٍ وَ عَذْبِهَا وَ حَزْنِ تُرْبَةٍ وَ سَهْلِهَا فَهُمْ عَلَى حَسَبِ قُرْبِ أَرْضِهِمْ يَتَقَارَبُونَ وَ عَلَى قَدْرِ اخْتِلَافِهَا يَتَفَاوَتُونَ فَتَامُّ الرُّوَاءِ نَاقِصُ الْعَقْلِ وَ مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّة وَ زَاكِي الْعَمَلِ قَبِيحُ الْمَنْظَرِ وَ قَرِيبُ الْقَعْرِ بَعِيدُ السَّبْرِ وَ مَعْرُوفُ الضَّرِيبَةِ مُنْكَرُ الْجَلِيبَةِ وَ تَائِهُ الْقَلْبِ مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ وَ طَلِيقُ اللِّسَانِ حَدِيدُ الْجَنَانِ./.

 روايت كرد يمانى از احمد بن قتيبه از عبد اللّه بن يزيد از مالك بن دحيه:

 قال كنّا عند امير المؤمنين عليه السّلام: گفت كه نزد امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام بوديم

( و قد ذكر عنده اختلاف النّاس) : وذكر شد نزد ایشان ، اختلاف و تفاوت های مردم

( از نظر خَلق و خُلق) (از نظر زیبایی و زشتی اندام و اخلاق و رفتار)

(فقال: انّما فرّق بينهم): پس فرمود: به درستى كه فرق و تفاوت ایجاد کرده ميان مردمان

(مبادى طينتهم): سر چشمه ها و ریشه های خمیرمایۀ ايشان

 (سبب اختلاف آنان ،گوناگون بودن عناصری است كه از آنها بوجود آمده و آفريده شده‏اند)

(و ذلك انّهم قد كانوا): و اين(اختلاف در مواد اولیّۀ تشکیل دهندۀ آنها) بدان جهت است که ايشان بودند

(فلقه من سبخ ارض و عذبها): قطعه و قسمتی از زمين شوره زار و زمين شيرين

(و حزون تربه و سهلها): و خاك سخت  و خاك نرم

(فهم على حسب قرب ارضهم) :پس ايشان بر حسب نزديكى زمينشان(به همدیگر، که ازمواد زمین سخت و شور تغذیه کرده اند یا از مواد زمین نرم و شیرین)

(يتقاربون): نزدیکی پيدا مى‏كنند به يكديگر(از نظر خُلقیات )

خلاصه اینکه: گوناگون بودن مردم از نظر خَلق خُلق ، به خاطرمتفاوت بودن نطفه‏هایشان است یعنی: چون مواد اولیّۀ نطفه ، همان غذاهایی است که مردم میخورند بطوریکه نطفه های مردم ، ازترکیب مواد غذاهايى است كه در جاهاى مختلف زمین روييده است چون غذاها به حسب زمینی که در روییده اند(زمین شیرین و زمین شور) متفاوت هستند لذا نطفه ها نیز متفاوت میگردند و در نتیجه ، انسانها نیز از نظر خَلق خُلق ، متفاوت میگردند )

(و على قدر اختلافها يتفاوتون) :و لذا به اندازۀ اختلافشان (از نظر مواد غذایی که میخورند) متفاوت شده و از هم فرق پیدا میکنند

از آنجاییکه خاك، و مواد موجود در خاک ، بیشترین جزء بدن انسان میباشد لذا خاك و مواد درون آن در اختلاف صورت ها و اخلاق اثر عظيمی دارد .

 به عنوان مثال اکثر افرادی كه در شهرهاى شوره‏زار، متولد شده اند ،مزاجی گرم و خشک و اخلاقی تند و بد دارند.

و چون معلوم شد كه اختلاف مردمان به سبب اختلاف طينت‏و جبلّت آنهاست

(فتامّ الرّواء ناقص العقل) پس(گاه میشود که) تمام منظر(خوشگل و زیبا روی)، كم عقل میگردد

خوشگلی = بدعقلی

(ومادّا القامه قصير الهمّه) و(گاه میشود که) بلند قامت ،كوتاه همت است

بلند قامتی=كوتاه همتی

 (و زاكى العمل قبيح المنظر): و (گاه میشود که) پاكيزه كردار زشت منظر است و زشت روی

پاكيزه كردار= زشت روی

 (و قريب القعر بعيد السّير): و(گاه میشود که) نزديك به تَه ،يعنى کوتاه قد، سیر و حرکت (فکریش) دور است یعنی: دوراندیش و آینده نگراست

کوتاه قد= بلند افکار

(و معروف الضّريبه منكر الجليبه): و(گاه میشود که) پاك نهاد و پاك سرشتی که بدی و زشتی را برخود هموار میکند

الجليبه :آدم پاک سرشتی كه صفت زشتی را که ذاتاً ندارد ، بروز میدهد یعنی: طبيعت و سرشت او خوب است و دوستدار اخلاق و اعمال نيكو است و لكن گاه بنا به جهت و غرضى و پيش آمدى خاصّ ، خصال بد را از خود بروز میدهد مثل اين كه اساساً شخص صادقی است و گاه بنا به غرضى دروغ مى‏گويد و يا طبيعتاً مردي بخشنده است ولیکن گاهی بنا به غرضى ، خسّت و بُخل به خرج میدهدو یا اینکه فرد شجاعی است و لیکن گاهی خود را ترسو نشان میدهد و هكذا)

پاك نهاد= بد برخورد

(و تائه القلب متفرّق اللّبّ): و (گاه میشود که) حیران عقلان،پراکنده فکر ومشوّش اندیشه‏ میگردد

(آنها بى‏سوادان عوام مردمند كه دنبال هر آوازى مى‏روند و در ورطه نادانى و تفرقه سرگردان و در درياى هوا و هوس خود به سوى تمايلات دنيوى و خواسته‏هاى شيطانى متحيّرانه شناورند).

حیران عقلان= پراکنده فکر

(و طليق اللّسان حديد الجنان) و (گاه میشود که)خوش زبان قویدل (دانا و زیرک)

است. 

خوش زبان= قویدل./.

 

مطرح کنندگان »حیث طینت» از مفاد و مفهوم این حدیث ، چنین برداشت میکنند که برخی از انسان‌ها از طینت بهشتی یا علیّین و برخی از طینت جهنم یا سجین آفریده شده‌اند بطوریکه : انبیاء و ائمه علیهم السلام ، چون با گِل و طینت پاک ، آفریده شده اند  به همین خاطر ، پاک و مطهر بوده و مرتکب گناه و معصیت نمیگردند و شیعیان نیز به خاطر اینکه گِل و طینتشان با باقیماندۀ گِل و طینت ائمه مخلوط و ممزوج شده ، در صف و  ردیف شیعیان ائمه قرار گرفته اند ( بطوریکه گاهی خوب هستند و گاهی بد و خطاکار) و کافران و ستمگاران و گناهکاران به علت اینکه  خداوند ،گِل و طینت اوّلیۀ آنها را، کَدر ، خبیث و بد بو انتخاب کرده است در صفوف و قافلۀ بدکاران قرار گرفته اند.

اگر فرض کنیم که حدیث طینت از نظر سند(سلسلۀ راویان حدیث) مورد تأیید علم رجال و از نظر دلالت (صحّت متن و عبارات) مورد تایید علم درایت میباشد، حتی در این صورت نیز مفاد حدیث طینت سوال بر انگیز بوده و ذهن را به خود مشغول میسازداز جمله اینکه:

1)چرا خداوند فقط ، ائمه را از خاکی پاکیزه و آبی شیرین آفریده و این توفیق را از بقیّۀ انسانها دریغ نموده است؟

این مسئله چگونه با عدالت خداوند سازگار است؟ حتّی اگر این کار را بی عدالتی و ظلم نخوانیم ،آیا تبعیضی آشکار نیست؟

طبیعی است که بقیّۀ انسانها هم ، اگر از خاکی پاکیزه و آبی شیرین، آفریده میشدند مثل ائمه علیهم السلام ، خوب ، مطیع و فرمانبردار خداوند میشدندو برعکس چرا خداوند ائمه کفر و ستمگران را از خاکی خبیث و بد بو و آبی تلخ و شور و متعفّن آفرید؟

طبیعی است که اگر آنها نیز اگر از خاکی پاکیزه و آبی شیرین آفریده شده بودند، هرگز کافر و ستمگر نمیشدند.این مسئله چگونه با عدالت خداوند سازگار است؟ حتّی اگر این کار را بی عدالتی و ظلم نخوانیم ،آیا تبعیضی آشکار نیست؟

در متن حدیث طینت ،اینگونه میخوانیم که در روز قیامت ، خداوند از باب عدالت ، تمام اعمال صالح را از دشمنان ناصبی ، میگیرد وآنها را به مومنان میدهد و بر عکس خداوند تمام اعمال پَست را از مومنان بر گرفته و آنها را به کفار و دشمنان ناصبی میدهد آیا چنین کاری با عدالت خداوند سازگار است؟

 

2)آیا وجود تفاوت در طینت‌ها جبر نیست؟ و این تفاوت چگونه با اختیار انسان سازگار است؟

     چگونه مي توان حديث طينت را که بوی «جبر» از آن استشمام میشود،توجيه و تاويل کرد؟

با توجه به حدیث طينت ، مؤمن بودن شيعیان و دوستداران ائمه و همچنین کافر بودن دشمنان ائمه و ستمکاران ، به اختیار و انتخاب خودشان نبوده است (خداوند ، طینت و سرشتشان را چنین آفریده است) لذا مومن بودن شيعیان و دوستداران ائمه، امتیازی بر آنان نبوده و ملاکی بر بهشتی شدن آنها نخواهد بودو متقابلاً کافر بودن دشمنان ائمه و ستمکاران و نافرمانان خداوند نیز ، چون به اختیار و انتخاب خودشان نبوده است نقصی بر آنان نبوده و مقصر و خطا کار نخواهند بود و ملاکی بر جهنمی شدن آنان نخواهد بود به بیانی دیگر:

خداوند (آمیخته ای ازگِل و زمین پاکیزه و طاهر به اضافۀ آبی شیرین و زلال ) را برای مومنان و(آمیخته ای ازگِل و زمین  کثیف و بد بو به اضافۀ آبی تلخ و شور را ) برای کافران برگزیده است پس:کافر از این بابت که کافر شده گناهی ندارد و مومن هم از آن نظر که مومن شده است شایستۀ پاداش و بهشت  نمی باشد.

ظاهرِ حدیث طینت بایکی از ضروريات فکري و عقيدتي شيعه که اعتقاد به اختیار انسان و اصل « امرٌبينَ الامرينِ» میباشد تعارض پیدا میکند لذا چگونه مي توان حديث طينت را که بوی «جبر» از آن استشمام میشود،توجيه و تاويل کرد؟

 3)با عنایت به رحمانیّت خداوند ، چرا ایشان جلّ شأنُهُ ، در ابتدای آفرینش انسان ، افرادی را با طینت پَست و پلید خلق نموده است که صرفاً طعمه و آتشگیرانه های جهنم باشند؟

 با توجه به مفاد حدیث طینت و صراحت آن در اینکه اهل بهشت و جهنم پیش از آمدن به این عالم تعیین و مشخص شده اند وخداوند میدانست اگرکفار را از گل کثیف و بد بو بیافریند آخر الامر با همین طینتی (که خود خداوند عز و جل برایشان برگزیده)کارهای خلاف و گناه خواهند کرد و راهی جهنم خواهند شد پس چرا این جماعت را آفرید؟ (باتوجه به رحمانیتش چرا برای آتش جهنم طعمه آفریده است؟).

4)از ظاهر برخی از روایات در مورد طینت انسانها استفاده می‌شودکه هر کدام از انسان‌ها با طینت و سرشت مخصوصی خلق شده اند و می‌شوند و این نوع خلقت و طینتِ مخصوص، تغییرناپذیر است.پس در اینصورت، آیا ارسال انبیاء الهی کاری عبث و بیهوده نمیباشد؟

و اگر انسانها بالذّات سعید یا شقی باشند، اصل تعلیم و تربیت و تأثیرپذیری آنها بی‌معنا خواهد بود و این همه تاکید و سفارشات در امر تعلیم و تربیت انسانها بیهوده خواهد بود؟

5)آیا اگر سعادت و شقاوت، ذاتی انسان‌ها باشد، توبه و بازگشت از گناه، بی‌معنا و عبث نمیباشد؟

 زیرا در این صورت راه تغییر باز نیست. دعوت فراوان آیات و روایات و سیره اولیای الهی به توبه و ابتهال‌الی‌الله، نشان می‌دهد که سعادت و شقاوت ذاتی نیست و تغییر در انسان‌ها امکان‌‌پذیر است.

6)در بخش دیگری از حدیث طینت به آیۀ : ِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ‏ السَّيِّئات‏ اشاره شده و بیان شده است که: «خداوند در روز قیامت ، بدیهای شیعیان ما را به کفار و دشمنان ناصبی ائمه خواهد داد و متقابلاً حسنات و نیکی های دشمنان مارا به شیعیان ما انتقال خواهد داد» آیا چنین تفسیری از آیۀ فوق با مضمون آیات قرآن در تضادی آشکار نیست؟

اولاً: آیا طرح این موضوع ، دادن امیدواری واهی و بیهوده به شیعیان و نرم و متمایل کردن آنها به انجام انواع معصیّت نیست؟ این چه منطقی است که با منطق و بیان قرآن سازگاری و همخوانی ندارد؟

ثانیاً: در فقه اسلامی قاعده ای داریم بنام «قاعدۀ وزر» که از آیۀ «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» در سورۀ انعام برداشت شده است و بیان میدارد که «گناه هیچ کسی بر عهدۀ کسی دیگر نخواهد بود» این آیه در قرآن پنج بار تکرار شده است لطفاً به آیات زیر دقت کنید: 

1)الأنعام- 164:

  «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»

«گناه هیچ کسی بر عهدۀ کسی دیگر نخواهد بود ».

 2) آیه 18 سوره فاطر:

 « وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىَ‏ حِمْلِهَا لَا يحُْمَلْ مِنْهُ شىَ‏ْءٌ وَ لَوْ كاَنَ ذَا قُرْبىَ إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يخَْشَوْنَ رَبهَُّم بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَكىَ‏ فَإِنَّمَا يَتزََكىَ‏ لِنَفْسِهِ وَ إِلىَ اللَّهِ الْمَصِير.»

« هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را بر دوش نمی‌کشد؛ و اگر شخص سنگین باری دیگری را برای حمل گناه خود بخواند، چیزی از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزدیکان او باشد!».  

 3)آیه 15 سوره اسراء:

 مَّنِ اهْتَدَى‏ فَإِنَّمَا يهَْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَْا وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتىَ‏ نَبْعَثَ رَسُولا

«هر کس رهیاب شود همانا به سود خویش رهیاب شده است و هر کس بی راه رود همانا به زیان خویش بی راه رفته است و هیچ بردارنده‌ای بار گناه دیگری را بر ندارد».

4)آیه 7 سوره زمر :

إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىِ‏ٌّ عَنكُمْ وَ لَا يَرْضىَ‏ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُواْ يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ ثمُ‏َّ إِلىَ‏ رَبِّكمُ مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُور                                  

«اگر کفران بورزید، بدانید که خداوند از شما بی نیاز است؛ ولی در عین حال، کفران را هم بر بندگان خویش نمی‌پسندد، و اگر سپاس بگزارید، آن را بر شما می‌پسندد و هیچ بردارنده‌ای بار گناه دیگری را بر دوش نخواهد گرفت، سپس باگشتتان به سوی پروردگارتان است. آن گاه شما را از (حقیقت و نتیجه) آنچه کرده‌اید آگاه می‌سازد که او دانای راز دلهاست.»

5) آیه 38 سوره نجم : 

       أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى

« هیچ بردارنده‌ای بار گناه دیگری را بر ندارد ».

 بر عکس آنچه که معروف است که می گویند: «آتش که گرفت خشک و تر مى سوزد»، هیچ انسانی به جرم گناه دیگری مواخذه نمی گردد.

 همچنین در این مورد به آیات زیر دقت نمایید:

1- «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ» (مدثّر-38):

« هرکسی در گرو اعمال خودش است».

2-«لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اكْتَسَبَتْ»  (بقره- 286):

«هركس هر چه [از كار نيك‏] به دست آورد، به سود او و هركس هر چه [از كار بد] به دست آورد، به زيان اوست‏»

3- و «لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ (نور-11):

«هر يك از آنها به عقاب گناه خود خواهند رسيد»

3-         فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ(زلزال- 7و8)

«پس هر كس هموزن ذرّه‏اى كار خير انجام دهد آن را مى‏بيند(پاداش آن را میگیرد)

و هر كس هموزن ذرّه‏اى كار بد كرده آن را مى‏بيند(کیفر آن را دریافت میکند)».

توجه به این آیات کافی است که بدانیم :گناه هیچ کسی به پای دیگری نوشته نشده و پاداش هیچ کسی به دیگری داده نخواهد شد.

 

برخورد حديث پژوهان و صاحب نظران به لحاظ نوع نگاهشان به احاديث طينت بر سه قسم است:

الف: عالماني كه مفاد اين احاديث را از متشابهات دانسته اند و به كلي از اظهارنظر در خصوص محتواي اين اخبار باز ايستاده و فهم و مراد آن ها را دشوار دانسته اند.(مرحوم مجلسي ).

ب: محققاني كه اين احاديث را از اساس مردود شمرده و در اعتبار سندي و يا احيانا در محتواي آن ها خدشه نموده اند . مرحوم شعراني (ره) اين گونه اخبار را از حيث سند ضعيف دانسته اند و گر چه مشتمل بر تعدادي از احاديث معتبر نيز هستند، اما از آنجا كه اين احاديث مفادي مغاير با اصول مذهب و روايات معتبر شيعي دارند در نتيجه بايد به كناري نهاده شوند.

ج: بزرگاني كه در مقام تفسير و تحليل مفاد اين روايات برآمده و به تبيين محتوايي آن ها پرداخته اند.

این ديدگاه ،با فرض پذيرش روايات طينت پيش رفته، با رويكردي عرفاني يا فلسفي يا حديثي به تبيين يافته هاي خود پرداخته و آراء و نظرياتي را در مقام شرح و تفسير اخبار مورد نظر عرضه داشته است. شرح و بسط آراء و نظريات فرصت ديگري را مي طلبد.

« اشكالات وارده بر نظريات مذكور روشن است و ترك تفكر در امثال اين مسائل مشكل، كه عقل ما از احاطه به كنه آنها عاجز است، بهتر از ورود به اين مباحث و نظريات است؛ خصوصا در اين مسئله اي كه ائمه معصومين (عليهم السلام) از تفكر در اينگونه امور ما را نهي كرده اند».

البته، برخي دیگر نیز ، به جاي گفتگو درباره تضعيف سند روايات مزبور، در محتواي آنها خدشه نموده و با استناد به اين نكته كه مفاد آن ها، با آراي اهل سنت(عقيده اشعريان به جبر) همساز و با روايات اهل بيت (عليهم السلام) مبني بر اختيار انسان و نفي جبر در تضاد است اين روايات را بر تقيه حمل كرده اند.

                                                 پایان

   التماس دعا : والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته   « تقی زاده»

 

ترجمه و تفسیر مفهمومی قرآن ( آیۀ94 و 95)

آیۀ 94:
قُلْ إِن كاَنَتْ لَكُمُ الدَّارُ الاَْخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ(94)
قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ: يا رسول الله  بگو: اگر میباشد برای شما (اگراز آنِ شماست)
الدَّارُ الآْخِرهُ :(بهشت و سعادت ِ) سرايِ آخرت
عِنْدَ اللَّهِ: در پيشگاه الهي
 خالِصَهً : فقط وفقط(بطور ویژه)  
مِنْ دُونِ النَّاسِ: نه ديگر مردم
 (اگر بقيّة مردم راهي به بهشت ندارند)
 فَتَمَنَّوُا: پس تمنّا و درخواست كنيد
الْمَوْتَ : مرگ را
(اینکه مرگ به سراغِ شما آمده وهمگی را بسویِ بهشتی که بدان دل بسته اید سوق دهد)
إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ : اگر شماها راست ميگوئيد
( که حتما وارد بهشت خواهید شد)

آیۀ 95:
وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظَّالِمِينَ
(95) وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ: و (یا رسول الله) آنان هرگز ، آرزو و درخواست نمي كنند آن را
( مرگ را)  
أَبَداً: تا ابد(به هیچ وجه)
 بِما قَدَّمَتْ: به خاطر آنچه كه پيشاپيش فرستاده‌است  (انجام داده است)
أَيْدِيهِمْ: دستانشان
(به خاطرِ ترس از مجازاتِ اعمالِ زشت و نافرمانیهایی كه به دست خودشان مرتکب شده و پیش از مرگ در پروندة اعمالشان درج شده است مثلِ: کشتنِ انبياء ، تحريفِ صفات پيامبر خاتم ص در تورات و انكار آن حضرت ، با وجودِ اینکه به حقيقتِ رسالت ایشان آگاه بودند، وهمچنین مخالفت با احكام تورا ت و. . . )
وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ: و خداوند به (احوال و اَعمالِ) ستمگران آگاه است
 (لذا متناسب با ميزان و شدّت زشت كارهايشان آنها را عقوبت و مجازات خواهد كرد)